منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • اهمیت تبلیغات

    یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی که از درب سنا خارج می شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.
    روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و سن پیتر* از او استقبال کرد: “خیلی خوش آمدید. این خیلی جالب است، چون ما به ندرت سیاستمداران بلندپایه و مقامات را کنار دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست…”
    سناتور گفت: “مشکلی نیست. شما مرا راه بده، من خودم بقیه اش را حل می کنم.”
    سن پیتر گفت: “اما در نامه  اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما باید ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید.”
    سناتور گفت: “اشکالی ندارد. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. می خواهم به بهشت بروم!”
    سن پیتر گفت: “می فهمم… به هر حال، ما دستور داریم. ماموریم و معذور”.  سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین… پایین… پایین… تا این که به جهنم رسیدند.
    وقتی در آسانسور باز شد، سناتور با منظره  جالبی روبه رو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استقبال به سوی او دویدند. آن ها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب، همگی به کافه کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع آن ها حاضر شد و همراه با دختران زیبا رقص گرم و لذت بخشی داشتند. 

    به سناتور آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. رأس بیست و چهار ساعت، سن پیتر به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم سناتور با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعاً نفهمید روز دوم هم چگونه گذشت. 

    بعد از پایان روز دوم، سن پیتر به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
    سناتور گفت: “خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم، من جهنم را ترجیح می دهم.”
    بدون هیچ کلامی، سن پیتر او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی وارد جهنم شدند، این بار سناتور بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.
    سناتور با تعجب از شیطان پرسید: 

    “انگار آن روز من اینجا منظره  دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم، زمین گلف؟…”

    شیطان با خنده جواب داد:

     “آن روز، روز تبلیغات بود… امروز دیگر تو رای داده ای”!

    * پاورقی:

     در فرهنگ عامه مسیحیان، سن پیتر به عنوان نگهبان و کلید دار دروازه بهشت شناخته می شود.

     

    منبع:admin

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • خدایا: 

    خدایا مگذار که : 

    ...ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر ، مرا با کسبه دین ، یا حَمَله تعصب ، و عَمَله ارتجاع هم آواز کند . 

    ...که آزادی ام اسیر پسندِ عوام گردد . 

    ...که «دینم» در پس «وجهه دینی» ام دفن شود ، که عوام زدگی مرا مقلّد تقلید کنندگانم سازد . 

    ...که آن چه را «حق می دانم» به خاطر آن که «بد می دانند» کتمان کنم . 

      خدایا می دانم که اسلامِ پیامبرِ تو با « نه » آغاز شد و تشیع دوست تو نیز با « نه » آغاز شد . 

      مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی ! به« اسلام آری » و به « تشیع آری » کافر گردان . 
       « ...... اینک من همه این ها را که ثمره عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همه اندوخته ام و میراثم را با این وصیت شرعی یک جا به دست شما می سپارم، با آن ها هر کاری که می خواهی بکن..... 

      ودیعه ام را به دست کسی می سپارم که از خودم شایسته تر است........ 

       ملت ما مسخ می شود و غدیر ما می خشکد و برج های بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارت بی دفاع مانده است. 

       بغض هزارها درد مجال سخنم نمی دهد و سرپرستی و تربیت همه این عزیزتر از کودکانم را به تو می سپارم و تو را به خدا و ........ خود در انتظار هر چه خدا بخواهد. » 

                        « بخشی از واپسین سخنان دکتر شریعتی به استاد محمد رضا حکیمی »

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • آن کس که بداند و بداند که بداند
    باید برود غاز به کنجی بچراند
     
    آن کس که بداند و نداند که بداند
    بهتر که رود خویش به گوری بتپاند
     
    آن کس که نداند و بداند که نداند
    با پارتی و پول خر خویش براند
     
    آن کس که نداند و نداند که نداند
    بر پست ریاست ابدالدهر بماند!
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •              فرهنگ آموزی كار كیست؟ 

      گفتم: امروز خیلی خسته شدم.

      گفت : مگر چه كرده ای؟

     گفتم : در اتوبوس و مترو همه راه را ایستاده بودم.

     گفت : مگر جوان تر از تو نبود كه برخیزد و جایش را به تو دهد.

    گفتم : چرا ! ولی حالا دیگر كسی به فكر احترام بزرگ تر ها نیست. این حرف ها مال قدیم بود.

    گفت : خودت همین حالا اگر نشسته باشی و بزرگ تر از تو بیاید، آیا جایت را به او می دهی؟

    گفتم : اتفاقا علت ایستادن من همین قضیه بود . من در آغاز خط سوار شدم و در جای مناسبی نشستم . در یكی از ایستگاه ها مرد مسنی با كیف و مقداری اثاثیه سوار شد و ایستادن برایش مشكل بود و كسی هم به او اعتنایی نمی كرد. من برخاستم و جایم را به دادم.

