یکشنبه 29 تیر 1399 08:01 ق.ظ
نظرات ()
لقمه اى به لقمه اى
#حكایتیزیباو_پندآموز
در بنى اسرائیل قحطى شدیدى پیش آمد. آذوقه نایاب شد. زنى لقمه نانى داشت آن را به دهان گذاشت كه میل كند، ناگاه گدایى فریاد زد:
اى بنده خدا گرسنه ام!
زن با خود گفت:
در چنین موقعیت سزاوار است این لقمه نان را صدقه بدهم و به دنبال آن، لقمه را از دهانش بیرون آورد و آن را به گدا داد.
زن طفل كوچكى داشت ، همراه خود به صحرا برد و در محلى گذاشت تا هیزم جمع كند، ناگهان گرگى جهید و كودك را به دهان گرفت و پا به فرار گذاشت.
فریاد مردم بلند شد، مادر طفل سراسیمه به دنبال گرگ دوید ولى هیچ كدام اثر نبخشید.
همچنان گرگ طفل را در دهان گرفته، به سرعت مى دوید.
خداوند ملكى را فرستاد كودك را از دهان گرگ گرفت و به مادرش تحویل داد.
سپس به زن گفت:
آیا راضى شدى لقمه اى به لقمه اى ؟
یكى لقمه (نان) دادى ،
یك لقمه (كودك) گرفتى!