مراقب لباسمان باشیم !!!!!!


عالیجناب قالیباف هم قدم رنجه نمودند فرمودنند
من ...‼‼
حق شما راخواهم گرفت

یه بنده خدایی از روستا گوسفندی برای فروش به شهر می برد.
به گردن قوچ زنگوله ای آویزان کرد و با طنابی گردن قوچ را به دم خرش بست و حرکت کرد.

بین راه دزدان زنگوله را باز کردند و به دم خر بستند و قوچ را بردند.
خر هم با چرخاندن دمش و صدای زنگوله خرکیف شده بود.

بعد از چند متر یکی از دزدان جلوی مرد روستایی را گرفت و گفت : 

چرا زنگوله به دم خر؟ بستی کدام عاقل این کار را می کند؟
روستایی ساده پیاده شد. دید ان مرد درست می گوید.
گفت : من زنگوله را به گردن قوچ بسته بودم!
دزد گفت : درست می گویی من قوچی را در دست یک نفر دیدم به ان سوی می برد.
خر را به من بسپار و برو به دنبال گوسفندت.
مرد روستای خر را به دزد سپرد و مدتی را به دنبال گوسفند گشت.
اما خسته و نا امید به جایی که خر را به دزد داده بود برگشت. دید اثری از خر و آن مرد نیست.
با دلی شکسته و خسته به سمت روستا حرکت کرد.
بعد از طی مسافتی چند نفر را در حال استراحت در کتار چاهی دید.
داستانش را برای آن ها بازگو کرد.
یکی از آن ها گفت : ان شاالله جبران می شود. 

و ادامه داد: ما چند نفر تاجریم و تمام سکه های ما در کیسه ای بود که افتاده در چاه.
چنانچه شنا بلد باشی در چاه برو و کیسه را بیرون بیاور. ما هم در عوض پول قوچ و خر را به تو می دهیم.
روستایی ساده دل بار سوم هم گول دزدان را خورد و لباس خود را به دزدان داد و به ته چاه رفت بعد از کمی جستجو بیرون آمد، ولی نه اثری از دزدان بود نه از لباس هایش.

و اما پند و پیام داستان:

ما در چهل سال گذشته در انتخابات مختلف با وعده و وعید های دروغین دزدانی را انتخاب کردیم!

این بار اگر در انتخابات  گول دزدان را بخوریم حتی لباسمان را از تنمان در می اورند!!
به همین سادگی!!
مراقب لباس تن خود باشیم!