    گفت: جوان تر از تو هم در بین نشسته ها بود؟

    گفتم" خیلی!!

    گفت: پس چرا تو برخاستی؟ اولویت با جوان ترها بود .

     گفتم : اگر من كه ادعای پختگی و ادب و فرهنگ می كنم، این كار مودبانه را انجام ندهم، آیا می توانم از جوان ترها چنین انتظاری و توقعی داشته باشم؟

    گفت: نه ، والله !!

    گفتم : می گویند روزی آبراهام لینكلن ـ رئیس جمهور معروف آمریكا - با یكی از دوستانش در یكی از روستاها گردش می كردند. در حین قدم زدن مردی روستایی و كشاورز را می بینند كه سخت مشغول كشاورزی است و به اطراف خود اعتنایی ندارد. لینكلن به مرد كشاورز سلام می كند . كشاورز نیز پاسخی می دهد و همچنان به كار خود مشغول می شود . دوست لینكلن به او می گوید:

      از شما كه رئیس جمهور هستید زیبنده نیست كه به یك دهاتی بی سواد سلام كنید. این وظیفه مردم است كه به شما سلام و شما را احترام كنند .

      لینكلن می گوید : آیا سلام كردن ، نشانه بی سوادی و بی ادبی است ، یا علامت ادب و سواد؟!

    پاسخ می دهد: بدیهی است كه این كار نشانه ادب و فرهنگ است.

     لینكلن می گوید: پس من بافرهنگ و باسواد ، سلام نكنم و از یك بی سواد انتظار داشته باشم این كار را انجام دهد؟!

    گفت : اتفاقا می گویند روزی عیسی(ع) به حواریون گفت:

    من خواهش و حاجتی دارم،اگر قول می دهید آن را برآورید بگویم؟

    حواریون گفتند:هر چه امر کنی اطاعت می کنیم.

    عیسی از جا حرکت کرد و پاهای یکایک آن ها را شست .حواریون در خود احساس ناراحتی می کردند،ولی چون  قول داده بودند خواهش عیسی را بپذیرند،تسلیم شدند.و عیسی پای همه را شست.همین که کار به انجام رسید،حواریون گفتند:

    تو معلم ما هستی،شایسته این بود که پای تو را می شستیم ، نه تو پای مارا.

    عیسی فرمود:این کار را کردم برای این که به شما بفهمانم که از همه مردم سزاوارتر به این که خدمت مردم را به عهده بگیرد، عالم است.این کار را کردم تا تواضع کرده باشم درس تواضع را فرا گیرید و بعد به مردم آموزش دهید.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •    امروز سالروز شهادت حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام است . ضمن عرض تسلیت ، چهل سخن برگزیده از سخنان ایشان تقدیم می شود.

    در ادامه مطلب بخوانید:

                      گزیده سخنان امام رضا(ع)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • قیدهای دموستنسی!
     
    مرحوم دکتر شریعتی در مقدمه سخنرانی "تشیع صفوی ؛ تشیع علوی" مطلب جالبی می گوید:

    "دموستنس " یک خطیب بزرگ و معروف یونانی است. او آدم ضعیفی بود، بچه خیلی شرمگین و صدایش بسیار نا رسا و اندامش بی قواره و فن سخن گفتن را حتی در حد یک بچه معمولی بکلی بلد نبود. در آن دوره  یونان که سوفیسم از همه قوی تر بود و سوفیست ها یعنی سخنوران بزرگ و نیرومندی که با قدرت بیان شب را روز و روز را شب نشان می دادند، بر سرنوشت جامعه و افراد حکومت می کردند.(سفسطه از همین جا می آید) . دموستنس بچه کوچکی بود و ارثی که  به او رسیده بود، مدعیان خوردند. برای این که در دادگاه وکلای مدافع مدعیان و غاصبان که از همین سوفیست ها بودند، به قدری با توانایی توانستند حق او را  ضایع  بکنند و غصب دیگران را حق نشان بدهند که او از این ارث بزرگ محروم شد .

    این محرومیت که به وسیله قدرت سخن و منطق دچارش شده بود، در او واکنشی ایجاد کرد که اگر من می توانستم حرفم را بزنم و می توانستم استدلال مخالف را جواب بدهم، حقم این چنین تضییع نمی شد. برای همین تصمیم گرفت علی رغم ضعف بدنی و ضعف بیان و صدا و جاذبه نداشتن قیافه بر همه  ضعف ها یش چیره شود و یک سخنور توانایی شود که بعد بتواند حقش را احیا کند .

    برای این کار تمرین های خاصی کرد . او تنها به کوهستان می رفت و در میان سنگ ها حفره ای درست کرد به اندازه ای که خودش ایستاده بتواند در این حفره جای بگیرد . در اطراف و دیوارهای این حفره و غار تیغ ها و میخ ها و سیخ هایی  به شکلی نصب کرده بود که بتواند یک فضای متناسب و محدود و مقیدی داشته باشد که وقتی در ان قرار می گیرد و تمرین سخنرانی می کند، دستش و سرش و بدنش و گردنش را نتواند بیش از آنچه لازم است، حرکت بدهد و یا حرکات اضافی و ناشیانه به اندامش بدهد.

     به این شکل که وقتی سخن می گوید دستش را به همان میزانی بتواند حرکت بدهد که برای بیان آن سخن لازم است و اگر دستش را به طور انحرافی ویا اضافی حرکت داد، به یکی از این تیغ ها و یا سیخ ها بخورد و مجروحش بکند . بعد این زنندگی ها و گزندگی ها و این محدودیت های تیز و تند او را مقید به حرکات یک نواخت و هماهنگ و لازم بکند. برای این که یکی از تمرین های سخنرانی این است که اداهایی که سخنران در می آورد، متناسب و طبق یک فنی باشد.

     او سال ها در آن قیدها و در میان ان سیخ ها و تیغ ها  در بیابان تمرین  کرد ودر آنجا که کسی هم نبود و خجالت هم نمی کشید، خطاب به یک جمعیت فرضی سخن می گفت، فریاد می کشید و عقده هایش را خالی می کرد . این تمرینات البته بعدا اورا به یک سخنور بزرگ تبدیل کرد و خطیب بزرگی شد که در تاریخ به عنوان یکی از خداوندان سخنوری شناخته می شود و حتی برای یکی از سخنرانی هایش ۷ سال تمرین و کار کرده است و خلاصه توانست حقش را اعاده نماید.

     از ماجرای دموستنس می توان آموخت که انسان در اثر تمرین و ممارست می تواند بر همه مشکلات فائق اید و به آرزوهایش برسد و در واقع ترجمان این ضرب المثل است که "خواستن توانستن است".

    همچنان که سارتر می گوید " اگر یک انسان فلج ؛ قهرمان رشته دو نشود خودش مقصر است "

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •                           میانگین هدف ! (طنز مدیریتی)

    سه آمارگر به شكار رفته و در كمین گوزنی قرار گرفتند. اولی به گوزن شلیك کرد ولی گلوله یك متر به راست انحراف داشت. دومی شلیك كرد و گلوله یك متر به چپ انحراف داشت. نفر سوم در همین لحظه خوشحال شد و گفت: 

     «عالی شد ما به طور میانگین به هدف زدیم!» 

    تجربه ناب برای موفق شدن در سازمان های دولتی:

    در صورتی كه كارمند دولت هستید، حتما از این تجربیات استفاده كنید.

    1- در یك سیستم دولتی؛ سعی كنید «لال بودن» را تمرین كنید! این تمرین در میزان عزیز بودن شما بسیار موثر است.

    2- در یك سیستم دولتی؛ هیچ گاه كارمندان را با یكدیگر مقایسه نكنید؛ چون قطعا شاهد تبعیض خواهید بود.

    3- در یك سیستم دولتی؛ اگر مدیرتان 3 یا 4 ایراد دارد ، انتظار رفتنش را نكشید، چون قطعا نفر بعدی او 43 ایراد دارد!

    4- در یك سیستم دولتی؛ می توانید با كارهای كم و كوچك، محبوبیت فراوانی به دست آورید؛ فقط كافی است «زبان» خود را تقویت كنید!

    5- در یك سیستم دولتی؛ ممكن است كه هر چه بیشتر كار كنید، بیشتر خوار و خفیف باشید.

    6- در یك سیستم دولتی؛ با اشكالات سازمانتان بسازید و هرگز آن ها را با مدیرتان در میان نگذارید؛ درغیر این صورت یك مشكل دیگر به سازمان اضافه می شود. آن مشكل، شما هستید!

    7- در یك سیستم دولتی؛ اشتباهات یك مدیر را هیچ گاه به مدیر دیگر نگویید؛ در غیر این صورت به جای یك مدیر، دو مدیر در مقابل شما موضع گیری خواهند كرد.

    8- در یك سیستم دولتی؛ با انجام كارهای مختلف و فعالیت های به موقع، نظم شما تشخیص داده نمی شود؛ بلكه برای این كار راه های ساده تری هم هست. مثلا فقط كافی است همیشه میز كارتان را منظم نگه دارید!

    9- در یك سیستم دولتی؛ اضافه بر كارهای معمول كار اضافه ای انجام ندهید؛ در غیر این صورت انتظار پاداش بیشتری نیز نداشته باشید.

    10- در یك سیستم دولتی؛ همیشه حرف ها (فرمایشات) مدیرتان را تایید كنید، حتی اگر از نظر او «ماست، سیاه باشد!»

    11- در یك سیستم دولتی؛ تنها كاری كه واجب است سریع انجام دهید، كاری است كه مدیر شما شخصا از شما خواسته است.

    12- در یك سیستم دولتی؛ تنها انگیزه ای كه می تواند شما را وادار به كار كند، «كسب روزی حلال» است.

    13- در یك سیستم دولتی؛ آهسته برو، آهسته بیا، كه گربه شاخت نزند؛ مگر این كه با گربه نسبتی داشته باشید!

    آخرین ویرایش: سه شنبه 20 بهمن 1388 07:55 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • اینجا و آنجا

    وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند؟  

     زندگی یا مرگ بعد از ما چه فرقی می کند؟

    ماهیان روی آب و ماهیان روی خاک  

     وقت مردن ساحل و دریا چه فرقی می کند؟

    سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست  

     جای من اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟

    هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست  

     خانه  من با خیابان ها چه فرقی می کند؟

    مثل سنگی توی آب از خویش می پرسم مدام 

    ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟

    فرصت امروز هم با وعده  فردا گذشت 

    بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند؟

    شاعر :  فاضل نظری
     

    تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسك یاهو ، متحرك             www.bahar-20.com

    آخرین ویرایش: دوشنبه 19 بهمن 1388 08:04 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • پیامک های دهه فجر

      سلام برتو ای مطلع فجر! ای سپیده سحر، ای انفجار نور، خوش ‏آمدی. خوش آمدی که با آمدنت غل‏ های سنگین ازگردنمان فروریخت،زنجیرها از دست و پایمان گسیخت، کمرهای خمیده‏مان راست ‏شد،برلب‏های پژمرده‏ مان شکوفه‏ های تبسم نشست، در  قلب‏های سوخته ‏مان‏ گلبوته ‏های عشق و امید رویید و برگونه‏ های زردمان گلخنده ‏های سرخ ‏نمودار شد.

    از خون سرخ بهمن سرسبز شد بهاران

    اندیشه بارور شد، در امتداد باران

    بر صخره‏ های همّت جوشیده خون غیرت

    بانگ سرود و وحدت آید زچشمه ساران

    و الفجر بهمن آمد، فصل شکفتن آمد

    بر پهن دشت باور، خالی است جای یاران

    فجر است و سپیده حلقه بر در زده است

    روز آمده، تاج لاله بر سر زده است

    با آمدن امام در کشور ما

     خورشید حقیقت زافق سر زده است

     

    برخیز که فجر انقلاب است امروز

    بیگانه صفت، خانه خراب است امروز

    هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد

    از لطف خدا نقش بر آب است امروز

    چه مژده‏ای زیباتر از آمدن بهار در پی یک زمستان تار و طولانی؟!

    چه بشارتی شیرین‏تر از بشارت خورشید در پی یک شب سرد و تاریک؟!

    چه پیامی نیک‏تر از پیام زلال آب برای لبانی تشنه و خشکیده؟!

    چه نوایی برتر از بشارت «جاء الحق» و «زهق الباطل»؟!

    قسم به شب پوشیده! که روز خواهد درخشید و بهاری‏ ترین روز هستی، بر صحیفه‏ شب تار و طولانی، مُهر پایان خواهد زد.

    خوش آمدی که با مقدمت، عطرآزادی به جای بوی باروت در فضای ‏میهن اسلامی‏مان پیچید. قفس‏ها شکسته شد و نفس‏ها از زندان سینه ‏ها رهایی یافت. خوش آمدی که با آمدنت، سوز و سرما از شهرو دیارمان‏ گریخت، برف های بهمن با حرارت ایمان و اخلاص، آب حیات شد.

    فجرآزادی! در شهر پیامبر و در مسجدالحرام، به انتظار تواند، به زادگاه خویش هم سفری کن.

    دهه فجر، خوش آمدی که با آمدنت، سوز و سرما از شهرو دیارمان ‏گریخت، برف های بهمن با حرارت ایمان و اخلاص، آب حیات شد.

     

    سلام برتو ای مطلع فجر! ای سپیده سحر، ای انفجار نور، خوش ‏آمدی.

     دهه فجرمبارک

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    شعر زیبای مرحوم قیصر امین پور در وصف امام رضا(ع)

     

     چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند

    موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

     

    پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی

    ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

     

     نام تو رخصت رویش است و طراوت

    زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

     

    از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی

    ای كه امواج طوفان تو را می‌شناسند

     

     اینك ای خوب، فصل غریبی سر آمد

    چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

     

    كاش من هم عبور تو را دیده بودم

    كوچه‌های خراسان، تو را می‌شناسند

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات