این مشکل توست!
موشی در مزرعه،تله موش دید. به مرغ و بُز و گاو خبر داد،همه گفتند:
تله موش مشکل توست،به ما ربطی ندارد.
ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید، از مرغ برایش سوپ درست کردند و گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند، گاو را برای مجلس ترحیم کشتند و تمام این مدت موش از سوراخ دیوار می نگریست و به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر می کرد.
در کنار مزرعه موشی چموش
دید در اطراف خانه ، دامِ موش
با شتاب آمد حضور گاوِ نر
تا کند او را و باقی را خبر
گاو راه چاره را كوتاه كرد
مرغ و بز را زین خبر آگاه كرد
با ضرورت مجلسی آراستند
بحث ها كردند و او را خواستند
گفت او را گاو این دام تو بود
تشت مردن بر لب بام تو بود
مشکلِ ما نیست؛خود راهی بجو
این شده تصمیمِ بحث و گفتگو
هیچ كس همت وَ همكاری نكرد
جمع در جمع آوری كاری نكرد
عاقبت شد در تله ماری بزرگ
پشت او پر خال و نیشش بس سترگ
زنده بود اما دراز افتاده بود
او كه دم را لای دامی داده بود
پیرزن نزدیك دام موش شد
زد چو نیشش ، پیرزن بیهوش شد
مرغ را کُشتند از بهرِ مریض
بز به قربانی او شد خُرد و ریز
پیرزن هم در نهایت جان سپرد
زین میانه گاو هم جان در نَبُرد
سر بریدندش به ختم پیرزن
سرنگون آویختندش از رسن
موش شاهد بود از درب سرا
خیره و مبهوت از این ماجرا
گفته بودند این به ما مربوط نیست
مانده بود این کُشته ها پس بهر کیست؟
زندگی تكرار صد چوب است و دست
دستِ تنها دسته چوبی كی شكست
#رجا