واقعیت دارد اما حقیقت ندارد!

روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت: 

من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام. روبه روى خانه ى من یک دختر و مادرش زندگى مى کنند .هر روز و گاه نیز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند. مرا تحمّل این اوضاع دیگر نیست. 

عارف گفت: شاید اقوام باشند. 

گفت: نه، من هرروز از پنجره نگاه می کنم. گاه بیش از ده نفر متفاوت می آیند .بعد از ساعتى می روند.

عارف گفت: کیسه اى بردار براى هر نفر یک سنگ در کیسه انداز .چند ماه دیگر با کیسه نزد من آیى تا میزان گناه ایشان بسنجم . 

مرد با خوشحالى رفت و چنین کرد.بعد از چند ماه نزد عارف آمد وگفت: 

من نمى توانم کیسه را حمل کنم از بس سنگین است. شما براى شمارش بیایىد .عارف فرمود :یک کیسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى ،چگونه می خواهى با بار سنگین گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگ ها حلالیت بطلب و استغفار کن .چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعد از مرگ وصیت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .اى مرد انچه دیدى واقعیت دارد اما حقیقت ندارد .همانند توکه در واقعیت مومنی اما درحقیقت شیطان ...

بیایید دیگران را قضاوت نكنیم