یارانۀ طلایی

قصّه های شهر هرت/قٌصّۀ ۹۲
شفیعی-مطهر

مردم شهر هرت مثل همۀ کشورها و جوامع دیگر زندگی معمولی داشتند.  هر شهروندی به شغلی و کاری اشتغال داشت.  کارگران در کارگاه ها و کارخانه ها،کشاورزان در مزارع،معلمان و استادان در کلاس ها وزندگی روال عادی داشت.

تا این که خبر رسید معدن بزرگی از طلا کشف شده که می تواند سال های سال همۀ هزینه های مملکت را تامین کند.

اعلی حضرت هردمبیل با خوشحالی دستور داد همۀ طلاها را پس از استخراج و استحصال به خزانۀ دربار تحویل دهند. ولی وقتی خبر آن بین مردم عادی منتشر شد، سر و صدای همۀ مردم بلند شد که ما همه باید در آن سهیم و شریک باشیم. بنابراین برای رفع مناقشه و درگیری قرار شد نصف طلاها را به دربار تحویل دهند و نصف دیگر را بین همۀ مردم تقسیم کنند.

با انتشار این خبر شادی بخش همۀمردم از هرطبقه  کم کم دست از کار و تولید کشیدند و چشم به راه یارانۀ طلایی خود ماندند. در نتیجه تولید و اقتصاد کشور دگرگون شد. دولت برای تامین ارزاق و دیگر مایحتاج عمومی بخش وسیعی از درآمد طلایی را ناگزیر صرف خرید نیازمندی های مردم از خارج کرد.

از سوی دیگر استخراج و استحصال طلا و تبدیل آن به پول نقد و توزیع بین مردم، تشکیلات اداری گسترده ای می طلبید .در این بخش، بسیاری از شاغلان بخش تولید، دست از کار سخت تولیدی کشیده به کارِ اداری و مالی پرداختند.

 بخش تولید رو به رکود می رفت و بخش اداری فربه تر و گسترده تر می شد. کم کم همۀ مردم به نوعی حقوق بگیر و یارانه بگیر حاکمیّت شدند.

 سال ها به همین منوال گذشت. همۀ مردم به خوردن و خوابیدن و تن پروری عادت کردند. هر روشنفکر آگاه و تحصیل کرده ای که می دانست این معدن طلا روزی به پایان می رسد و به حاکمان و متولّیان جامعه هشدار می داد و آنان را تشویق به سرمایه گذاری در راه افزایش تولید می کرد، او را متّهم به غرب گرایی و تجدُّدطلبی می کردند! در نتیجه مردم در نشئگی رفاه کاذب و روزمرّگی تصنّعی روزگار می گذراندند.

 یکی از روشنفکران و دردآشنایان وقتی این وضع اسفناک و غفلت مردم و مسئولان را دید،  نامه ای روشنگرانه و انتقادی به اعلی حضرت هردمبیل نوشت و سرنوشت خطرناک نزدیک بودن پایان معدن را به شرف عرض ملوکانه رساند.او به تجربه موفّق کشور نروژ اشاره کرد و نوشت:

«نروژ پول حاصل از افزایش قیمت نفت و گاز را در خارج از کشور سرمایه‌گذاری و بخشی از سود حاصل از آن را به اقتصاد ملی وارد کرد. این بهترین شیوه‌ای است که می‌توان در برخورد با درآمدهای نفتی پیش گرفت. به‌کار‌گیری این راهکار توسط نروژ باعث شد یک منبع ارزی نزدیک به 800 میلیارد دلاری برای این کشور پنج میلیون‌نفری ایجاد شود و نوسان قیمت نفت نیز هیچ تلاطمی در اقتصاد ملی نروژ ایجاد نکند. درحالی که درکشورهای عضواوپک شاهدعکس قضیه هستیم.

پس از وصول نامه به دربار، اعلی حضرت فوراً دستور داد نویسندۀ نامه را بازداشت و در قعر سیاهچال زیر شکنجه به مجازات برسانند تا دیگر کسی جرات و جسارت توهین و انتقاد به اعلی حضرت را نداشته باشد!

روزی مردی را در میدان مرکزی شهر هرت دیدند که اعلامیه پخش می کرد.
نیروهای امنیّتی دربار، او را دستگیر نموده و پس از بازرسی دیدند تمام ورق هایی که پخش می کرده سفید است!
از او پرسیدند: این ها چیست؟ چرا برگه‌های سفید و بدون نوشته پخش می کنی؟
آن مرد جواب داد:

«چیزی برای نوشتن باقی نمانده، همه چیز مثل روز روشن است. وقتی که یک دردآشنای دلسوخته نامه ای انتقادی ولی محترمانه به اعلی حضرت می نویسد ، او را زیر شکنجه مجازات می کنند،من در اعلامیه ام چه بنویسم که متّهم نشوم آب به آسیاب دشمن ریخته ام ؟!
کم کم سروصدای ناله وفریاد اعتراضات گوشه و کنار به گوش وزیر رسید. وزیر به حضور اعلی حضرت باریافت و پس از زمین بوسی و عرض ادب به شرف عرض همایونی رسانید که:
اعلی حضرتا! صدای اعتراض مردم تبدیل به فریاد می شود و دیریا زود ممکن است عصیان و طغیان مردم بالا و بالاتر برود .اخیراً هم مرد رندی را در میدان شهر دستگیر
کرده ایم.
هردمبیل گفت :او از کدام تریبون بیگانه استفاده کرده و کدام کشور غربی را برسر ما
کوبیده است؟
وزیر گفت: هیچ کدام. او فقط سپیدنامه در بین مردم پخش می کرد که فوراً ما او را دستگیر کردیم.

هردمبیل گفت: آیا مردم در نامه ها چیزی و اعتراضی نوشته اند؟ 

وزیر گفت: خیر،قربانت گردم. مردم آن ها را گرفتند ولی چون قلمی نداشتند و دستی برقلم، لذا کاغذ ها همچنان سفید و دست نخورده در دست ماست.
هردمبیل بر صندلی لم داد و دستی برسبیل خود کشید و گفت: 

مردک! این که های و هو ندارد، او را رها کنید برود. ما هم که چیزی دراین کاغذ ها
ندیده ایم و خبری از هیچ چیز نداریم. خدا را شکر....و

این است سرنوشت ملّتی که در غیاب عقلانیّت ،ذلیلانه  سر بر آستانۀ استبداد می ساید و برای لقمه ای نان، گوهر عزّت و حرّیّت خود را می فروشد!

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar