وفا نكردی و كردم...


   مهرداد اوستا :

وفا نكردی و كردم، خطا ندیدی و دیدم
شكستی و نشكستم، بُریدی و نبریدم


اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشیدم از تو كشیدم، شنیدم از تو شنیدم


كی ام، شكوفه اشكی كه در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روی شكوه دویدم


مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزیدم


چو شمع خنده نكردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نكردی، مگر ز موی سپیدم


بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی كه نبردم، ملامتی كه ندیدم


نبود از تو گریزی چنین كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، به دوش ناله كشیدم


جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم


به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشك نشستم، گهی چو رنگ پریدم


وفا نكردی و كردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم