# تفاوت بهلول دانا و بهلول دیوانه
روزی بهلول از کوچه ای میگذشت، شخصی بالایش صدا زده گفت:
ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم که فایده کنم؟
بهلول: برو، تنباکو بخر!
مردک تنباکو خرید، وقتی که زمستان شد، تنباکو قیمت پیدا کرد. به قیمت خوبی به فروش رسید. بقیه هر قدر که ماند، هر چند که از عمر تنباکو میگذشت، چون تنباکوی کهنه قیمت زیادتری داشت، لهذا به قیمت بسیار خوب تر فروخته میشد و سرانجام فایده بسیاری نصیب او شد.
یک روز باز بهلول از کوچه میگذشت که مردک بالایش صدا زده و گفت:
ای بهلول دیوانه! پارسال کار خوبی به من یاد دادی، بسیار فاید ه کردم، بگو امسال چه خریداری کنم؟
بهلول: برو، پیاز بخر!
مردک که از گفته پارسال بهلول فایده، خوبی برداشته بود، با اعتمادی که به گفتهاش داشت هرچه سرمایه داشت و هر چه فایده کرده بود. همه را حریصانه پیاز خرید و به خانهها انبار کرده منتظر زمستان نشست تا در هنگام قلت پیاز، فایده هنگفتی بر دارد. چون نگاهداری پیاز را نمیدانست، پیازها همه پوسید و خراب شد و هر روز صدها من پیاز گنده را بیرون کرده به خندق میریختند و عاقبت تمام پیازها خراب شد و مردک بیچاره خیلی خسارت دید.
مردک این مرتبه با قهر و خشونت دنبال بهلول میگشت تا او را یافته و انتقام خود را از وی بگیرد. همین که به بهلول رسید، گفت:
ای بهلول! چرا گفتی که پیاز بخرم و این قدر خسارت ببینم؟
بهلول در جوابش گفت:
ای برادر! آن وقت که مرا بهلول دانا خطاب کردی، از روی دانایی گفتم «برو، تنباکو بخر» این مرتبه که مرا بهلول دیوانه گفتی، از روی دیوانگی گفتم «برو، پیاز بخر» و این جزای عمل خود توست.
مردک خجل شده راه خود را پیش گرفته رفت و خود را ملامت می کرد که براستی، گناه از او بوده.
#درمحضروجدان چه میشود گفت!؟ سزای کِبر و حرص همین است.