دوشنبه 9 دی 1398 05:21 ق.ظ
نظرات ()
با تو نمی شود معامله کرد!
فرزند یک تاجر فرش فروش لات و ناخلف بود. او فرش های پدر را می دزدید و به خریداران به نصف قیمت می فروخت و پول آن را صرف عیّاشی و قماربازی می کرد.
روزی پدر به او گفت:
پسرم،من فرشی را که صدهزار تومان می ارزد،با هزار دوز و کلک از بافنده با نرخ 80 هزار تومان می خرم. تو آن را می دزدی و 50 هزار تومان می فروشی!از این پس بیا به خودم بفروش!
پسر گفت: پدرجان! با تو نمی شود معامله کرد!
پدر گفت: چرا نمی شود؟
پسر گفت: بسیار خوب! امتحان می کنیم. همین فرشی را الان روی آن نشسته ایم، چند می خری؟!
پدر گفت: این فرش خودم است.به خودم می فروشی؟!
پسر گفت: آیا نگفتم نمی شود با تو معامله کرد؟!
#شفیعی_مطهر
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر