منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •            چند سخن حكیمانه

      -   یک کلید به همان سادگی که درها را باز می کنند ،به همان آسانی هم قفل می کنند.

    - شنا کردن در جهت جریان آب، از عهده ماهی مرده هم بر می آید.

    - تصمیم، شبیه به ماهی است . گرفتنش آسان است و نگاه داشتنش ، دشوار.

    (دوما)

    قطار و پسر جوان

    مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

    به محض شروع حرکت قطار پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود، پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد، فریاد زد: 

       "پدر نگاه کن درخت ها حرکت می کنند."  

       مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف های پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه پنج ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.

    ناگهان پسر دوباره فریاد زد: 

      " پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند." 

      زوج جوان ، پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشم هایش را بست و دوباره فریاد زد:" پدر نگاه کن باران می بارد،‌ آب روی من چکید."

    زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند: 

      "‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!"

    مرد مسن گفت: " 

     ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند.

     

    دانشمند:

    آنچه آدم را دانشمند می کند، مطالبی نیست که می خواند، 

    بلکه چیزهای است که یاد می گیرد.


    اراده و استقامت....

    آن کس که اراده و استقامت دارد،

    هرگز روی شکست را نمی بیند.

     

    پیپ استالین!!!

    یک هیئت از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بود. بعد از جلسه استالین متوجه شد که پیپ اش گم شده و از رئیس کا گ ب خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجی پیپ او را برداشته یا نه. بعد از نیم ساعت ، استالین پیپ اش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رئیس کا.گ.ب خواست که هیئت گرجی را آزاد کند. رئیس کا.گ.ب گفت:

    « متاسفم رفیق، تقریبا نصف هیئت اقرار کرده اند که پیپ را برداشته اند و بقیه هم موقع بازجویی مردند!!!

    مبین

    دوستی...

    زیباترین حکمت دوستی به یاد هم بودن است،

    نه در کنار هم بودن.


    غرور...

    هیچ وقت به خودت مغرور نشو .......

    برگ ها همیشه وفتی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند.

    بازیگر...

    اگر بازیگر زندگی خود نباشی ، بازیچه  آن خواهی شد.

    تفاوت انسان موفق و ناموفق

    آدم موفق در زندگی خود بین مشکلات  برای خودش فرصت پیدا می کند؛

    اما آدم ناموفق بین فرصت ها برای خودش مشکل پیدا می کند.

     

    اگر مرا مرده یافتید، آزاد هستید از اعضای بدن من برای پیوند پزشكی استفاده كنید!!!

     

    ایران بیشترین مرگ مغزی و كمترین آمار اهدای عضو را دارد!!!

     در حال حاضر، میزان اهدای عضو در ایران به ازای هر یك میلیون نفر 3/2 نفر است كه با شاخص‌های مطلوب جهانی فاصله‌ای چشمگیر دارد.

    از آنجایی كه جمعیت كشور‌های مختلف با یكدیگر متفاوت است برای مقایسه وضعیت كشور‌ها از این نظر شاخص تعداد پیوند به ازای یك میلیون نفر جمعیت كشور ملاك مقایسه است.

    بر این اساس اسپانیا با 35 پیوند در میلیون جمعیت بهترین وضعیت را دارد و در دیگر كشور‌های اروپایی و آمریكا این عدد بین 10 تا 25 در میلیون متغیر است.

    در ایران كه تا چند سال پیش این رقم تنها 7/1 در میلیون بود، با تلاش‌های انجام شده اكنون به عدد 3/2 رسیده‌ایم كه هرچند افزایش ناچیزی است ، اما حكایت از روند رو به رشد آمار پیوند عضو در ایران دارد.

    *******

    اگر مردم بدانند كه 29قسمت از اعضای یك فرد مرگ مغزی ازجمله مفاصل و شبكیه فرد، قابل پیوند است و حداقل 6‌ عضو یعنی 2 ریه، 2 كلیه، كبد و قلب می‌تواند به فرد دیگری حیات دوباره ببخشد، مسلما در امر پیوند همكاری بیشتری می‌كنند.

    منبع:آقاکمال

    زندگی یعنی...

    زندگی جدولی است که هر کس در صدد حل آن برآید، جایزه اش مرگ است.

     

    دعای خالصانه یك بچه!

    خدای مهربون
    لطفاً برای خانمای فقیری که
    توی کامپیوتر بابام هستن
    لباس بفرست!


    جرج اورول :

    در هنگام حکومت فریب، گفتن حقیقت یک عمل انقلابی است.


    طبقه بندی: آموزنده

    دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است



    دسته اول
    آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم نیستند.
    عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

    دسته دوم
    آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هم نیستند.
    مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

    دسته سوم
    آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم هستند.
    آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

    دسته چهارم
    آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند.
    شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند، نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم ،قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

     جهان سوم کجاست؟

    آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی سوالی مطرح کرد : 

     استاد شما که از جهان سوم می آیید ٫ جهان سوم کجاست ؟

    فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود . من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم . به آن دانشجو گفتم : جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند ٫ خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد ،باید در تخریب مملکتش بکوشد .


    دارایی فقیر

    امید تنها دارایی فقیر است.

     مارلون براندو:

    ترجیح می دهم روی موتورسیکلتم باشم و به خدا فکر کنم

    تا این که تو کلیسا باشم و به موتورسیکلتم فکر کنم.

     شیرینی و تلخی...

    بسیار شیرین مباش که تو را بخورند

    و تلخ هم مباش که تو را دور افکنند.


    این هم داستان عشق من

    از همون لحظه اول که با پدر و مادرم وارد سالن مهمانی شدم ،چشمم بهش افتاد و شور هیجانی توی دلم به پا کرد . طول سالن را طی کردم و روی یک صندلی نشسته دوباره نگاهش کردم . درست روبه روی من بود . این بار یک چشمک بهش زدم و لبخند زدم و یواشکی به اطرافم نگاه کردم تا کسی منو ندیده باشد . کسی متوجه من نبود . خودم را بی تفاوت مشغول حرف زدن کردم ؛ ولی چند لحظه بعد بی اختیار چشمم را بهش انداختم و بهش نگاه کردم .چه جذاب و زیبا و با نفوذ بود . دوباره او چشمک زد. بیشتر هیجان زده شدم . به خودم گفتم که از فکرش بیایم بیرون. باز هم مشغول گوش دادن به حرف های بقیه بودم  ، ولی حواسم به آن طرف سالن بود . می خواستم برم پیشش ،ولی خجالت می کشیدم جلوى والدین و صاحب خانه . حتماً اگر جلو و پیشش مى رفتم ،با خودشون مى گفتن عجب پسر پررویی ! 

      توی دو راهی عجیبی مانده بودم . دیگه طاقتم تمام شده بود . دل به دریا زدم و گفتم هر چه باداباد . بلند شدم و با لبخند به طرفش نگاه کردم . وقتی بهش رسیدم ، با جرات تمام دستم رو به طرفش دراز کردم . برش داشتم و گذاشتمش توی دهنم ، به به ! عجب شیرینی خامه ای خوشمزه ای بود !

    منبع:آقاکمال

    آخرین ویرایش: دوشنبه 31 خرداد 1389 04:37 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •                                          روزی                                    
         باغ پر بود از درختان سیب و دهقان پیر مشغول آبیارى درخت ها . در این لحظه  صدایى گوش خراش به گوش دهقان پیررسید:
    - قار... قار...
    كلاغ روى یكى از درخت ها نشست و شروع كرد به نوك زدن و چندتا از سیب ها را خراب كرد و به زمین انداخت!. پیرمرد كه از این كار كلاغ  شگفت زده وعصبانى  بود، سنگى به طرفش پرتاب كرد و کلاغ را فرارى داد... اما هنوز غر می زد.
    - آخه لعنتی ... تو كه سیب ها را نمى خورى، چرا خرابشان مى كنى!؟
    وقتى كه كار آبیارى تمام شد، پیرمرد زیر یكى از درخت ها نشست ، تا قدرى استراحت كند . در حالی که تعداد زیادی موش ، در اطراف او با حرص و ولع مشغول خوردن سیب ها بودند . سیب هایی که کلاغ آن ها را چیده بود!.


