ماهی گیر باهوش
روزی بود، روزگاری بود. در زمان خسرو پرویز ، یکی از پادشاهان سلسله ی ساسانیان مرد ماهی گیری بود که زندگی اش را از راه ماهی گیری اداره می کرد. او همیشه به دریا می رفت و با تور ماهی گیری اش ماهی می گرفت و آن ها را به شهر می برد و می فروخت و از پولش خرج زندگی خود را تامین می کرد.
روزی از روز ها، شانس در خانه مرد ماهی گیر را زد. آن روز در تور مرد ماهی گیر ماهی بسیار بزرگی افتاد. ماهی آنقدر بزرگ بود که هم قد خود ماهی گیر بود. او در عمرش چنین ماهی بزرگی صید نکرده بود. ماهی گیر آن ماهی را بلافاصله به خانه برد و در این فکر بود که با ماهی چه کار کند. همسر مرد ماهیگیر با دیدن آن ماهی بزرگ به شوهرش گفت:
بهترین کار این است که ماهی را به عنوان پیشکش به قصر خسرو پرویز ببری تا پادشاه در عوض این هدیه پول خوبی به تو بدهد. چون در غیر این صورت تو هر چقدر هم زرنگ باشی، فقط به چند سکه می توانی آن را بفروشی اما وقتی آن را به پادشاه بدهی، او چندین برابر قیمت ماهی به تو انعام خواهد داد.
مرد بعد از شندین حرف های همسرش فکر او را پسندید و تصمیم گرفت به قصر خسرو پرویز برود و ماهی را به به عنوان پیشکش تقدیم پادشاه کند. او غروب همان روز به سوی قصر رفت و از ماموران اجازه گرفت تا برای هدیه اش پیش پادشاه برود.
مرد ماهی گیر وقتی وارد قصر شد و چشمش به خسرو پرویز افتاد تعظیم کرد و گفت: ای پادشاه بزرگ من ماهی گیر پیری هستم که زندگی ام را از راه ماهی گیری اداره می کنم. امروز بعد از چندین سال، یک ماهی بزرگ صید کردم که تا حالا مثل آن را صید نکرده بودم. با خود تصمیم گرفتم این ماهی بزرگ را که بهترین ماهی ای است که تا حالا صید کرده ام، برای شما هدیه بیاورم و به شما تقدیم کنم.
خسرو پرویز که از دست و دل بازی ماهی گیر بسیار خوشش آمده بود، دستور داد دست های ماهی گیر را تا جایی که جا دارد از سکه های طلا پر کنند. پیر مرد ماهی گیر از شادی در پوست خود نمی گنجید. او سکه ها را گرفت و از پادشاه تشکر کرد و به طرف درب خروجی حرکت کرد. همسر خسرو پرویز که زن خسیسی بود، به شوهرش گفت:
این چه کاری بود که کردی؟ این همه سکه را به خاطر یک ماهی به مرد ماهی گیر دادی؟ فقط کافی بود که همان قیمت را به ماهی گیر بدهی نه این که صد برابر قیمت آن را به او ببخشی.
خسرو پرویز به همسرش گفت:
آن مرد با خوشحالی و امید بهترین ماهی ای که در تمام طول عمرش صید کرده بود، برای من آورد آن وقت من چگونه می توانم این محبتش را بدون پاسخ بگذادم؟
شیرین گفت: الان کاری می کنم که سکه ها را از او بگیرم و با یک بهانه آن ها را دوباره به خزانه برگردانم.
ماهی گیر کم کم داشت از قصر خارج می شد که ناگهان همسر خسرو پرویز فریاد زد: ای ماهی گیر پیر، بایست. از تو سوالی دارم، آبا این ماهی که تو برای پادشاه گرفتی نر است یا ماده؟
پیر مرد که خیلی باهوش بود فهمید که همسر خسرو پرویز قصد دارد با بهانه ای سکه های طلا را از چنگش خارج کند. او با خود گفت:
من باید جواب قانع کننده ای به همسر خسرو پرویز بدهم تا او این سکه ها را از چنگم خارج نکند .
او بعد از کمی فکر کردن به همسر پادشاه گفت:
این ماهی نه نر است و نه ماده بلکه یک ماهی خنثی است.
خسرو پرویز از جواب هوشمندانه مرد ماهی گیر خندید و به عقل او آفرین گفت. سپس دستور داد به اندازه همان سکه های قبلی به او سکه بدهند. پیر مرد کیسه ای از جیب خود در آورد و تمام سکه ها را درون آن ریخت و سپس کیسه را در جیبش گذاشت و به راه افتاد. وقتی که چند قدمی رفت، یک سکه به زمین افتاد. پیر مرد چند قدم به عقب برگشت و آن سکه را هم برداشت و در کیسه اش گذاشت. شیرین، همسر خسرو پرویز که از دیدن این صحنه ناراحت شده بود، تصمیم گرفت با این بهانه تمام سکه ها را از آن پیر مرد بگیرد. با صدای بلند گفت:
ای پیر مرد، خجالت نمی کشی که با داشتن این همه سکه چشمت به دنبال آن یک سکه است؟ حالا معلوم شد که چقدر خسیس و پست طبع هستی باید تمام سکه ها را پس بدهی تا بفهمی که در دربار پادشاه برای انسان های خسیس و کم مایه جایی وجود ندارد.
پیر مرد که عاقل تر از این حرف ها بود، رو به همسر خسرو پرویز کرد و گفت:
ای بانو، تو اشتباه فکر می کنی. من نه خسیسم و نه پست طبع. من آن یک سکه را به خاطر حفظ احترام پادشاه بزرگ برداشتم.
شیرین با تعجب پرسید: منظورت از این حرف چیست؟
پیر مرد لبخند زنان به ملکه و دیگران گفت:
من این کار را به خاطر حفظ احترام پادشاه و بی ادبی نکردن به محضر ایشان انجام دادم. خودتان خوب می دانید که نام پادشاه عزیز بر روی تمام این سکه ها حک شده است. وقتی آن سکه بر روی زمین افتاد، ترسیدم که اگر روی زمین باقی بماند، شخصی خواسته یا ناخواسته پا روی آن بگذارد و این کار توهین بزرگی به خسرو پرویز پادشاه بزرگ ایران به حساب می آید.
خسرو پرویز از این جواب زیبای پیر مرد ماهی گیر حسابی کیف کرده بود، دستور داد کیسه ی طلا های مرد ماهی گیر را پر از سکه های طلا کنند. آن مرد ماهیگیر در حالی قصر خسرو پرویز را ترک کرد که چند صد سکه طلا در کیسه داشت و شیرین همسر خسیس پادشاه این ماجرا را حیرت زده نگاه کرد.
منبع: کتاب هفت اورنگ
گرد آورنده: رحمت الله رضایی