پند شیطان به کشیش


شیطان به كشیش گفت:
دشمنیِ من با بشریت از دشمنی تو با جان خویش بیشتر نیست ای كشیش!

تو به میكائیل آفرین می گویی ،در حالی كه او برایت هیچ فایده ای نداشته است
و مرا دشنام می دهی حال آن كه من مایه راحتی و آسایش ات بوده و هستم.

مگر نه این كه وجود من موجب رونق بازار تو و نامم سرمایه كسب و كار توست؟
اگر شیطان بمیرد و مبارزه با او منتفی گردد، چه شغلی را بر عهده تو خواهند نهاد؟

تو كه پدر روحانی هستی چطور نمی دانی كه تنها وجود شیطان می تواند سیم و زر را از جیب مومنان به جیب های واعظان و سخن‌وران سرازیر می كند؟

تو كه عالمی دانا هستی چطور نمی دانی كه با نابود شدن علّت، معلول نیز از بین می رود؟
چطور راضی می شوی كه من بمیرم و تو جایگاه خود را از دست بدهی و نان زن و بچه ات را آجر كنی؟!