آسایش در نفهمی!!

قصّه های شهر هرت/قصّۀ100

#شفیعی_مطهر

خودکامگان در هر پایه ای از قدرت و با هر سرمایه ای از شوکت باشند ،همیشه از هر اعراض و اعتراض مردمی  به شدّت می هراسند و قبل از خیزش هر آشوب به سرکوب می اندیشند.

هردمبیل نیز هرگاه خبری از نارضایتی و خیزش های مردمی می شنید،هراسناک شارل شرلی مستشار سیلگنایی را به حضور می طلبید و برای سرکوب هر شورشی راهکار طلب می کرد. 

صدراعظم و سایر درباریان مشاهده می کردند که هردمبیل روز به روز دارد فرمان های خشن تری درباره سرکوب توده های مردم صادر می کند و احتمال می دادند که دارد روانی می شود. لذا از شرلی خواستند چاره ای بیندیشد.

روزی شرلی با کسب اجازۀ ملوکانه سگی را با خود به دربار آورد.در حضور شاهانه با شلّاقی بی رحمانه به جان سگ زبان بسته افتاد!

سگ از شدّت درد صداهای وحشتناکی سر می داد و سعی می کرد از هر راهی که شده فرار کند ولی نمی توانست چون دستان شرلی برای او خیلی نیرومند بود.شرلی تا سرحدِّ مرگ با چوب و شلّاق و مشت و لگد سگ بیچاره کتک زد! به گونه ای که سگ ناله کنان گوشه ای افتاد!

 پس از پایان کار شاری رو به شاه کرد و گفت: 

"حالا ببینید چه اتّفاقی می افتد!

آن گاه استخوانی پیش سگ انداخت. سگ در حالی که ذلیلانه سر بر پای شرلی می نهاد و می کوشید ملتمسانه او را بر سرِ رحم آورَد ،به دنبال او می دوید و ابراز اطاعت و خاکساری می کرد!
شاه و یارانش در کمال تعجّب او را مشاهده می کردند ، درحالی که سگ بیچاره در حال درد و خونریزی بود، پی در پی او را تعقیب می کرد و قدم به قدم دنبال او می رفت.‏در این جا شرلی به شاه روی کرد و گفت : 

در یک جامعۀ خفته ، ساده لوح ها به همین راحتی اداره می شوند.
مشاهده کردید که سگ با وجود تحمّل تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم باز هم مرا تعقیب کرد  تا استخوانی برای زنده بودنش از من بگیرد!
جامع
ۀ ساده لوح هم به همین راحتی اداره می شود.

اعلی حضرتا! من این آزمایش ساده و روشن را در حضور ملوکانه انجام دادم تا روش رفتار تحقیرآمیز ارباب قدرت را با مردم تحت امر نشان دهم و تشریح کنم. ما باید مردم را با شعارهایی چون «آزادی»،«حقوق شهروندی» ،«برابری حقوق»،«رفع همۀ تبعیض ها» و...که امروزه روشنفکران سرمی دهند ،مردم را بفریبیم و در یک روند «فرار به جلو»،حتّی دور را از دست روشنفکران بگیریم ،ولی عملاً با رفتارهایی حساب شده به آنان بفهمانیم که در برابر قدرت سلطنت هیچ اند! تا مبادا احساس «خودارزشمندی» کنند و برای احقاق حقوق خود بپاخیزند! اعلی حضرت ملاحظه فرمودند که من این سگ را هر چه بیشتر تحقیر و اذیّت کردم،بیشتر به پای من افتاد و  اظهار خاکساری کرد! نگاهِ ارباب قدرت به مردم باید این گونه باشد. تک تک مردم شهر هرت باید به این باور برسند که آسایش آنان در نفهمی است!در این صورت اعلی حضرت می توانند  شب ها با خیال راحت سر بر بالین آسایش گذارند و استراحت کنند!»

رفتگر فقیری که مشغول نظافت کاخ بود،برخی از این جملات را می شنید.  مدّت ها بود سه فرزندش هوس پرتقال کرده بودند و او آن روز توانسته بود کمی پول صرفه جویی کند تا چند پرتقال برای بچه هایش بخرد. وقتی به میوه فروشی رفت و قیمت ها را دید،فهمید که با همۀ پولش نمی تواند بیش از یک پرتقال بخرد؛بنابراین از میوه فروش خواهش کرد که در ازای پول اندکش از آن پرتقال های مانده و درجه دو حدّاقل سه پرتقال به او بدهد.میوه فروش بی انصاف سه پرتقال فاسد به او داد. مرد رفتگر با خوشحالی پرتقال ها را به خانه آورد. وقتی اولی را پوست کند،دید فاسد و غیرقابل خوردن است! دومی هم همین طور! لذا با ناراحتی برخاست و چراغ را خاموش کرد و پرتقال سومی پوسیده را در تاریکی پوست کنده، بین بچه هایش تقسیم کرد! آن گاه معنای حرف شرلی را خوب فهمید که تک تک مردم شهر هرت باید به این باور برسند که آسایش آنان در نفهمی است!

آگاهی زاده درد است.

در کانال رسمی گاه گویه های مطهر چشم به راه شما هستیم

  https://t.me/amotahar