تاریخ قضاوت خواهد كرد در مورد تمام جباران تاریخ ایران
سرگذشت تلخ عباس شاپوری و خانم پوران
بعد از کودتا ، شاه ایران ، تهران را به تیمور بختیار سپرد و به دستور آمریکاییان او را رییس ساواک تازه تاسیس کرد.
بعد از کودتا،تیمور روزها شکنجه یاران مصدق و افسران حزب توده در برنامه کارش بود و غروب هم زیبارویی خواننده،کنارش بود !
طبق اسناد منتشر شده ساواک، قبلن هم زن زیبای سرهنگ یمینی را ، از شوهرش جدا کرده!
شکایتِ یمینی هم به جایی نرسید. دادستان تهران دست آخر گفت:
مشکل از خانم های خودتان است !
در حقیقت زورش به بختیار نمی رسید!
اگر تیمور،این حرکت را زمانِ رضا شاه می کرد، پوستش را می کند!
رییس شهربانی رضاشاه، سرپاس مختاری موسیقی دان بوده که 90 سال پیش امنیت در تهران برقرارکرد و شرایطی بوجود آوردکه قمر، در سالن برای مردم بخواند و برخی شب ها خودش برای او ویولون بنوازد.
عباس شاپوری نوازنده و آهنگساز عاشقِ صادق، که زندگی مشترک خود را با پوران شروع کرده بود و شاهکار هنری خلق می کرد،موسیقی رارها کرد!
تک درختی، شاهکار شاپوری و پوران آهنگ برترِ آن سال ها با شعر نواب صفا،روحِ یک دوره تاریخی را بیان می کند.حکایت مظلومیت و بی کسی مصدق است!
شاپوری ده آهنگ دیگر برای پوران ساخت.
تیمور بختیار، ضربه بزرگی به خانواده موسیقی زد!
پوران به مناسبت های خاص،برای بعضی ژنرال های عیاش باید می خواند و آخر شب هم برای تیمور!
از آن سو شاپوری افسرده و غمگین با این همه استعداد در آهنگسازی دنیای هنر را رها کرد و تن به پستویی در دکان ساز فروشی میدان تجریش داد!
شاه هم حریف تیمور بختیار نشد! تا این که آمریکایی ها پایه وابستگی شاه را محکم کردند و گفتند :
تیمور را از خود دور کن که شما را دور می زند! با سازمان های جاسوسی آمریکا در تماس است! و فکر کودتا در سر دارد!
سال 39 در عراق، تیمور بختیار را از بین بردند و پورانِ بیچاره هم آزاد شد!
تیمورِ مغرور را جمع کردند و پوران با روشن زاده ازدواح کرد و عباس درفراق می سوخت!
عباس شاپوری و مجید وفادار بهترین شاگردهای رضا محجوبی که هر دو نوازنده و آهنگسازان برجسته بودند:
وفادار برای داریوش رفیعی و پوران آهنگ های زیادی ساخت:
«عید اومد بهار اومد» را برای پوران ساخت که از سال 40 زینت بخش سفره های هفت سین شد.
سال 67وقتی پوران سرطان گرفت، از خارج کشور به ایران آمد و ناامید به معالجه خود ادامه داد.
چند شب مهمان پرویز یاحقی بود.
به نقل از دوستی که با پرویز دوست بود و رفت و آمد داشت :
پوران عذاب می کشید و شبی با ویلون پرویز به سختی خواند و برای عباس ، اشک می ریخت !
خوب می دانست که این سال ها، شاپوری چه کشیده !
به پرویز گفت:
این روزهای آخر عمر درخواستی ازت دارم !!
عباس را بیار ببینمش تا نمُردم !
شبی حالش خراب شد و در بیمارستان دی بستری شد.با عجز و التماس به پرویز گفت ؛ برای یک ساعت هم که شده ، عباس را بیار !
چندروز بعد،همراه پرویز و همایون خرم رفتیم سراغ ِعباس !
هنوز در پستو بود اما از وضع پوران خبر داشت !!
تا گفتیم سلام ؛
گفت : سلام ، می دونم برای چی اومدید ؛ نمیام!
شروع کرد به گریه و روزگارش را در این سال های سخت مرور کرد و اشک ریخت!
حدود 35 سال تنهایی و گوشه نشینی و بدبختی و هجران و ..
بعد از دو ساعت التماس های پرویز و خرم ؛ که گفتند :
پزشکش گفته ؛ چند روز دیگر بیشتر زنده نیست و...
شاپوری گفت : نمیام بزار با همان چهره تو خاطرم بمونه .!! نمی تونم با این حال ببینمش !
هنوز عاشقشم !!
و هی می گفت : تیمورِ نامرد!
به سختی، لباس هایش را تنش کردیم و عقب ماشین وسط خرم و پرویز، نشست!
در بین راه لرزش عجیبی در دستش ایجاد شد که صدایش را در حین رانندگی، می شنیدم و التماس پرویز می کرد که مرا برگردانید!
حدود ساعت 9شب به بیمارستان رسیدیم.
پرستارها،دورمان را گرفتند. پرویز با سوپر وایزر هماهنگ کرده بود که ماجرا از چه قرار است !
پوران در اتاق شیک و تک تخته ای بود.
در را که باز کردیم ؛ صحنه ای بوجود آمد که ای کاش فیلم می گرفتیم!
نه تنها هر دو گریه کردند، که پرستارها هم گریه می کردند!
چند دقیقه دست ِپوران گریه کنان به سمت عباس دراز بود و عباس از یک قدمی در نمی توانست، جلو برود!
صحنه ای رمانتیک و تراژیک که فقط صدای گریه شنیده می شد!
بعد از چند دقیقه پوران گفت :
عباس اومدی!
پرویز و مهندس خرم دو طرف عباس را گرفتند و به زور عباس را کشاندند به سمت تخت !!
پوران دست عباس را گرفت و به سمت خود کشاند و بوسیدش!
اشک همه سرازیر شد!
پرویز به همه اشاره کرد که اتاق را ترک کنیم و در را از پشت قفل کرد.
سکوت عجیبی در راهرو حاکم بود، 20 نفری منتظر!
صدایی هم از اتاق بلند نمی شد!
سوپروایزر گفت :
آقای یاحقی ؛ نکنه هر دو سکته کرده باشند!
اجازه بدید در را باز کنیم!
به هرحال قبول کرد و صحنه ای رمانتیک تر دیدیم.
هر دو در بغل هم اشک می ریختند و همدیگر رامی بوسیدند!
صورت هردو قرمز و پُر از اشک! پرستارهای بخش های دیگر هم آمده بودند!
همه گریه می کردند!
حریف نمی شدیم عباس را از بیمارستان ببریم!
می گفت :
می خوابم پیش ِ او.
پرستار گفت :
باید داروهاشه بخوره و بخوابه!
استرس پوران ، زیاد شده بود و بیماری در آن لحظات شدت گرفته بود که به سختی حرف می زد!
عباس اصرار می کرد که بمانم و پرستارها میگفتند:
فایده نداره !
تا ساعت 12ماندیم. خسته و ناامید ، عباس را بُردیم خانه پرویز!
در بین راه فقط اشک می ریخت !
من و خرم جدا شدیم.
چند روز بعد ، پوران فوت کرد و در امامزاده یحیی کرج، مراسم خاک سپاری را با صدای ناله که نه ؛ ضجه های عباس ، تمام کردیم !!
پوران فیلی متولد 1312 شیراز و فکر کنم عباس شاپوری 1305
چند سال بعد هم شاپوری به رحمت خدا رفت. روحشان شاد.
مسعود احمدی نژاد
28/مرداد/96