خرید گرامافون
حسین دهباشی

یه روزی رفته بودیم دیدنِ شهید حاج داوود کریمی. همان خانه نزدیکِ پارکِ خزانه. تعریف‌ها داشت و یکی این بود.
می‌گفت: جوان بودم و شاگردِ تراشکار و باشگاهِ کُشتی می‌رفتم و مذهبی هم بودم و چهارشنبه‌ها به مسجدِ جلیلی پایِ منبرِ آقایِ مهدویِ کنی. در عینِ حال جوان بودم و گرامافونی در پُشتِ پنجره یکی از مغازه‌های لاله‌زار دلم را بُرده بود. تا این که دل به دریا زدم و خریدم‌اش و چون پولِ کافی نداشتم قسطی و بدونِ صفحه موسیقی البته. بعد شک کردم که نکند همین قدرش هم گناه است.
رفتم خدمت آقای مهدوی به پُرسشِ شرعی. که بلافاصله گفتند: 

خریدِ ادواتِ موسیقی بای نحو کان حرام است. 

عرض کردم: به‌خُدا برای قشنگی‌اش خریدم حاج‌آقا، استفاده‌اش که نمی‌کنم!  

فرمودند: نگهداری‌اش هم حرام است. 

گفتم: خیلی خوب، پس‌اش می‌دهم. 

فرمودند: فروش‌اش هم حرام است! 

گفتم: ای بابا! پس مجانی می‌دهم‌اش به کسی! 

فرمودند: هدیه دادن‌اش هم حرام است. 

دیگر واقعا کم آورده بودم. با دلی خونین و دماغی سوخته گرامافونِ بخت برگشته را شکستم در حالی که تا ماه‌ها از همان چندرغاز حقوق شاگرد تراشکاری قسط‌اش را می‌دادم.
گذشت... تا انقلاب شُد. و یک زمانی من فرمانده سپاهِ تهران شدم و حاج‌آقای مهدوی کنی از مقاماتِ کشور. روزی باید برای گزارشی فوری خدمت‌شان می‌رسیدم و در مراسمی و نشسته در ردیفِ جلویِ تالار وحدت پیدایشان کردم. آن‌بالا و رویِ سن اهالی موسیقی و دامب‌ودومب قطعه پروپیمانی را به جهتِ یکی از مناسبت‌ها اجرا می‌کردند. هاج و واج رفتم جلو... و آهسته کنارِ گوش‌شان پرسیدم:
حاج‌آقا..! یعنی همه مُشکلِ اسلام مُنحصر به این گرامافونِ بدونِ صفحه ما بود...!!؟