منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش

     

      ای نگـــاهت نخــی از مخمل و از ابــــریشم

         چند وقت است که هر شب به تــو می اندیشم

         به تو آری ، به تـو یعنی به همان منظر دور

         به همان سبـــز صمیمی ، به همبن باغ بلــور

         به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری

         کــه سراغش ز غز لهـــای خودم می گیـــری

         بـــه همان زل زدن از فاصله دور به هــــم

         یعنــی آن شیوه فهمانـــدن منظـــور به هــــم

         بـــه تبسم ، بـــه تکلم ، بـــه دلارایی تـــــــو

         بـــه خموشی ، به تماشــا ، به شکیبایی تــــو

         به نفس های تـــو در سایــه سنگین سکــوت

         به سخ نهای تـــــو با لهجه شیــرین سکـــوت

         شبحی چند شب است آفت جـــــانم شده است

         اول اســـــــم کســــی ورد زبـــــانم شده است

         در من انگــــار کسی در پی انکار مـن است

         یک نفر مثل خودم ، عـاشق دیـــدارـمن است

         یک نفر ساده ، چنان سـاده که از سادگی اش

         می شـــود یک شبـــه پی برد بـه دلدادگی اش

         آه ای خـــواب گران سنگ سبکبــار شــــــده

         بر ســـــــر روح مـــن افتــاده و آوار شــــــده

         در مــن انگار کسی در پی انکار مـــن است

         یک نفر مثل خودم ، تشنه دیـــدار مـــن است

         یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش

         می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

         رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است

         اول اســـــم کســی ورد زبــــانم شــــده است

         آی بی رنگ تر از آینــه یک لحظه بایست

         راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

         اگر این حادثه هر شبه تصویر تــو نیست

         پس چرا رنگ تــو و آینه اینقــدر یکی است؟

         حتــــم دارم که تــویی آن شبح آینـــه پوش

         عــاشقی جرم قشنگی است به انکار مکـوش

         آری آن سایه که شب آفت جـــانم شده بود

         آن الفبـــــا که همــه ورد زبانــم شـــده بود

         اینک از پشت دل آینـــه پیـــدا شــده است

         و تماشاگه این خیــل تماشــــــا شـــده است

          آن الفبـــای دبستــــانی دلخــواه تـــــویــی

          عشـق من آن شبح شــــاد شبانگاه تـــــویی

    (یاسمی)

    منبع:آیات آسمانی
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • گرانبهاترین داشته ها!

    شیوانا از راهی می گذشت. متوجه شد جمعیتی دور مجروحی جمع شده اند و با خوشحالی به او نگاه می کنند و هیچ کمکی به او نمی کنند. شیوانا با تعجب خود را از لابه لای جمعیت به مجروح رساند و دید او مردی است میانسال و درشت هیکل که از اسب بر زمین سقوط کرده و آسیب سختی دیده است. شیوانا با تعجب از مردم پرسید:

    " چرا به او کمک نمی کنید و او را به طبیب نمی رسانید؟"

    یکی از بین جمعیت با خوشحالی گفت:

    " استاد! شما نمی دانید این آدم چقدر پست و رذل است. او باج گیری است که به همه مردم این دیار ظلم روا داشته و هیچ کس از شر اذیت های او در امان نبوده است. او چون دوست کدخدا و افسرامپراتور است، هرکاری دلش می خواهد انجام می دهد و هیچ کس هم جرات نمی کند اعتراض کند. الان هم از بس به اسب بیچاره شلاق زد، اسب رم کرد و او را این چنین بر زمین کوبید. ما از این بابت بسیار خوشحالیم و امیدواریم که اسب برگردد و باز هم او را بزند!"

