هزار مرغ ماهی خوار
#نوستالژی
کودکی و نوجوانیِ من با کتاب سپری شد.
یکی از کتابهایی که بارها و بارها میخواندم به امید این که پایانش این بار تغییر کند، "ساداکو و هزار مرغِ ماهیخوار کاغذی" بود.
«ساداکو
ساساکی» دختربچهای ژاپنی بود که در جریان بمباران اتمی هیروشیما در جنگ
جهانی دوم، به خاطر بیماری ناشی از تشعشعات اتمی، بستری شد. در بیمارستان،
دوستانش به او گفتند که طبق افسانههای ژاپنی، اگر او بتواند هزار درنای
کاغذی بسازد، شفا مییابد.
ساداکو، شروع کرد به ساختن دُرناهای کاغذی، و روی بالِ هر دُرنایی مینوشت: «من صلح را روی بال تو مینویسم تا تو به همه جهان پرواز کنی».
طاقت و تواناییِ دخترک بیمار، تا ششصد و چهل و چهارمین دُرنا بیشتر نبود و در دوازده سالگی از دنیا رفت. دوستانش بقیهی درناها را ساختند و هر هزار درنا را با پیکر ساداکو به خاک سپردند...
من
کودکی روستایی بودم که آن سال ها نه میدانستم بمبِ اتم چیست و نه اینکه
هیروشیما کجاست؟ اما با این کتاب برای همیشه از جَنگ و نعمتهایش متنفر
شدم و آرزویِ صلح، محبوب ابدیام شد.
حدود هفتاد سال از بمباران شیمیایی
هیروشیما گذشته است و من امشب بعد از سی سال، دارم دوباره این کتاب را با
چشمانی گم در امواجِ گریه و امید، ورق میزنم...
پارهی کوتاهی از این کتاب کوچک را اینجا میآورم تا با نوستالژیِ کودکان نسل من بیشتر آشنا شوید:
▫
- تو فقط باید چندتا مرغ ماهیخوار دیگر درست کنی تا هزار تا بشود!
تنها کاری که میتوانست بکند این بود که مرغهای ماهیخوار دیگری بسازد و منتظر معجزه بماند.
آن شب ساداکو قبل از آن که بخوابد توانست فقط یک پرنده کاغذی دیگر بسازد؛ ششصد و چهل و چهار!
و
این آخرین مرغِ ماهیخواری بود که ساخته بود. ساداکو دست نحیف و لرزانش را
دراز کرد تا پرنده طلاییاش را بردارد. زندگی داشت از او میگریخت...
: #عبدالحمید_ضیایی
: #گریستندرتاریکی
#درنگ_پنجم