کدام کُشتده تر است؟
این متن با اوضاع الانمون کاملا همخوانی داره!!
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که می ماند لااقل در آسایش زندگی کند!
برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همین که به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آن که معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت:
من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آن ها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز می شنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را می کوبد. با هر ضربه و هر صدا که می شنید نگرانی و ترسش بیشتر می شد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه می کردند فکر می کرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شب ها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه می شنید دلهره اش بیشتر می شد و تشویش سراسر وجودش را می گرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده می شد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر می کرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از این که سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
****************