طنز روزگار  

#قرنطینه

شیخِ ماگفت که از شهر کسی درنَرَوَد
این قرنطینه ی شهراست کسی وَرنرود

نازنین گفت که نانِ شبتان مجانی است
من معیشت دهم ات حوصله ات سرنرود

گفته ام گاوِ حسن مُرد ندارد ضَرری
گفت در شهر کسی در پیِ شبدر نرود

گاه گاهی است عبادت شده تعطیل ولی
شیخ یک خط به میان گفت که منبر نرود

جشن و میلادکه موکول شده بعد از کرونا
بابتِ عقد کسی جانبِ محضر نرود

خلق دانند نه تنها که شمال آلوده است
هیچ کس سمتِ قم و مشهد و بندر نرود

عاشقان در پیِ معشوق بمانید ولی
عاشقی دور بَرِ خانه دلبر نرود

آن نمکدان که به دستش بشکسته نمکی
جای یک ماسک پیِ برگ چغندر نرود

بر میخانه شدم سرفه خشکی که زدم
شیخ داند که کسی از بَرِ ما در نرود!