دعای شاهانه!!

قصّه های شهر هرت/قصۀ 87

 #شفیعی_مطهر

اعلی حضرت هردمبیل و درباریان متملّق و چاپلوس او برای بهره برداری از عقاید مذهبی مردم شهر هرت می کوشیدند به جایگاه سلطنت ،قداستی آسمانی بدهند. بدین منظور داستانی خیالی ساختند که هردمبیل در دوران کودکی روزی از روی الاغ پرت می شود.هردمبیل فریاد می زند: یا مولانا!

فوراً دستی از غیب او را در هوا می گیرد و آرام روی زمین می گذارد!

از آن پس در بین مردم شایع می کنند که آن دست خدا ! بوده و هردمبیل «مستجاب الدّعوه» است.بنابراین علاوه بر لقبِ «ظِلّ الله» به دنبال اسم او دعای«ایَّدَهُ الله» هم افزودند!

بدین وسیله به هردمبیل شخصیّت قدسی می دهند و سال ها اقشار وسیعی از مردم ساده لوح و نادان را می فریبند.

سال گذشته اتّفاقاً در شهر هرت خشکسالی سختی بروز کرد ،به طوری که همۀ صحراها و دشت ها و باغ ها در شُرُف خشکیدن بود.کم کم سروصدای مردم بلند شد که حالا که شاهنشاه ما «ظلُّ الله»،«ایّده الله» و «مستجاب الدّعوه» است،چرا به درگاه خدا دعای طلب باران نمی خواند؟!وقتی ما گناه کاریم و خشم خدا ،باران رحمتش را از ما دریغ کرده،چه کسی در درگاه خدا عزیزتر و محبوب تر از اعلی حضرت هست که دعای طلب باران بخواند؟!

این شایعه به صورت یک مطالبۀ همگانی درآمد. هردمبیل ناگزیر شد به همۀ مردم فراخوان داد و روزی همۀ اعوان و انصار و جیره خواران و مواجب بگیران درباری را فراهم آوردند و در حالی که در رکاب اعلی حضرت ذلیلانه می دویدند،شعار می دادند:

هردمبیل مقدّس/به خشکسالی بگو بس !

دعا بخون بارون بیاد / گوشت و برنج و نون بیاد!

خلاصه هردمبیل را با شعارهای عوام فریبانه وارد میدان کردند.هردمبیل هم پس از نطق غرّایی دعاهایی خواند و از خدا درخواست باران کرد.

مردم اصرار کردند که از خدا بخواه همین فردا باران ببارد. هردمبیل که ژستی مقدّس مآبانه به خود گرفته و طوری وانمود می کرد که خدا گوش به فرمان او ایستاده تا زمان بارش باران را تعیین کند،بنا به اصرار مردم تاکید کرد که:خدایا! همین فردا باران ببار!

مردم شادی کنان هورا کشیدند و به ذات ملوکانه دعا کردند!

پس از پایان مراسم دعای طلب باران،جمعیت متفرّق شدند و اعلی حضرت به کاخ شاهانه تشریف بردند. وقتی شاه با خواصّ درباری خلوت کرد،رو به ایشان کرد و گفت: خب، این دعای طلب باران!حالا اگر باران نبارید،ما چه جوابی به مردم بدهیم؟با رسوایی عدم اجابت دعا چه کنیم؟

وزیر اعظم به عرض رسانید: خبر تلخ تر این که باغستان های کاخ نیز در شُرُف خشکیدن است! اگر باغستان های کاخ نیز بخشکد،دیگر حنای ما پیش مردم هیچ رنگی نخواهد داشت!

بعضی چاپلوسان افراطی به عرض رساندند که فعلا اعلی حضرت به سازمان هواشناسی دستور دهند که برای فردا هوای بارانی پیش بینی کند. تا مردم امشب را با امید به باران فردا با دل خوش بخوابند!

