سیاستمداری یا «قُلُپ»مداری؟!

قصه های شهر هرت/قصه 82

 #شفیعی_مطهر

روزی روزگاری اعلی حضرت هردمبیل فرمانروای ابدمدّت شهر هرت دستور داد تا خراج یک سال مملکت را به دانه های درشت الماس و مروارید تبدیل کنند و به نزدش بیاورند.

وقتی صندوقچه جواهرات را خدمت ایشان آوردند،در آن را باز کرد. برق جواهرات گرانبها چشم همه حاضران را می زد. او فرمان داد تا در ساحل دریا تخت و بارگاهی آماده کنند.

وقتی سور و سات آماده شد،او مست از قدرت و ثروت بر اریکۀ شاهی تکیه زد و درِ صندوقچه جواهرات را باز کرد و درشت ترین دانۀ مروارید را برداشت و با تمام توان به سوی دریا پرتاب کرد. از برخورد دانۀ مروارید با آب دریای آرام،صدای «قُلُپّی» به گوش رسید. او ذوق کنان همۀ درباریان را به شنیدن صدای زیبای قُلُپ فراخواند. سپس بلافاصله دومین دانۀ مروارید را برداشت و به سوی دریا پرتاب کرد . با شنیدن صدای قُلُپ مثل بچه ها شروع کرد به خندیدن و ذوق کردن!

درباریان با وجود ترس و هراس شدید از سلطان و با وجود حاکمیّت روحیّۀ چاپلوسی و ریاکاری نمی توانستند تلف شدن مروارید ها و جواهرات گرانبها را با چشم ببینند و هیچ نگویند.لذا صدراعظم با کمال پوزش و با لحنی ملتمسانه گفت:

اعلی حضرتا! قربانت گردم!هر یک از این دانه های جواهرات خراج یک سال یکی از اصناف مملکت است.حیف است شما این چنین آن ها را به دریا می ریزید و از بین می برید.

هردمبیل کمی ابروهایش را درهم کشید و با لحنی پرخاشگرانه گفت:

احمق بی ذوق هنرنشناس! مگر صدای به این گوشنوازی قُلُپ را نمی شنوی؟هر قُلُپ یک دنیا لذّت دارد. تو هنرشناس نیستی! تو موسیقی گوشنواز صدای قُلُپ را درک نمی کنی!

هردمبیل این جمله را گفت و شروع کرد به ریختن همۀ دانه های جواهرات به دریا!

*************

حال برخی از سخنان سیاستمداران ما مخصوصاً دربارۀ سیاست خارجی که فقط مصرف داخلی دارد،دقیقاً شبیه شنیدن صدای «قُلُپ» است؛یعنی فقط گوینده از آن لذّت می برد و عوام را دلخوش می کند،غافل از آن که هزینۀ سنگین این سخنان احساساتی و عوام فریبانه در درازمدت از جیب این ملّت مظلوم پرداخت می شود!

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar