منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 28 اسفند 1387 08:51 ق.ظ نظرات ()

    لباس های کثیف!   

     زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد    ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت:

    «لباس ها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.»

     همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
    هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد .تا این که حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:

    «یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
    مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»

    زندگی هم همین طور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم: 

     آیا آمادگی آن را داریم که به‌جای قضاوت کردن درباره فردی که می‌بینیم درپی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • ـ آموخته ام: بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم.
    ـ آموخته ام: که مرد بزرگ به خود سخت می گیرد و مرد کوچک به دیگران.
    ـ آموخته ام: که دانش خود را به دیگران آموزش دهم و دانش دیگران را بیاموزم. بنابراین علم خود را انفاق کرده ام و آنچه را نمی دانم آموخته ام.
    ـ آموخته ام: بیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم.
    ـ آموخته ام: همیشه فردی خوشبین باقی بمانم چراکه زندگی و موهبت های آن را دوست دارم.
    ـ آموخته ام: اگرچه از هر چیزی بهترینش را ندارم، ولی از هر چیز که دارم بهترین استفاده را کنم.
    ـ آموخته ام: لبخند ارزانترین راهی است که می توان با آن نگاه را وسعت بخشید.
    ـ آموخته ام: زندگی مثل یک نقاشی است، با این تفاوت که در آن از پاک کردن خبری نیست.
    ـ آموخته ام: آنچه امروز در دست دارم، ممکن است آرزوی فرداهایم باشد.
    ـ آموخته ام: که هیچ روزی از امروز با ارزش تر نیست...

    +نوشته شده در یکشنبه 3 آذر1387ساعت15:51توسط ا. جاگرانی
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • ـ حداقل شرط لازم برای موفقیت در هر زمینه ای یادگیری مداوم است .

    ـ همیشه کار های خود را بنویسید و آن ها را طبقه بندی کنید، سپس از مهم ترین آن ها شروع کنید .

    ـ به طور مستمر روی رشد و نوسازی شخصیت خود کار کنید .

     ـ در مورد تعیین هدف خود قاطعیت داشته باشید، اما درمورد روش دستیابی به آن ها انعطاف پذیر باشید .

    ـ هدف هایی غیر واقع بینانه وجود ندارد. فقط مهلتی که برای رسیدن به آن ها تعیین می کنیم ,ممکن است واقع بینانه نباشد .

    ـ برای آن که همه توان خود را به کار گیرید ، باید رویایی فراتر در سر داشته باشید .برای دستیابی به(ممکن) باید جویای ( غیر ممکن) باشید .

     ـ آنچه بیش از هر چیز با موفقیت و خوشبختی همسویی دارد، خوشبینی است.  

    ـ اگر در هر فرد و در هر شرایطی به دنبال نقاط مثبت باشید، تقریبا همیشه آن را پیدا خواهید کرد.

    ـ وقتی خدا بخواهد برای شما هدیه ای بفرستد، آن را در مشکلی می پیچد . هرچه مشکل بزرگ ترباشد هدیه هم بزرگ تر است.

    ـ هر وقت در خود احساس ترس کردید شجاعت را با شجاعانه عمل کردن در خود پروش دهید.

    ـ کلید موفقیت در این است که هدف خود را تعیین کنید و آنگاه طوری عمل کنید که گویی امکان شکست وجود ندارد و همین طور خواهد شد.

    ـ هر تجربه ای را به یک تجربه آموزنده بدل کنید. در هر نا امیدی و شکستی به دنبال درس با ارزش باشید .