     

                                       محمد رسول پورآریان - از شهر كرمانشاه

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • برای ایرانی ها جوك هم ساخته‌اند

    در شهری در آمریكا، آرایشگری زندگی می كرد كه سال ها بچه دار نمی شد. او نذر كرد كه اگر بچه دار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد!

    روز اول یك شیرینی فروش وارد مغازه شد. پس از پایان كار، هنگامی كه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود.

    روز دوم یك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز كند، یك دسته گل بزرگ و یك كارت تبریك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود.

    روز سوم یك مهندس ایرانی به او مراجعه كرد. در پایان آرایشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد.

    حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز كند، با چه منظره ای روبه رو شد؟
    فكركنید. شما هم یك ایرانی هستید.
    .
    .
    .
    چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف كشیده بودند و غر می زدند كه پس این مردك چرا مغازه اش را باز نمی كند؟!!

    منبع: کیان

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •                                                 آرزوها                          

       

    پسرک ، پدر و مادرش را از دست داده بود . کسی هم از او نگهداری نمی کرد . روزی که خسته از خیابانی رد می شد ، کنار در خانه ای مجلل نشست . از سرما بدنش بی حس شده بود . با خود گفت : ای كاش من هم در چنین خانه ای زندگی می كردم!

    و با همین رویاها به خواب رفت. وقتی که بیدار شد ، دید در اتاق بسیار شیکی  قرار دارد! چند بار چشمانش را باز وبسته كرد ، تا این که مطمئن شد ، این یك خواب نیست.
    از بیرون اتاق صداهایی به گوش می رسید . پسرك از ترس پتو را روی سرش كشید! صدای زنی بود كه انگار به مردی حرف می زد :

    - خداوند آرزوی ما را برآورده كرده است ودیشب كه تو نبودی پسر بچه ای زیبا برایمان فرستاده است.


                                                              بهنام زارعی  - از همدان

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 20 خرداد 1388 06:02 ق.ظ نظرات ()

             ...ایل غریب !

    گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب
    گر پدر مرد تفنگ پدری هست هنوز
    گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند
    توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
    آب اگر نیست نترسید که در قافله مان
    دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

    "شعر از: دکتر زهرا رهنورد"

    الهی ریشه  تحجر و فاشیزم مذهبی را در کشور علی بن ابیطالب - ایران همیشه سر افراز- بخشکان .آمین یارب العالمین!!

                             گرگ ها و پرنده ها
            برف سنگینی باریده بود . مایكل کوچولو زیر شیروانی مشغول مطالعه بود. ناگهان متوجه  چند پرنده شد كه پشت پنجره  اتاقش نشسته بودند. او با خوشحالی مقداری از غذای دیشب را با دست خود به آن ها داد.
    بعد از ظهر مایكل داشت برای بازی بیرون می رفت كه این بار تعداد زیادی پرنده را دید كه پشت پنجره نشسته بودند. مایكل تمام غذای دیشب را كنار آن ها گذاشت و آنقدر سرگرم شد كه بیرون نرفت.ناگهان پدر و مادرش كه آن روز كمی دیر كرده بودند، سراسیمه وارد اتاق شدند وبا دیدن مایكل كه داشت به پرندگان غذا می داد، آرام شدند . پدر پس از کمی مکث به مادر گفت :

    - عزیزم ... دیدی چقدر گرگ روی برف ها به این طرف و آن طرف می دویدند؟!

                                            بهنام زارعی   -  از  شهر همدان

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • قلم: دفتر آیت‌الله جوادی آملی فیلم «هاله نور» را تایید کرد

    دوشنبه 18 خرداد 1388 06:22 ب.ظ
    طبقه بندی:اخبار انتخابات دوره ی دهم، 

    دفتر آیت الله جوادی آملی، سخنان کروبی در مناظره شنبه شب با احمدی نژاد در خصوص هاله نور را تایید می‌کند.

