تعیین ولی عهد کودن 

قصّه های شهر هرت/قصّۀ 95

 #شفیعی_مطهر

هردمبیل داشت پیر می شد. آثار خرفتی و پرت و پلاگویی گاه در سخنرانی هایش دیده و شنیده می شد. گاهی خطاهای لفظی و گفتاری او سوژۀ طنزنویسان می شد. 

روزی فرزندان و درباریان دورش را گرفتند و با زبانی چرب و نرم این وضع را برایش توضیح دادند و محترمانه از او خواستند که به نفع یکی از پسرانش از سلطنت کناره بگیرد. سرانجام پذیرفت کنار برود.ولی موقع تحویل قدرت، همۀ فرزندان و درباریان را جمع کرد و توصیه های حکومتی و تجارب عمری سلطنت را برشمرد. او گفت:

همیشه یادتان باشد در سخنرانی ها و پیام های مکتوب و شعارها کلمات و عباراتی چون کرامت انسانی،آزادی،حقوق شهروندی،و...را تا می توانید به کار ببرید ولی در عمل بدانید همۀ این ها برای حکومت ما سمّی مهلک و زهری ویرانگر است .

مردم در حرف و شعار ولی نعمت و ارباب ما هستند ولی در عمل همه گوسفندند و ما چوپان!

 بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای آنان باعث لوس شدن آنان می شود.
شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمی‌توانید بر آن ها حکومت کنید.
بهای مردم را شما معین می‌کنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آن ها قیمتی بر خودشان می‌گذارند که هیچ‌جور نمی‌توانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است: قیمت آدم‌های اندیشمند چاق و چله.
قیمت بقیه‌ی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر.

طوری برنامه‌ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان ،شورش و بداخلاقی می‌کنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرف‌ها می‌افتند.
یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم.
کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصله‌اش با مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمی‌توان عوض کرد، اما راه مردم را که می‌شود دور کرد.
هزار جور قانون می‌شود وضع کرد که مردم دور کرهٔ زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطه‌ای برسند که قبلاً بوده‌اند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.

مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دسته‌ی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما می‌شوند و دسته‌ی دوم، از ترس دسته‌ی اول، مطیع و مُنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره می‌شود، بی‌آن که شما زحمتی بکشید یا دغدغه‌ای داشته باشید.

مردم به دو دسته‌ی خیلی نامساوی تقسیم می‌شوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹ به ۱ است. یعنی از هر ۱۰۰ نفر، ۹۹ نفر عوام‌اند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹ را نمی‌گذارد، یک را بردارد.
پس خواص را در شمار هیچ‌یک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید.
چرا که:

اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسان‌تر از خواص است.

ثانیاً: رضایت عوام را فلّه‌ای می‌شود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود.

ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمی‌توان جایش را پیدا کرد.
و از همه مهم‌تر، در انتخابات و رأی‌گیری، رأی خواص و عوام یک‌اندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یا بزرگ‌تر از آدم عوام نیست.
پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همه‌ی مشکلات‌شان جدی بگیرد.
خلاصه این که: این عوام‌اند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم می‌زنند.
پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناخته‌ای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دست‌تان می‌دهند.
عوام، هزارتایش کم است و خواص یک‌دانه‌اش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، بکنید وگرنه لااقل مراقب باشید که یکی‌شان دوتا نشود.

(با استفاده از دموکراسی یا دموقراضه،نوشته مهدی شجاعی)

 هردمبیل سه پسر داشت به نام های سردمبیل،شردمبیل و چردمبیل.

آن روز وقتی جلسه تمام شد، همه برخاستند ،دیدند چردمبیل کوچک ترین شاهزاده برنمی خیزد. از او پرسیدند:چرا برنمی خیزی؟

پاسخ داد: انگشتم را داخل این حلقۀ در کردم.حالا گیر کرده بیرون نمی آید!

رفتند و آهنگری را آوردند و انگشت او را از حلقۀ در درآوردند.

چند روز بعد دوباره همین جمع شاهزادگان و درباریان در همین تالار گرد آمدند . وقتی همه برخاستند،دیدند باز هم شاهزاده چردمبیل نشسته است. وقتی علّت را پرسیدند،پاسخ داد: 

باز هم انگشتم در همین حلقۀ در گیر کرده!

به او گفتند:چرا دوباره انگشتت را در همان حلقه کردی؟

گفت: می خواستم ببینم آیا انگشت من لاغرتر یا حلقه گشادتر شده یا نه؟! 

تا این لحظه اعلی حضرت هردمبیل دربارۀ انتخاب ولی عهد سخنی نگفته بود. وقتی این همه خنگی و کودنی شاهزاده چردمبیل را دید، با خوشحالی فریاد زد:

انصافاً جانشینی برای من لایق تر و شایسته تر از شاهزاده چردمبیل نیست!زیرا مردم عوام حاکمی کودن و عقب مانده و بی سواد چون خود می خواهند. او افرادی مانند خود را به پست و مقام می رساند،که هم دستبوس سلطان اند و هم می توانند بر گُردۀ مردم سربه زیر سوار شده و متکبّرانه حکمفرمایی کنند! 

.بنابراین طیّ جشنی باشکوه شاهزاده چردمبیل به عنوان ولی عهد و جانشین قطعی اعلی حضرت هردمبیل منصوب شد!

چه رنجی می برد انسان آن گاه که چراغ عبرت و تجربه خاموش باشد!