آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود ،پدر او کفش های افراد مهم سیاسی را تعمیر می کرد!
آبراهام پس از سال ها تلاش ، به عنوان رئیس جمهور برگزیده شد ، اولین سخنرانی او در مجلس سنای بدین صورت گذشت :
نمایندگان مجلس از این که لینکلن رئیس جمهور شده بود ناراضی بودند .
یکی از نمایندگان مخالف با عصبانیت و بی ادبی تمام از سوی جایگاه خود فریاد زد :
آبراهام! حالا که به طور شانسی رئیس جمهور شده ای فراموش نکن که می دانیم تو یک بچه کفاش بیشتر نیستی!
آبراهام لینکلن لبخندی زد و سخنرانی خود را این طور شروع کرد :
من از آقای نماینده بسیار بسیار ممنونم که در چنین روزی مرا به یاد پدرم انداخت ،
چه روز خوبی و چه یاد آوری خوبی! من زندگی و جایگاهم را مدیون زحمات پدرم هستم ...
آقایان
نماینده بنده در اینجا اعلام می کنم که بنده مانند پدرم ماهر نیستم ، با
این حال از دستان هنرمند او چیزهایی آموخته ام ، پس اگر کسی از شما تمایل
به تعمیر کفش خود داشت با کمال میل حاضر به تعمیر کفشش خواهم بود .
یکی از اقدامات مهم او خاتمه بخشیدن به تاریخ برده داری بود!
و درپایان جمله معروف :
معیار واقعی ثروت ما این است که اگر پولمان را گم کنیم ، چقدر می ارزیم؟!
می گویند روزی هارون الرّشید در حمّام از بهلول پرسید: من چقدر می ارزم؟
بهلول نگاهی به سر تا پای هارون کرد و گفت: ده دینار!
هارون خندید و گفت: این لُنگ من فقط ده دینار می ارزد!
بهلول پاسخ داد: من هم لُنگ تو را قیمت کردم! وگر نه خودت ارزشی نداری!