پنجشنبه 25 مهر 1398 09:28 ق.ظ
نظرات ()
گر شوم گُم نمی شوم پیدا!
آتش و آب و آبرو با هم.*
هر سه گشتند، در سفر همراه.*
عهد کردند، هر یکى گم شد. *
با نشانى ز خود شود پیدا. *
گفت آتش: به هر کجا دود است. *
می توان یافتن مرا آنجا. *
آب گفتا، نشان من پیداست. *
هر کجا باغ هست و سبزه بیا. *
آبرو رفت و گوشه اى بگرفت. *
گریه سر داد. گریه اى جانکاه. *
آتش آن حال دید و حیران شد. *
آب. در لرزه شد، ز سر تا پا. *
گفتش آتش، که گریه ى تو ز چیست *؟
آب گفتا بگو نشانه.. چو ما*
آبرو لحظه اى به خویش آمد*
دیدگان پاک کرد و.. کرد نگاه*
گفت. محکم مرا نگه دارید*
گر شوم گُم نمی شوم پیدا*
"رهی معیرى"