شاه برای فردا که هیچ ،حتی برای لحظاتی دیگر نیز نمی توانست تصمیمی بگیرد و تدبیری بیندیشد، ولی این پیشنهاد ناپخته را پذیرفت و فوراً به رئیس هواشناسی دستور داد که برای فردا،بارش باران پیش بینی کنید. 

کارشناسان هواشناسی وقتی این دستور مافوق را دریافت کردند، به رئیس گفتند: پیش بینی ما این است که اتّفاقاً هوای فردا کاملاً آفتابی است. اگر ما باران پیش بینی کنیم،رسوا می شویم و دیگر مردم حرف ما را نمی پذیرند!

رئیس گفت: فعلاً چاره ای نداریم! چه فرمان یزدان،چه فرمان شاه!

ناگزیر هواشناسی ضمن صدور اعلامیّه ای ضمن پیش بینی بارندگی شدید،به همۀ مردم درباره جاری شدن سیلاب در خیابان های شهر هشدار داد!

در حالی که مردم شهر آن شب غرق شادی و رقص و پایکوبی بودند،در دربار هردمبیل همه از نگرانی رسوایی و دلشورۀ اعتراض های مردمی در فردا خواب نداشتند.

 سرانجام فردا فرارسید .در همۀ پهنای آسمان حتّی لکّۀ ابری هم دیده نمی شد.مردم همچنان چشم به راه باران بودند.حتی این آفتاب را هم نشانه ای از کرامت شاهانه می پنداشتند که خداوند می خواهد به طور ناگهانی ابرهای بارانزا را بفرستد !

ولی ظهر شد و عصر و غروب هم گذشت.بارش باران که هیچ،حتّی لکّۀ ابری هم در آسمان پیدا نشد! 

در شهر کم کم پچ پچ مردم شنیده می شد و مردم داشتند به دعای شاهانه و فریب های حکومت بدبین می شدند.این خبرهای تلخ به اعلی حضرت می رسید و کلافه می شد.سرانجام درباریان را جمع کرد تا برای توجیه این رسوایی چاره ای بیندیشند.

یکی از مشاوران گفت: حالا که این وضع پیش آمده،برای ما حفظ آبروی اعلی حضرت واجب ترین وظیفه است. اگر هیمنه و کوکبۀ اعلی حضرت بشکند، همه ما از بین می رویم. ادامۀ حیات ما به حفظ حیات و آبروی اعلی حضرت وابسته است. 

شاه گفت: آفرین! درست گفتی.ولی بگو چه کنیم تا آبروی ریخته را جمع کنیم؟

مشاور گفت:باید همۀ تقصیرات را از گردن شاهنشاه برداریم و بر دوش دیگران بگذاریم. مثلاً بگوییم تقصیر هواشناسی است که اشتباه پیش بینی کرده! یا اصلاً می گوییم یکی از مشایخ فرشتۀ عذاب را در خواب  دیده که گفته علّت نباریدن باران ناسپاسی مردم است که قدر اعلی حضرت هردمبیل را ندارند و تقصیر مردم است که از بس در برابر حکومت عادلانۀ اعلی حضرت ناشکری کرده اند، آتش خشم خداوند هنوز خاموش نشده .مردم باید همه در معابد جمع شوند و ضمن دعا به ذات ملوکانه از ناشکری های خود در برابر خدمات اعلی حضرت اظهار ندامت و توبه کنند تا خداوند آنان را ببخشد و با توبۀ آنان باران رحمتش را سرازیر کند! 

شاه و همۀ درباریان این نظر را پسندیدند و قرار شد از فردا همۀ رسانه ها و تریبون ها همین تبلیغات را منتشر کنند.

...و این گونه شد که باز هم همۀ تقصیرها به گردن مردم ساده لوح افتاد!

آیا ساده لوحی و عوامیگری کم گناهی است؟!پس عذاب خشکسالی برای این مردم چندان غیرعادلانه هم نیست!!

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar