به هر حال ما بدبختیم!

زن و شوهری سالمند دو داماد داشتند؛یکی کشاورز بود و دیگری کوزه گر. روزی درباره وضع دختران و  دامادهای خود صحبت می کردند. هوا نیمه ابری بود. زن از شوهر پرسید:
آیا امروز باران می بارد؟
مرد پاسخ داد: چه باران ببارد و چه نبارد؛ما بدبختیم!
زن پرسید:چرا؟
مرد گفت: داماد اول ما گندم کاشته و چشم به راه باران است تا برویَد و دومی کوزه های خود را ساخته و بر بام چیده و منتظر آفتاب است تا خشک شود.حالا اگر باران نبارد ،اولی بیچاره می شود و اگر ببارد،دومی!