همدلی از هم زبانی بهترست...
سعید . زمانی .
نماز اول وقت و رضا شاه

بر بالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم.
پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجاحضور داشت.
چند دقیقه. بعداز ورود ما اذان مغرب گفتند.
آقای پیرکراواتی،باشنیدن اذان ،درب کیف چرم گران قیمتش را باز کرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نماز شد.!!

برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده کراواتی این طور مقید به نماز اول وقت باشد.
بعد ازاین که همه نمازشان را خواندند، من از او دلیل نماز خواندن اول وقتش را پرسیدم؟

و اوهم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد...
در جوانی مدتی از طرف سردار سپه(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان در جاده چالوس بودم.
ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظر مرگ بچه ام بودم.!!
روزی خانمم گفت : برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم...
آن موقع من این حرف ها را قبول نداشتم اما چون مادر بچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم...
رسیدیم مشهد و بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله و گریه می کرد...
گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همی نجا خوبه.
بچه را گرفت وگریه کنان داخل حرم آقا رفت.
پیرمردی توجه ام را به خودش جلب کرد که روی زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده می شد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند و هرکسی مشکلش را به پیرمرد می گفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش می گذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکر می کرد ومی رفت!
به خود گفتم ما عجب مردم احمق و ساده ای داریم .پیرمرد چطور همه را دل خوش كرده آن هم با انجیر و تکه ای نبات..!!
حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟
گفتم:چه شرطی وبرای چی؟
شیخ گفت :قول بده در ازای سلامتی و شفای پسرت یک سال نمازهای یومیه را سر وقت اذان بخوانی.!
متعجب شدم که او قضیه مرا ازکجا می دانست!؟ كمی فکر کردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد...
خلاصه گفتم :باشه قبوله! 

و بااین که تا آن زمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.!

همین که گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یک دفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید و مردم هم به دنبالش چون شفاء گرفته و خوب شده بود.!!
من هم ازآن موقع طبق قول و قرارم با مرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سر وقت می خوانم!

اما روزی در محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردارسپه جهت بازدید در راهه و ترس و اضطراب عجیبی همه جا را گرفت. چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی و قاطع برخورد می کرد!
در حال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد .مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعد از بازدید شاه نمازم را بخوانم.
چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند بودم اول وضو گرفتم و ایستادم به نماز..
رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم!!

اگرعصبانی می شدیا عمل منو توهین تلقی می کرد کارم تمام بود...
نمازم که تمام شد بلند شدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم و گفتم :
قُربان در خدمتگزاری حاضرم شرمنده ام اگر وقت شما تلف شد و...

رضاشاه هم پرسید: مهندس ،همیشه نماز اول وقت می خوانی!؟
گفتم: قربان از وقتی پسرم شفا گرفت نماز می خوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم.

رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت:
مردیکه پدر سوخته، کسی که بچه مریضشو امام رضا شفا بده، و نماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.! اونی که دزده تو پدر سوخته هستی نه این مرد!

بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همان جا کارم را یک سره کند اما نمازخواندن من، نظرش را عوض کرده بود و جانم را خریده بود!!

از آن تاریخ دیگر هر جا که باشم اول وقت نمازم را می خوانم و به روح مر‌حوم "حسنعلی نخود کی" فاتحه و درود می فرستم.

(خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان)


✳️به اندازه ارادت به ولی نعمتمان،امام الرئوف حضرت رضا علیه السلام، انتشار دهیم.