مکافات

در مسیر بیابان حجاز جوانی را دیدم که به پشت صخره ای رفت تا ادرار کند .چون بازآمد گفت :"بر تخته سنگی ادرار کردم که پندارم نشانی بود بر گوری". 

پیرمردی در کاروان بود گفت :"آن قبر عُجیف باشد". 

جوان گریست و منقلب شد. او را گفتند از چه گریستی؟ گفت: 

"عجیف از مقربان به خلیفه بود و هیبتی مخوف داشت. روزی با زوجه ام بر آستان در ایستاده بودیم .عجیف سوار بر اسب خود بود و چون مرا دید مغرور و بی محابا با شمشیر خود ضربه ای به در خانه من زد. مرا ترسی عظیم گرفت و بر خود ادرار کردم و از این رو در برابر زوجه خود خجل شدم و عجیف بر این وحشت من می خندید، بالله، ندانسته بودم که روزی بی آن که بدانم او را این چنین در پس صخره ای در بیابان حجاز، ملاقات خواهم کرد!".

"محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء " - راغب اصفهانی