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • مرگ قو

     

    شنیـــــدم که چـون قـــــوی زیــبا بمیــــرد                      فـــــریبـــنــده زاد و فریـــبــــا بمیرد
    شب مرگ تــنـــها نشیــــــــــند به موجـی                      رود گــوشــــــه ای دور وتـنها بمیرد
    درآن گوشه چندان غـــــزل خواند آن شب                      کـه خــــود در مـیــان غـزل ها بمیرد
    گروهی بر آنــند کایــــــــن مرغ شـــــیـدا                      کــجـا عــاشـــــقی کـــرد آنجا بمیرد
    شـــب مرگ از بیـــــم ,آنجــــا شـــتابـــــد                      کـه از مــرگ غافــل شــود تا بمیرد
    من این نکتــــه گیـــرم که باور نـــــکردم                       ندیـدم کـه قـویـــی به صحـــرا بمیرد
    چـــو روزی ز آغــــوش دریــــــــا برآمـد                     شبـــی هــم در آغــوش دریــا بمیرد
    تو دریای من بودی,آغـــــوش واکــــــــن                       که می خواهد این قوی زیـــبا بمیرد

     حمیدی شیرازی

    آخرین ویرایش: شنبه 22 فروردین 1388 06:47 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 22 اسفند 1387 07:24 ق.ظ نظرات ()

    آبی بیکران

    ... ماهی كوچك دچار آبی بی كران بود. آرزویش همه این بود كه روزی به دریا برسد. و هزار و یك گره آن را باز كند و چه سخت است وقتی كه ماهی كوچك عاشق شود. عاشق دریای بزرگ. ماهی همیشه و همه جا به دنبال دریا می گشت، اما پیدایش نمی كرد. هر روز و هر شب می رفت، اما به دریا نمی رسید..

    كجا بود این دریای مرموز گمشده پنهان كه هر چه بیشتر می گشت، گم تر می شد و هر چه كه می رفت، دورتر.... ماهی مدام می گریست، از دوری و از دلتنگی، و در اشك و دلتنگی اش غوطه می خورد. همیشه با خود می گفت: «اینجا سرزمین اشك هاست .اشك عاشقانی كه پیش از من گریسته اند، چون هیچ وقت دریا را ندیدند؛ و فكر می كرد شاید جایی دور از این قطره های شور حزن انگیز دریا منتظر است.»
    ماهی یك عمر گریست و در اشك های خود غرق شد و مرد، اما هیچ وقت نفهمید كه دریا همان بود كه عمری در آن غوطه می خورد..........

    قصه كه به اینجا رسید، آدم گفت: «ماهی در آب بود و نمی دانست، شاید آدمی با خداست و نمی داند. و شاید آن دوری كه عمری از آن دم زدیم، تنها یك اشتباه باشد....»
    آن وقت لبخند زد. خوشبختی از راه رسید و بهشت همان دم برپا شد....

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 21 اسفند 1387 06:03 ق.ظ نظرات ()
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبه روی یک آبنمای سنگی.
    پیرمرد از دختر پرسید:
    - غمگینی؟
    - نه.
    - مطمئنی؟
    - نه.
    - چرا گریه می کنی؟
    - دوستام منو دوست ندارن.
    - چرا؟
    - چون قشنگ نیستم
    - قبلا اینو به تو گفتن؟
    - نه.
    - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
    - راست می گی؟
    - از ته قلبم آره
    دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.
    چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • اسپانیولی : کسی که یک بار می دزدد ، همیشه خواهد دزدید .
     
    انگلیسی: طمع به همه چیز، از دست دادن همه چیز است.
     
    عربی: هیچ کس را وادار به دو کار نکن، جنگیدن و زن گرفتن.
     
    انگلیسی: ضربات کوچک، درختان بزرگ را از پای در می آورند.

    ایتالیایی: معنی همه چیز دانستن، هیچ ندانستن است.

    عربی: مشورت با کسی کن که تو را به گریه می اندازد نه با کسی که تو را می خنداند.

    روسی: برای کسی که شکمش خالی است، هر نوع باری سنگین است.

    دانمارکی: وقتی که آش از آسمان می بارد، گدا قاشق ندارد.

    ایرانی: تیر از جراحت به در آید و آزار در دل بماند.

    آفریقایی: یک دوست خوب را با هر دو دستت نگهدار.

    فارسی: مرد حکیم خرده نگیرد بر آینه.

    ایرانی: یا حرفی بزن که از خاموشی بهتر باشد، یا خاموش باش.

    فنلاندی: همیشه کمی بترس، تا هرگز محتاج نشوی زیاد بترسی.

    بوسنی: مرحله اول بلاهت آن است که خود را عاقل بدانیم.

    ایتالیایی  :عشق یعنی ترس از دست دادن تو.

     انگلیسی: یک متر یک متر سخت است، ولی یک سانت یک سانت مثل آب خوردن است.

     مصری  : تندرستی ، تاجی است بر سر انسان سالم، ولی هیچ کس جز یک بیمار این تاج رانمی بیند .

     ژاپنی : باید حریف را به کمک حریف دیگری به دام انداخت.

     هندی : سکوت هرگز اشتباه نمی کند  و هر چه طولانی تر باشد ، بهتر قضاوت می کند.
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    ویل دورانت مورخ، فیلسوف و نویسنده آمریكایی و مؤلف «تاریخ تمدن» علاقه فراوانی به همسرش «آریل» داشت. آریل دانشجوی كلاس ویل دورانت و 13 سال جوان تر از او بود. دورانت مطالب كتاب را به او دیكته می كرد. علاقه این زن و شوهر به هم به قدری بود كه در سال 1981 پس از انتقال دورانت به بیمارستان، آریل از لحظه ای كه از دكتر شنید كه شانس زنده ماندن شوهرش اندك است، دیگر لب به غذا نزد تا درگذشت. قلب دورانت نیز پس از این كه شنید آریل فوت شده، از حركت بازماند و به او پیوست. زن و شوهر در یك روز در كنار هم دفن شدند. دورانت هنگام مرگ 96 ساله بود. بعضی از سخنان حكیمانه ویل دورانت:

     - تمدن را نمی شود بافتح و غلبه از میان برد. تمدن تنها از درون تخریب می شود.

      - مدنیت در جامعه با رعایت تساوی حقوق انسان ها شكوفا و بارور می شود و تبعیض، ریشه آن را می خشكاند. مردم برای فرزندانشان به جای مال باید مدنیت به ارث بگذارند.

     - من كشف كرده ام كه «آزادی» محصول نظم است.

     - سلامت ملل مهم تر از ثروت ملل است.

     - كتاب نویسی لذت بخش ترین حرفه ها، مؤثر ترین كارها و بهترین خدمات است.

     - دانش آموخته كسی است كه بداند كه هنوز چیزی نمی داند.

    رشته سخنرانی های او در دهه 1950 در دانشگاه كلمبیا در ستایش از ادبیات ایران، بیش از پیش متفكران ایرانی قرون وسطا را به جهانیان شناسانید. وی یك جلسه تمام، تنها به تفسیر این بیت حافظ پرداخته بود كه:

     

    غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود      زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • دو نفر برای کوهنوردی به کوهستان می روند؛ شبانگاه  چادری می زنند و زیر آن می خوابند. نیمه های شب یکی از آن دو بیدار می شود و آسمان را نگاه می کند.  

    بعد نفر دوم را بیدار می کند و از او می پرسد : « نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟»

    دومی نگاهی می کند و می گوید: «  یک ماه درخشان و  میلیون ها ستاره می‌بینم ».


    اولی می گوید: « چه نتیجه‌ای می‌گیری؟ ». دومی در جواب می گوید: « از لحاظ روحانی نتیجه می‌گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می‌گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می‌گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد. از لحاظ جامعه شناسی نتیجه می گیریم که انسان ها بنابر نیازهای خودشان به اسطوره ها پناه می آورند و آن ها را در دست نیافتنی ترین مکان ممکن جا می دهند . از لحاظ روانشناسی هم ...».


    اولی می پرد وسط حرف دومی و با یک مکث و تامل می گوید: « عزیزم! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه‌ اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند ».

    نتیجه اخلاقی: گاهی اوقات لازم نیست به آن دور دورها فکر کنی. چیزی که دنبالش هستی، همین نزدیکی هاست.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 2 1 2
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات