استخوان تحریم لای زخم ایران!
گفت:می دانی که در آمریکا بیشتر نظرسنجی ها بر پیروزی جو بایدن بر دونالد ترامپ تاکید دارد؟
گفتم: برای ما چه فرق و اهمّیّتی دارد؟
گفت: اتّفاقاً خیلی مهم است.اگر جو بایدن رئیس جمهور شود،آمریکا به برجام برمی گردد،تحریم های ایران لغو می شود!
گفتم: این خبر خوبی برای ملّت ایران است!
گفت: حالا چه کسی دلش برای ملّت ایران سوخته؟من نگران کاسبان تحریم!! هستم که منافعشان در تحریم و ....است! این ها همیشه می خواهند استخوانی لای زخم ملّت باشد تا بار خود را ببندند!
گفتم:استخوان لای زخم دیگر چیست؟
گفت:
قصّابی هنگام کار با ساتور ،دستش را برید و خون زیادی از زخمش می چکید. همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود بردند.
حکیم
بعد از ضد عفونی زخم، خواست آن را ببندد که متوجّه شد لای زخم قصّاب ،
استخوان کوچکی مانده است، خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد، و با
همان حالت زخم دست قصّاب را بست و به او گفت :
زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.
از آن روز به بعد ، قصّاب هر روز مقداری گوشت با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان کار همیشگی را می کرد ، اما زخم قصّاب خوب نشد که نشد.
مدّتی به همین منوال گذشت، تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری،از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را مداوا می کرد .
آن
روز هم طبق معمول همیشه ، قصّاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا
کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجّه استخوان لای زخم شد و
آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصّاب گفت :
به زودی زخمت بهبود پیدا می کند .
دو روز بعد قصّاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت :
تو بهتر از پدرت مداوا می کنی ،زخم من امروز خیلی بهتر است .
پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصّاب گفت:
از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی.
چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت، وقتی همسرش سفره را پهن کرد،
متوجّه شد که غذایش گوشت ندارد و فقط بادنجان و کدو در آن است.
با تعجّب گفت : این غذا چرا گوشت ندارد؟
همسرش گفت : تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده.
حکیم با تعجّب از پسر سوال کرد : مگر قصّاب نزد تو نیامد ؟
پسر
حکیم با خوشحالی گفت : چرا پدر ، آمد، و من زخمش را بستم و استخوانی که
لای آن مانده بود را بیرون کشیدم، مطمئن باشید کارم را خوب انجام دادهام .
حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت : از قدیم گفته بودند : "نکرده کار ، نبر به کار " پس به همین دلیل غذای امشب ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را از لای زخم بیرون نکرده بودم ، تا قصّاب هر روز نزد من آمده و مقداری گوشت برایمان بیاورد.
حالا حكایت
جماعتی است در كشور ما كه می خواهند استخوان تحریم همواره لای زخم این ملّت
باقی باشد، تا آن ها به كسب و كار و تجارت خود مشغول باشند و ملّت مظلوم
هم مدام زجر و عذاب بكشند.
گفتم:باز هم #سیاهنمایی کردی؟
#شفیعی_مطهر
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر