نظام بازرسی در شهر هرت

قصّه های شهر هرت/ 109

#شفیعی_مطهر


  اعلی حضرت هردمبیل شیری نحیف و لاغر داشت که دستور داده بود روزی ده تا کلّۀ گاو به او بدهند تا پروار شود. شیربان که مسئول اجرای اوامر ملوکانه بود ،روزانه یکی از کلّه ها را کِش می رفت و نُه تای دیگر را به شیر می داد!
بعد از چندی شاه به این فکر افتاد که ممکن است شیربان از کلّه ها برباید، به این جهت یک نفر را مامور بازرسی کرد. در جریان بازرسی، شیربان جریان را صادقانه اعتراف کرد که روزی یک کلّۀ گاو را خودش برمی دارد و قول داد روزانه یک کلّه هم به بازرس بدهد.
اوضاع به همین منوال سپری گشت تا این که شاه بعد از مدّتی دید نه تنها وضع شیر بهبود نیافته، بلکه روز به روز نحیف تر هم می شود، مشکوک شد و نفر دیگری را برای تفتیش عملکرد اولی برگزید. صد البتّه شیربان با دومی هم زد و بندی راه انداخت و باز هم این شیر بیچاره بود که جور این بازرسی ها را می کشید!
شیر روز به روز لاغرتر تر می شد و شاه روز به روز مشکوک تر و هر روز شخص دیگری را به نظارت می گماشت. تا این که نهایتاً تعداد بازرسان به نُه تن رسید و اوضاع شیر از همیشه بدتر شد!
  هردمبیل شاه، شیربان را خواست و با عصبانیّت گفت:

چرا این شیر روز به روز لاغرتر و مُردنی تر می شود؟

شیربان صادقانه پاسخ داد: 

قربان سر همایونی، شیر منتظر آخرین بازرس است تا از گرسنگی تلف شود!!

کانال رسمی گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar