طنز تلخ راننده تاکسی
... بابام تقریباً هر روز صبح که از خواب بیدار میشد، یه لگد میزد و میگفت:
«پس کی این درس کوفتیت تموم میشه؟ ٣٠ سالت شد، هنوز داری انتگرال می خونی!»
میگفتم: «پدرِ من؛ انتگرال، ترم دوم لیسانس بود، من الان دانشجوی ترم آخر دکترام».
...الان ٦ ماهه مدرک دکترا رو گرفتم با معدل ١٧ از دانشگاه تهران. بههرحال ٦ ماهه دنبال کار میگردم. روزهایی بوده که سه تا مصاحبه کاری داشتم.
اتفاقاً دیروز برای شغل رانندگی تاکسی باید مصاحبه میشدم. صبح زود خودم رو رسوندم اونجا برای مصاحبه. اولین نفر بودم.
منشی سبیل کلفت، اسمم رو با صدای بلند خوند. رفتم داخل دفتر.
یه آقایی پشت میز نشسته بود، ترجیح میدم راجع به ضخامتش چیزی نگم، با لحنی سرشار از بیمهری پرسید: چند کلاس سواد داری؟
گفتم: «از دانشگاه تهران دکترا دارم»،
بدون اینکه سرش رو بالا بیاره گفت:
این روزا چوب تو سر سگ بزنی، دکتر مهندس میریزه.
گفتم: بله ماشاالله!
گفت: ببین! چند تا سوال میپرسم، جواب بدی استخدامی؛ خط آزادی - انقلاب خوبه؟
گفتم: خوب شمایی.
گفت، مزه نریز، جواب بده: رهبر حزب کمونیستهای شوروی در سال ١٩٢٥ کی بود؟
گفتم: «جان؟! »
گفت: نمی دونی؟! تو دانشگاه چی به شما یاد میدن؟
اولین جلسه جنبش عدم تعهد، کی برگزار شد و اعضای اون چند نفر بودند؟
داشتم مِن و مِن میکردم که گفت: اینم که بلد نبودی!
فکر میکنی رویکرد مردم در انتخابات سال ١٤٠٠ چی باشه؟ تحلیلت رو در ٣٠ ثانیه بگو.
گفتم: من گواهی نامه پایه یک هم دارمها.
گفت: اون رو بذار درِ کوزه آبش رو بخور، گواهی نامه به چه درد من میخوره، مسافر از راننده، تحلیل درست میخواد؟ تحلیل دقیق، دنده یک و دو کردن رو که هر ننه قمری بلده، همین دیروز ١٠٠ نفر رو اخراج کردیم به خاطر اینکه روی کار اومدنِ ترامپ رو اشتباه پیشبینی کردند، قیمت نفت برنت شمال رو اشتباه تحلیل کردند، بازار بورس رو برا مسافر درست نشکافتند. حالا تو اومدی از پایه یک حرف میزنی؟ ببین بچهجون، تاکسی، دانشگاه و مدرسه نیست، باید بتونی جامعهات رو آنالیز کنی، گندهتر از تو نشستند اینجا من ردشون کردم، زیباکلام و سریع القلم، تو مصاحبهٔ من رد شدند.
استاد هلاکویی رو اینجا به چالش کشیدم، راننده تاکسی شدن که بچهبازی نیست!
این را گفت و خطاب به منشی داد زد: نفر بعد.
ناامید، سوار تاکسی شدم که برگردم خونه، راننده تاکسی میگفت:
بد دور و زمونهای شده، اصلاً دلیل اصلی شکست کمونیستها هم، انشقاق توی خودشون بود...
از کتاب
راننده تاکسی
محمود فرجامى