    به گزارش قلم‌نیوز - ارگان ستاد موسوی - به دنبال طرح موضوع ادعای احمدی نژاد در مورد «هاله نور» از سوی حجت‌الاسلام‌والمسلمین مهدی کروبی، دفتر آیت‌الله جوادی آملی با اعلام دو شماره تلفن جهت تماس هموطنان، سخنان کروبی در خصوص مطرح کردن ماجرای هاله نور توسط احمدی نژاد را تایید می‌نماید.

    بر اساس این گزارش شماره تلفن‌های 02517724424 و 02517751199 پاسخگوی هموطنان در خصوص این موضوع است.
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • مشاوره زنان ناراضی!                            

     

    روان شناسی ، در یک روزنامه آگهی داد...

    " مشاوره زنانی که از شوهرانشان راضی نیستند!!"

    خیلی از زوج ها و زن ها به سراغ روان شناس آمده و مشاوره می گرفتند. یک روز منشی روان شناس ، زن تنهایی را با داخل اتاق فرستاد. وقتی روان شناس زن را دید ، خیلی تعجب کرد. آن زن کسی نبود جز همسر خودش!

    همسر روان شناس هم ، از این که این مطب شوهرش است ،بهت زده شده بود. زن خواست که خارج شود که روان شناس گفت :

    - برای چه اینجا آمده ای؟!... اینجا محل مراجعه زن هایی است که از شوهرانشان راضی نیستند! مگر به تو پول - ماشین و ویلا ندادم؟! باز هم  راضی نیستی؟

    زن گفت :

    - نه!!... تو هیچ وقت برای من یک شاخه گل نخریدی! و نگفتی که دوستت دارم!!

                                                       حسن ایمانی - از تهران

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    یار دبستانی من ، با من و همراه منی
    چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی


    حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
    ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما


    دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
    خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش


    دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
    کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟


    یار دبستانی من ، با من و همراه منی
    چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی


    حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
    ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما

    ـــــــــــــــــــــار دبستانی من

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • جملات زیبا

    ♥من دو تا تو را دوست دارم ... یکی این دنیا ... یکی اون دنیا ...
    ♥تمام محبتت را به پای دوستت بریز، اما نه تمام اعتمادت را ...
    ♥عشق ساکت است، اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود .
    ♥رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند.
    ♥ از شمع آموختم که :ایستاده بمیرم، بی صدا بمیرم و به پای دوست بمیرم .
    ♥از زندگی هر آنچه لیاقتش را داریم به ما می رسد ، نه آنچه که آرزویش را داریم.
    ♥ زندگی سه ایستگاه دارد!عشق...جدایی....و مرگ . آقا قربونت ایستگاه اول پیاده می شم !

    ♥خوشبخت ترین فرد كسی است كه بیش از همه سعی كند دیگران را خوشبخت سازد .
    در نگاه كسانی كه پرواز را نمی فهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری كوچك تر خواهی شد.
    ♥ عشق مثل یک ساعت شنی می ماند، همزمان که قلب را پر می کند ،مغز را خالی می کند!!
    ♥هرگاه دلت هوایم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند.
    ♥ بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.

    ♥ اگه روزی شاد بودی، بلند نخند كه غم بیدار نشه و اگه یه روز غمگین بودی، آرام گریه كن تا شادی ناامید نشه.
    ♥عشق گلی است كه اگر آن را به قصد تجزیه و تحلیل پرپر كنید، هرگز قادر نخواهید بود كه آن را دوباره جمع كنید .
     
    ♥اگه تونستی پر کلاغ ها رو سفید کنی، برف رو سیاه کنی ، یه بوسه به آتش بزنی، یه نفس عمیق زیر آب بکشی، اون موقع من می تونم تو رو فراموش کنم .
    ♥پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت/ بیچاره از این سوختن عشق آموخت / 