    شیوانا سرش را به علامت تاسف تکان داد و گفت:

    " من اعمال این مرد را تائیدنمی کنم. او اگر سالم بود شاید  لایق مجازاتی بسیار بدتر می بود. اما الان آنچه مقابل شماست، انسانی است زخمی که عذاب می کشد. اگر به او کمک نکنید در مقابل وجدان و ندای درونی خودتان همیشه سرافکنده خواهید بود که چرا یک انسان را در حال ناتوانی و زجر کشیدن به تماشا نشسته اید و ارزش انسانی خود را زیر سوال برده اید. اگر شما راست بگویید و او واقعا آدم نادرستی باشد، بدانید در این لحظات با جمع کردن شما دور خودش و وادار سازی شما به کمک نکردنش ، باعث شده است که آخرین و گرانبهاترین داشته های شما یعنی ارزش های انسانی و اخلاقی را هم از شما بگیرد و آخرین ضربه را به روح شما وارد سازد. پیشنهاد می کنم او را به درمانگاه برسانید و درمان کنید و بعد به حامیانش خبر دهید که برای بردنش بیایند. با این کار شما انسان باقی می مانید و او تا آخر عمر شرمنده این اخلاق و انسانیت شما خواهد بود. "

    تعدادی از مردم  متوجه اشتباه خود شدند. بلافاصله قدم پیش گذاشتند و با کمک شیوانا مرد زخمی را سوار تختی روان کردند و نزد طبیب بردند. از قضا آن مرد توانست از زخم جان سالم به دربرد و بعد از چند ماه مجددا سالم و سرحال سوار اسب شود. 

    می گویند از آن به بعد جاده های آن منطقه از راهزن خالی شد و امنیت کامل بر آن دیار حاکم شد. همه می گفتند مرد درشت هیکل به طور شبانه روزی از آن جاده نگهبانی می کرد تا آسیبی به مردم آن دیار نرسد.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • پیامک های تسلیت

    به مناسبت شهادت جانسوز امام محمد تقی علیه السلام

     

    شهادت امام جواد

     

    ای شیعه بزن ناله و فریاد امشب        از غربت آن غریب کن یاد امشب

    مسموم شد از زهر، جواد بن رضا        در حجره در بسته‌ بغداد امشب

     

    امام جواد علیه‌السلام: 

    تا هنگامی که سپاسگزاری بندگان ادامه دارد، نعمت های خداوند قطع نمی‌شود.

    شهادت مظهر جود و سخا و علم و معرفت، تسلیت و تعزیت.

     

    ابن الرضا به حجره غریبانه جان سپرد        او شمع جمع بود و چو پروانه جان سپرد

    مسموم شد ز زهر جگر سوز اُمّ فضل        از روی شوق در ره جانانه جان سپرد

     

    نفرین بر آن محرم نامحرم

    که زهر جفا را نه در جام تو که در کام ما ریخت

    آه! ای خورشید عشق

    ای مولای جوان من

    چه زود غروب کردی!

     

    گشته عالم، غرق ماتم ، در عزای جواد الائمه

    کرده زهرا ، ناله برپا  ، در عزای جواد الائمه

    شد ز بیداد، شهر بغداد،  کربلای جواد الائمه

     

    شهادت مظلومانه جوان ترین شمع هدایت و نهمین بحر کرامت، تسلیت و تعزیت.

     

    امام محمد تقی علیه‌السلام: بدان که از دید خداوند پنهان نیستی، پس بنگر که چگونه هستی!

    یا جواد الائمه

    چون به خود نگریستم، جز بی حیایی و بی شرمی در برابر ارباب خودم ندیدم.

    امشب دعایم کن ،تا دیگر باگناهانم دل فرزندت مهدی را نشکنم.

     

    در میان حجره یا رب کیست غوغا می‌کند        شکوه زیر لب ز بی رحمی دنیا می‌کند

    همسرش از فرط شادی و شعف کف می‌زند        زین عمل خود را به عالم خوار و رسوا می‌کند

     

    شهادت غریبانه  امام مسموم، جواد مظلوم-ع بر شما تسلیت باد.

    تنظیم: گروه دین و اندیشه - حسین عسگری-تبیان

    منبع:http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=107788

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • شعری از «محمود شاهرخی» به مناسبت بدرقه او به منزل ابدی‌اش؛

    چشمم بسان چشمه جوشان زمزم است

    «محمود شاهرخی» شاعر انقلاب،دیروز به خانه ابدی‌اش بدرقه شد كه به همین مناسبت شعری درخشان از وی تقدیم به علاقمندان به این شاعر و ادبیات پارسی می‌شود.

    به گزارش شهر،محمود شاهرخی متولد 1306 بم بود. وی یكی از مشهورترین چهره‌های شعر آیینی پس از انقلاب به شمار می‌آید كه سال‌ها، هم در شعر انقلاب و هم در شعر جنگ فعال بوده است.
    از جمله آثار او می‌توان به «درسی را كه از قرآن آموخته‌ام»، «در غبار كاروان»، «نسیم وصل»، «ز اشك پرس حكایت»، «امام علی (ع) روح بی‌نهایت»، «شمیمی از گلزار معرفت»، «امام حسین (ع) تجلی جلال و جمال»، «بر آستان جانان، كیمیای احسان» و «ترجیعات توحیدی» اشاره كرد.

    شعری از این شاعر گرانقدر كه صبح روز گذشته درگذشت،تقدیم علاقمندان به ادبیات انقلاب می‌شود: 



    باز آ كه ملك جان به فروغ تو خرم است
    ای ماه من كه روی تو خورشید عالم است
    باز آ كه از فروغ تو ای ماه دلفروز
    صبح زمانه تیره تر از شام ماتم است
    دور از حریم وصل تو ای كعبه امید
    چشمم بسان چشمه جوشان زمزم است
    تا سر نهم به پای تو ای گلبن مراد
    همچون بنفشه پیش سمن قامتم خم است
    ای از تو جمع خاطر شوریدگان ببین
    كار جهان ز فتنه  ایام در هم است
    بنگر بنای مردمی و مهر گشته سست
    ای آن كه پشت ملك بقا از تو محكم است
    ای خادم در تو سلیمان ببین كنون
    در دست دیو فتنه گر مهر خاتم است
    باز آی و بازگیر ز اهریمنان نگین
    ای آن كه نفش خاتم تو اسم اعظم است
    باز آی و روح در تن این مردگان بدم
    ای آن كه زنده از دمت عیسی بن مریم است
    تا از ستیغ غیب برآیی چو آفتاب
    در التهاب جان جهانی چو شبنم است
    باز آی ای طبیب روان های بی قرار
    بر خفتگان غمزده لطف تو مرهم است 

    خبرگزاری شهر

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • بیایید از عشق صحبت کنیم

     

    چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
    بیایید از عشق صحبت کنیم

    تمام عبادات ما عادت است
    به بی‌عادتی کاش عادت کنیم

    چه اشکال دارد پس از هر نماز
    دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟

    به هنگام نیّت برای نماز
    به آلاله‌ها قصد قربت کنیم

    چه اشکال دارد که در هر قنوت
    دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟

    چه اشکال دارد در آیینه‌ها
    جمال خدا را زیارت کنیم؟

    مگر موج دریا ز دریا جداست؟
    چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟

    پراکندگی حاصل کثرت است
    بیایید تمرین وحدت کنیم

    «وجود» تو چون عین «ماهیت» است
    چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟

    اگر عشق خود علت اصلی است
    چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟

    بیا جیب احساس و اندیشه را
    پر از نُقل مهر و محبت کنیم

    پر از «گلشن راز» ، از «عقل سرخ»
    پر از «کیمیای سعادت» کنیم

    بیایید تا عینِ «عین القضات»
    میان دل و دین قضاوت کنیم

    اگر سنت اوست نوآوری
    نگاهی هم از نو به سنت کنیم

    مگو کهنه شد رسم عهد الست
    بیایید تجدید بیعت کنیم

    برادر چه شد رسم اخوانیه؟
    بیا یاد عهد اخوت کنیم

    بگو قافیه سست یا نادرست
    همین بس که ما ساده صحبت کنیم

    خدایا ! دلی آفتابی بده
    که از باغ گ لها حمایت کنیم

    رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
    بیا عاشقی را رعایت کنیم

    قیصر امین پور - منبع:مریم

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    رایانامه ای از جهنم!! 


    روزی مردی به سفر می رود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه می شود که هتل به کامپیوتر مجهز است .
      تصمیم می گیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را می نویسد، اما در تایپ آدرس دچار اشتباه می شود و بدون این که متوجه شود نامه را می فرستد .
      در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود ، با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشد، به سراغ کامپیوتر می رود تا ایمیل های خود را چک کند .
      اما پس از خواندن اولین نامه غش می کند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش می رود و مادرش را بر نقش زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
    گیرنده : همسر عزیزم
    موضوع : من رسیدم.
    می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش آن ها در اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می آد، می تونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم .
    همه چیز برای ورود تو  روبراهه . فردا می بینمت .
    امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه .
    وای چه قدر اینجا گرمه!!
    از طرف:همسرت

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • کوتاه اندیشی دنیا دوستان و مقام پرستان

    گویند مسعود غزنوی از حسنك وزیر خشمگین شد و او را بكشت و كنار قصر سرنگونش آویختند و خون او را با خاك آمیختند . آن حسنی كه بسی خون پیش او می ریختند، عاقبت خون خود او را نیز ریختند :

    كار دیوانم جنون آید همه

    كز وزارت بوی خون آید همه

    به هر جهت وقتی او را كشتند و حرمت او ریخته شد، هر كسی از دوران وزارت و خلق و خوی او عیبی می گفت . در این میان ژنده پوش فقیری نیز گفت : 

     عزیزان همه عیب او گفتید، چند عیب هم من می گویم . یكی این كه حسنك چندین چاه و كاریز و قنات داشت كه دور هر كدام حصار و مامور بود و كسی اجازه برداشت آب از آن ها را نداشت . در حالی كه وقت مرگ جز به مقدار اندكی آب برای غسل نیاز نداشت. 

     همچنین چندین ملك و آبادی و زمین و قصر و خانه داشت كه درش بر روی همه بسته بود. در حالی كه چند وجب خاك بیشتر هنگام مرگ نصیبش نشد. 

     همچنین او كلی البسه زیبا و دیبا و قبا و پارچه های ابریشمی داشت. در حالی كه جز كفنی با خود به گور نبرد . و از میان آن همه غلام و خدم و حشم و نوكر جز چهار نفری حمال زیر تابوت او را نگرفتند. پس اگر چه وزیر بود، اما بسیار سفیه و نادان بود .

    عیب او این بود كز فضل و بیان

    خرده دانی كرد دعوی در جهان

    او ندید و راه پیچا پیچ بود

    عیبش این بود آن دگرها هیچ بود

    شكر كن كز حرص سرگردان نه ای 

    روز تا شب بر در دكان نه ای

    شكر كن حق را كز ایشان نیستی

    خلوتی داری  پریشان نیستی

    ( برگرفته از مصیبت نامه عطار )

    منبع: کیاآرش
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • http://aura1.gaia.com/photos/46/454849/large/Lighting_a_Candle_Sending_You_Love.jpg

    آنگاه المیترا گفت:با ما از عشق سخن بگوی.
    پیامبر سر بر آورد و نگاهی به مردم انداخت' و سكوت و آرامش مردم را فرا گرفته بود.سپس با صدایی ژرف و رسا گفت:
    هر زمان كه عشق اشارتی به شما كرد در پی او بشتابید.
    هر چند راه او سخت و نا هموار باشد.
    و هر زمان بال های عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید'
    و هر چند كه تیغ های پنهان در بال و پرش ممكن است شما را مجروح كند.
    و هر زمان كه عشق با شما سخن گوید او را باور كنید.
    هر چند دعوت او رویاهای شما راچون باد مغرب در هم كوبد و باغ شما را خزان كند.
    زیرا عشق چنان كه شما را تاج بر سر می نهد ' به صلیب نیز می كشد.
    و چنان كه شما را می رویاند، شاخ و برگ شما را نیز هرس می كند.
    و چنان كه تا بلندای درخت وجودتان بالا می رود و ظریف ترین شاخه های شما را كه در آفتاب می رقصند نوازش می كند .
    همچنین تا عمیق ترین ریشه های شما پایین می رود و آن ها را كه به زمین چسبیده اند، تكان می دهد.
    عشق شما را چون خوشه های گندم دسته می كند.
    آنگاه شما را به خرمن كوب از پرده  خوشه بیرون می آورد.
    و سپس به غربال باد دانه را از كاه می رهاند.
    و به گردش آسیاب می سپارد، تا آرد سپید از آن بیرون آید.
    سپس شما را خمیر می كند، تا نرم و انعطاف پذیر شوید.
    و بعد از آن شما را بر آتش می نهد، تا برای ضیافت مقدس خداوند نان مقدس شوید.

    http://silverbearcafe.com/private/images/aniCandle.gif

    عشق با شما چنین رفتارها می كند تا به اسرار قلب خود معرفت یابید و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند كنید و جزیی از آن شوید.

    اما اگر از ترس بلا و آزمون' تنها طالب آرامش و لذت های عشق باشید '
    خوش تر آن كه عریانی خود بپوشانید.
    و از دم تیغ خرمن كوب عشق بگریزید.
    به دنیایی كه از گردش فصل ها در آن نشانی نیست'
    جایی كه شما می خندید، اما تمامی خنده  خود را بر لب نمی آورید.
    و می گریید ، اما تمامی اشك های خود را فرو نمی ریزید

    http://www.more-than-light.com/images/candle1.jpg

    عشق هدیه ای نمی دهد مگر از گوهر ذات خویش.

    و هدیه ای نمی پذیرد مگر از گوهر ذات خویش.

    عشق نه مالك است و نه مملوك.
    زیرا عشق برای عشق كافی است.

    وقتی كه عاشق می شوید مگویید:" خداوند در قلب من است." بلكه بگویید " من در قلب خداوند جای دارم."

    و گمان نكنید كه زمام عشق در دست شماست ' بلكه این عشق است كه اگر شما را شایسته بیند، حركت شما را هدایت می كند.

    عشق را هیچ آرزو نیست مگر آن كه به ذات خویش در رسد.

    اما اگر شما عاشقید و آرزویی می جویید'
    آرزو كنید كه ذوب شوید و همچون جویباری باشید كه با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند.
    آرزو كنید كه رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه كنید.
    آرزو كنید كه زخم خورده  فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاك ریزد.
    آرزو كنید سپیده دم بر خیزید و بال های قلبتان را بگشایید
    و سپاس گویید كه یك روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است.
    آرزو كنید كه هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بیندیشید.
    آرزو كنید كه شب هنگام به دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید.
    و به خواب روید. با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او.

    (از كتاب ‹پیامبر› اثر ارزنده  جبران خلیل جبران ، ترجمه  دكتر حسین الهی قمشه ای)

    منبع:یک سكوت

    آخرین ویرایش: جمعه 22 آبان 1388 06:51 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • هرگز ار مرگ نهراسیده ام ....
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •             دیرآمدی ای نگار سرمست!!

     

    در کلاس درس ادبیات بودیم که استاد غزلی از سعدی را می خواست بخواند ،

    تا اولین بیت را خواند،

    « دیر آمدی ای نگار سر مست        زودت ندهم دامن از دست »

    دانشجوی دختری با تأخیر وارد کلاس شد و همه خندیدند،

    ولی استاد با صدای بم تکرار کرد،

    دیر آمدی ای نگار سرمست!!!

     

    منبع:آزاده- آقای حشمت ا... ارشادی نویسنده کتاب (خواندنی هایی از لابه لای گفته ها ونوشته ها)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات