خونابه غزل

بگذارتا بگریم چون ابر در بهاران
کامد چه زهر تلخی در کام خلق ایران

دیگربلا نمانده تا ما دمی نبینیم
آسایش دو گیتی، رفته زیاد انسان

فریادآه و افغان از مرد و زن برآمد
از این فشار سنگین، ملت شده گریزان

هرسوی و هرکرانه، بینی یکی نشانه
از غارت و چپاول،از خفّت فراوان

ازقصه فلسطین،ما جمله زهر خوردیم
از این همه خسارت،چیزی نشد نمایان

آزادی فلسطین، آخر نشد میسّر
ما خود اسیر گشته،با ذلتی دوچندان

یک ملت گرسنه،در جای جای میهن
جانش به لب رسیده،چون دسته اسیران

تلخ است زندگانی ،با این همه گرانی
ازفقر و این نداری،بیکاری جوانان

گویی که عقل سالم، در کله ای نمانده
تابشنود نصیحت،از روی عدل و احسان

این رسم روزگار است،یا رسم حق مداری؟
کز جان و مال مردم،خود بگذری چه آسان؟

ای وای بر امیری،کز یاد برده باشد
میثاق حق شناسی ،با مردمی مسلمان

جانا روا نباشد،این رسم پاسداری
از آرمان ملت،بانام دین و قرآن

(؟)
اول شهریور ۹۸