مرثیه ای برای حسین

دیدم اندر شهر غوغایی بپاست

کودک و پیر و جوان اندر عزاست

جملگی بهر حسین گریان و زار

در گذرها مردمان بی شمار

رفته بودم تا عزاداری کنم

بر شهید کربلا زاری کنم

ناگهان چشم دل من باز شد

دیدنم با چشم دل آغاز شد

کی توان با چشم سر دیدن چنین

چشم سر بر بند و با باطن ببین

دیدم آنجا جمع یاران یزید

در عزا بودند بر شاه شهید

شمر را دیدم که میدان دار بود

زار و گریان بر سر بازار بود

دست عباس آن که با شمشیر زد

آن که مشک آب را با تیر زد

او علم در دست و جزو خاص بود

نقش روی بیرقش عباس بود

آن که قاسم کرد از زین سرنگون

جای اشک از دیده می بارید خون

آن که اکبر را بزد با تیر خویش

مو پریشان کرده بود و دل پریش

حرمله هم گشته بودی نوحه خوان

گَرد او حلقه زده پیر و جوان

حارث معروف دشت نینوا

آن که کردی جور بر زینب روا

مدعی بودی غلام زینب است

بر زبانش نام او روز و شب است

شد هویدا زان میان ابن زیاد

سروری می کرد بر اهل بلاد

پا برهنه،سر زنان ،سینه زنان

یا حسین گویان به هر سویی روان

اشعث وخولی بدیدم زان میان

خاک افشان بر سر و مویه کنان

ناله هاشان رفت تا هفت آسمان

شورشان افزون ز شور دیگران

زان میانه،آشکارا شد یزید

بود اندرصدر و بر گردش مُرید

روضه خوان مجلس ابن سعد بود

در سخن او برترین عهد بود

چون یزید ذکر مصیبت می شنید

اشک می بارید و صورت می خَلید

لشکر ابن زیاد و کوفیان

بر حسین بودند جمله نوحه خوان

تا بدیدم این چنین با چشم دل

من شدم بر شاه مظلومان خجل

دیدم این ها جمله از روی ریاست

بهر سود است و نه بهر کربلاست

عده ای شان بَدتر از شمر و یزید

بی مروت تر ز خولی پلید

روز روشن صد حسین را می کُشند

خیمه ها غارت کنند و دل خوشند

ای حسین ،ای سرور آزادگان

ای که در راه حقیقت داده جان

دوستدارانت همه در زحمت اند

دشمنانت صاحبان قدرت اند

دائمان نام تو آرند بر زبان

دشمن راه تواند،اندر نهان

ای حسین جان،دوستدار تو کجاست؟

ره روان راه،و یار تو کجاست؟

راه و رَسمت را دگرگون کرده اند

بر دل آزادگان خون کرده اند

پیروان مکتب شمر و یزید

هر محرم می نمایندت شهید


26 مهر ماه 1394.فیروز بشیری