تکرار اشتباه!
شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی می کرد.
چاهی داشت پر از آب زلال. زندگیش به راحتی می گذشت با وجود این که در همچین منطقه ای زندگی می کرد.
بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد.
یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما می ترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.
چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی این بار خودش سنگ ریزه ای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ ریزه ها چاه به مشکلی بر نمی خورد.
مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود. تا این که سنگ ریزه های کوچک روی هم تلنبار شدند و چاه بسته شد.
دیگر نه صدایی از چاه شنیده می شد و نه آبی در کار بود.
مطمئن باشید تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آن ها به شکست بزرگی ختم خواهد شد.