حقیقت کجاست؟!

چرچیل می‌گوید : 

در میانه جنگ جهانی دوم در حالی که لندن زیر بمباران نازی ها بود قرار جلسه ای بسیار مهم داشتم. به علت اشتغال به کارهای دیگر چند دقیقه مانده به جلسه به راننده‌ام گفتم مرا فوری به محل جلسه برساند.

راننده مسیر کوتاه ولی ورود ممنوع را انتخاب کرد. وسط خیابان ناگهان افسر راهنمایی‌ قبض جریمه در دست، دستور توقف داد.

راننده گفت: «این ماشین نخست‌وزیر است. ایشان به جلسه محرمانه‌ای می‌رود و باید سر ساعت به جلسه برسد».

افسر با خونسردی گفت: «هم نخست‌وزیر و هم من وظیفه‌امون را خوب می شناسیم».

پلیس جریمه را صادر کرد و دستور دور زدن به راننده داد، وقتی راننده مشغول دور زدن شد، چرچیل سیگار برگش را روشن کرد و گفت:  

«جنگ را می‌بریم، چون قانون حاکم است و خیابان‌های لندن به رغم بمباران سنگین دشمن با قانون اداره می‌شود».

چرچیل درست پیش‌بینی کرده بود.
ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺧﻠﯿﻞ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮕﻪ:
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺗﻤﺪﻥ ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﻬﺪﻡ ﮐﺮﺩ:
ﺍﻭﻝ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ , ﺩﻭﻡ ﻧﻈﺎﻡ ﺁﻣﻮﺯﺷﯽ  و ﺳﻮﻡ ﺍﻟﮕﻮﻫﺎ را.

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﮑﺴﺖ.
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﻣﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﻣﻌﻠﻢ را
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ را!

هیتلر در جنگ جهانی دوم به تنها قشری که اجازه وارد شدن به جنگ در کشورش نداد معلمین بودند و دستور داد معلمین را در سنگرهای زیرزمینی محبوس کنند. دلیلش را از او پرسیدند.

او گفت: اگر در جنگ پیروز شویم برای جهانگشایی به آن ها نیاز داریم
و اگر شکست بخوریم برای ساختن کشور به آن ها نیاز داریم. آینده نگری اش درست از آب درآمد و معلمان بخوبی موجب آبادانی آلمان شدند... ‏

عقیده می تواند عقیده من باشد،اما حقیقت نمی تواند حقیقت من باشد.

حقیقت متعلق به هیچ کس نیست.
برای همین همیشه بر سر عقیده می جنگند.
 نه بر سر حقیقت...