    فرق من و پروانه در این است در آتش/ پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت
    ♥زندگی اجبار است .... مرگ انتظار است..... عشق یک بار است ..... جدایی دشوار است .....
    یاد تو تکرار است .
    ♥همیشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر آنقدر شهامت داره که هر وقت دلش می گیره ،جلوی همه گریه کنه .
    ♥اگر می توانستم مجازاتت کنم ، از تو می خواستم به اندازه ای که تو را دوست دارم مرا دوست داشته باشی.
    ♥ اگه تو کوچه پس کوچه های دلم گم شدی.دنبال کسی نگرد که آدرس بهت بده ، چون غیر از تو کسی اونجا رو بلد نیست.
    ♥دقایقی تو زندگیت هست که دلت برای کسی اونقدر تنگ می شه که دلت می خواد اونو از تو رویات بیرون بکشی و توی دنیای واقعی با تمام وجوت بغلش کنی .
    ♥شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد .بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم، تا بدانی ای خوبم دوستت دارم .
    ♥می گی گل رو دوست داری فولی می چینیش... می گی بارون رو دوست داری، ولی با چتر می ری زیرش... می گی پرنده رو دوست داری، ولی تو قفس میندازیش... چه جوری می تونم نترسم وقتی می گی دوستم داری؟؟؟
    ♥یک بار برای دیدن دریا قدم به ساحل گذاشتی... اما امواج دریا هزاران بار برای بوسیدن قدمگاهت تا روی ساحل پیش آمدند. دلم برات تنگ می شه ،اما هزاران بار بر قدمگاهت بوسه می زنم.
    ♥دوستی، شوخی سرد آدم هاست بازی شیرین گرگم به هواست، واسه كشتن غرور من و تو دوستی توطئه ثانیه هاست.
    ♥ندیدم بهاری محبت ز یاری/ دلم غرق خون شد عجب روزگاری/ زندگی زیباست، نه به زیبایی حقیقت... حقیقت تلخ است، نه به تلخی جدایی... جدایی سخت است، نه به سختی تنهایی... نگاهی آشنا به یاس کردم ... تو را در برگ گل احساس کردم ... خلاصه در کلاس ناز چشمت ... دو واحد عاشقی را پاس کردم....
    ♥بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند/ قاب عکس توست اما شیشه عمرمن است /بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند/ تارموی توست اما ریشه عمر من است
    ♥سكوتم را به باران هدیه كردم /تمام زندگی را گریه كردم /نبودی در فراق شانه هایت/ به هر خاكی رسیدم تكیه كردم
    ♥اگه معلم جغرافی بودم ، اسمتو رو بلند ترین قله دنیا می نوشتم. اگه معلم ادبیات بودم، اسمتو تو تمام شعرام می آوردم. اگه معلم شیمی بودم، اسمتو در گروه حلال ترین محلول ها قرار می دادم. اگر معلم زیست بودم ،قلبت رو از مهربون ترین قلب ها می نوشتم ...
    ♥ به گل گفتم :عشق چیست؟ گفت: از من خوشبوتر . به پروانه گفتم: عشق چیست؟ گفت :از من زیبا تر. به شمع گفتم: عشق چیست؟ گفت: از من سوزنده تر. به عشق گفتم: آخر تو چیستی؟ گفت: نگاهی بیش نیستم ...
    با سیم ناز مژه ات یه عمر گیتار می زنم/ نگاهتو كوك نكنی من خودمو دار می زنم /چشات اگه رو پنجره طرح ستاره نزنن/ دست خودم نیست دلمو به درو دیوار می زنم
    ♥هر كسی هم نفسم شد ،دست آخر قفسم شد/ من ساده به خیالم كه همه كار و كسم شد
    ♥اون كه عاشقانه خندید، خنده های منو دزدید، زیر چشمه مهربونی خواب یك توطئه می دید
    ♥شمع دانی که دم مرگ به پروانه چه گفت؟... گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی... سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد... گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی...
    ♥نه!نرو!... صبرکن قرارمان این نبود، باید سکه بیندازیم... اگر شیر آمد:تردید نکن که دوستت دارم... اگر خط آمد:مطمئن باش دوستدارت هستم ..... صبر کن سکه بیندازیم ،اگر دوستت نداشتم.....آن وقت برو...



    Read more: "شاید اینجاست - جملات زیبا" - http://souren.mihanblog.com/post/111#ixzz0HReLKSZE&A

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 2 1 2
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات