سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 11 اردیبهشت 1399 05:32 ب.ظ نظرات ()

حکایت: درشکه سواری ناصرالدین شاه در سرما


نقل کرده اند که در یک روز سرد زمستانی که برف سنگینی در حال باریدن بود ،
ناصر الدین شاه هوس درشکه سواری به سرش زد .
درشکه چی بیچاره را صدا کرد و دستور داد که اتاقک درشکه را برایش گرم کنند و منقل و وافور شاهی را هم در ان مهیا کنند .آنگاه در حالی که دو سوگلی را در دو طرف اش گرفته بود در درشکه گرم و نرم به درشکه چی دستور حرکت داد .
کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای مطبوع داخل کابین سرخوش شد،هوس بذله گویی به سرش زد و برای این که سوگلی های خود را بخنداند ،با صدای بلند به پیر مرد درشکه چی که از سرمای بیرون می لرزید گفت :
درشکه چی ! به سرما بگو ناصر الدین شاه تره هم واست خرد نمی کند !
درشکه چی سکوت کرد !
اندکی بعد ناصر الدین شاه دوباره پرسید:
به سرما گفتی مردک ؟
درشکه چی که از سرمای جانسوز نای حرف زدن نداشت ،؛جواب داد :
بله قربان گفتم .
خب چی گفت ؟
پیر مرد جواب داد : گفت با حضرت همایونی کار ندارم .ولی پدر تو یکی را درمی آورم !