منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 06:16 ق.ظ نظرات ()

                              چه خوب شد، آن گاو مرد !!

    فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در جنگلی بودند و درباره اهمیت دیدارهای غیر منتظره گفت وگو می کردند. بر طبق گفته های استاد، تمامی چیزهایی که در مقابل ما قرار دارند به ما بخت و فرصت یادگیری یا آموزش دادن می دهند.

     در این لحظه، به دروازه محلی رسیدند که - به رغم آن که در مکان بسیار مناسبی واقع شده بود - ظاهری بسیار حقیرانه داشت.

     شاگرد گفت: این مکان را ببینید. شما حق داشتید. من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم که در بهشت به سر می برند ،متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند.

     استاد گفت: من گفتم آموختن و آموزش دادن و مشاهده امری که اتفاق می افتد کافی نیست. باید علل را بررسی کرد. پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علت رویدادهایش بشویم.

     سپس در آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند. زن و مردی با 3 فرزند با لباس های پاره و کثیف آنجا بودند. استاد خطاب به پدر خانواده گفت: 

       شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید؟ در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد... چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟

      آن مرد نیز در آرامش کامل پاسخ داد: 

      دوست من، ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه چند لیتر شیر به ما می دهد. بخشی از شیر را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم. با بخش دیگر، پنیر و کره یا خامه برای مصرف شخصی خود تولید می کنیم و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم.

       استاد فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد. در میان راه، رو به شاگرد کرد و گفت: 

       آن ماده گاو را از آن ها بدزد و از بالای آن صخره به پایین پرت کن.

    شاگرد گفت: اما آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است. فیلسوف ساکت ماند... آن جوان بدون آن که هیچ راه دیگری داشته باشد، همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و آن گاو نیز در آن حادثه مرد.

    این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از گذشت سال ها، زمانی که دیگر بازرگان موفقی شده بود، تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگردد و با شرح ماجرا از آن خانواده تقاضای بخشش تماید و به ایشان کمک مالی کند؛ اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به مکانی زیبا شده بود، با درختانی شکوفه کرده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند. شاگرد با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند مأیوس و ناامید گردید. او وارد خانه شد و پرسید: 

      آن خانواده ای که در حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند؟

     جوابی که دریافت کرد، این بود: آن ها همچنان صاحب این مکان اند.

     صاحبخانه او را شناخت و از احوالات استاد فیلسوفش پرسید؛ اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان توانستند وضع آن مکان را به آن خوبی بهبود بخشند.

     آن مرد گفت: ما گاوی داشتیم ، اما وی از صخره پرت شد و مرد؛ و ما برای تأمین معاش خانواده مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدیم... گیاهان و نباتات با تأخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدیم و پس از آن به فکر خرید چرخ نخریسی افتادیم. با خرید آن چرخ بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم و با خود فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم. به این ترتیب، یک سال سخت گذشت؛ اما وقتی خرمن محصولات رسید، من در حال فروش و صدور حبوبات و پنبه و سبزیجات معطر بودم... هرگز به این مسئله فکر نکرده بودم که همه قدرت و ظرفیت من در این نکته خلاصه می شد که: چه خوب شد، آن گاو مرد.

      منبع:محمد سمائی 

         ....در آرزوی روزی كه گاو نفت ما هم بمیرد!!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 28 اردیبهشت 1389 06:34 ق.ظ نظرات ()

    یه عده این جور، یه عده اون جور!!

    یه عده نون ندارن بخورن ، یه عده مى‏مونن نون  رو با چى بخورن.
    یه عده یه دست لباس ندارن بپوشن ، یه عده موندن كدوم لباسشونو بپوشن.
    یه عده بلیت ندارن اتوبوس سوارشن،  یه عده تو صف ماشین‏هاشون موندن كدوم یكى را سوارشن.
    یه عده از ترس صاحب خونه آسته میان آسته مى‏رن ، یه عده موندن تو كدوم یكى از ویلاهاشون برن.
    یه عده اگه گیرشون نیاد شكر مى‏كنن، اگر گیرشون بیاد ایثار،  یه عده حق خودشونو اسراف مى‏كنن ، حق بقیه را انبار.
    یه عده زندگیشونو خرج مى‏كنن تا بقیه راحت بگذرونن ، یه عده بقیه رو خرج مى‏كنن تا زندگیشونو راحت بگذرونن.
    یه عده مى‏نازن به شرافت و مردونگیشون ، یه عده مى‏نازن به زیر آب‏زنى و پشت هم اندازیشون.
    یه عده نون حلال به سختى از گلوشون پایین مى‏ره، یه عده جز نون حروم از گلوشون پایین نمى‏ره.
    شهین شفیعى، از فلاورجان‏
    برگرفته از: جدول ناب، شماره اول  1384

    دو آگهی تکان دهنده در روزنامه های دولتی

    سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۰۲:۴۳

    سرویس اجتماعی جهان: این 2 آگهی در 2 روزنامه جداگانه منتشر شده است. اولی مربوط به روزنامه ایران و دومی برای روزنامه همشهری است. این چند روایت از معصوم را هم می توانید کنار این آگهی ها بخوانید.

    علی علیه السلام: و ما اخذ الله علی العلما ان لایقاروا علی کظه ظالم و لاسغب مظلوم
    خداوند از عالمان پیمان گرفته است که نه پر خوری ظالم را تحمل کنند و نه گرسنگی مظلوم را.
    (نهج البلاغهُ ،صفحه 52)

    امام علی علیه السلام: والثقة منهم بما عودتهم من عدلک علیهم
    هنگامی می توانی به اعتماد مردم به حکومت تکیه کنی که آنان را از اجرای عدالت خاطر جمع ساخته باشی.
    (نهج البلاغه، صفحه 1014)

    امام باقر علیه السلام: ما آمن بی من بات شبعان و جاره جائع
    آن کس که سیر بخوابد در حالی که همسایه اش گرسنه باشد، به من ایمان نیاورده است.
    (الحیاه ،جلد 6 ،صفحه 10) 

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 05:24 ق.ظ نظرات ()
                                                   مسلمانی به چیست؟    

                                                و ا عظی پرسید ا ز فر ز ند خویش

     هیج می دانی مسلمانی به چیست؟

    صدق و بی آزاری و خدمت به خلق

    هم عبادت  و هم کلید زندگی است

     گفت  ز ین معیا ر  ا ند ر شهر ما
    یک مسلمان هست آن هم ارمنی است
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 05:53 ق.ظ نظرات ()

    قصه‏ عطارى که سنگ ترازوى او گل سر شوى بود 

     و دزدیدن مشترى گل خوار از آن گل هنگام سنجیدن شکر

    پیش عطارى یکى گل خوار رفت

    تا خرد ابلوج قند خاص زفت‏

    پس بر عطار طرار دو دل

    موضع سنگ ترازو بود گل‏

    گفت گل سنگ ترازوى من است

    گر ترا میل شکر بخریدن است‏

    گفت هستم در مهمى قند جو

    سنگ میزان هر چه خواهى باش گو

    گفت با خود پیش آن که گل خور است

    سنگ چه بود گل نکوتر از زر است‏

    همچو آن دلاله که گفت اى پسر

    نو عروسى یافتم بس خوب فر

    سخت زیبا لیک هم یک چیز هست

    کان ستیره دختر حلواگر است‏

    گفت بهتر این چنین خود گر بود

    دختر او چرب و شیرین‏تر بود

    گر ندارى سنگ و سنگت از گل است

    این به و به گل مرا میوه‏ دل است‏

    اندر آن کفه‏ ترازو ز اعتداد

    او به جاى سنگ آن گل را نهاد

    پس براى کفه‏ دیگر به دست

    هم به قدر آن شکر را مى‏شکست‏

    چون نبودش تیشه‏اى او دیر ماند

    مشترى را منتظر آن جا نشاند

    رویش آن سو بود، گل خور ناشکفت

    گل از او پوشیده دزدیدن گرفت‏

    ترس ترسان که نیاید ناگهان

    چشم او بر من فتد از امتحان‏

    دید عطار آن و خود مشغول کرد

    که فزون‏تر دزد هین اى روى زرد

    گر بدزدى و ز گل من مى‏برى

    رو که هم از پهلوى خود مى‏خورى‏

    تو همى‏ترسى ز من لیک از خرى

    من همى‏ترسم که تو کمتر خورى‏

     

    گر چه مشغولم چنان احمق نیم

    که شکر افزون کشى تو از نى‏ام‏

    چون ببینى مر شکر را ز آزمود

    پس بدانى احمق و غافل که بود

    مرغ ز آن دانه نظر خوش مى‏کند

    دانه هم از دور راهش مى‏زند

    کز زناى چشم حظى مى‏برى

    نه کباب از پهلوى خود مى‏خورى‏

    این نظر از دور چون تیر است و سم

    عشقت افزون مى‏شود صبر تو کم‏

    مال دنیا دام مرغان ضعیف

    ملک عقبى دام مرغان شریف‏

    تا بدین ملکى که او دامى است ژرف

    در شکار آرند مرغان شگرف‏

    من سلیمان مى‏نخواهم ملکتان

    بلکه من برهانم از هر هلکتان‏

    کاین زمان هستید خود مملوک ملک

    مالک ملک آن که بجهید او ز هلک‏

    باژگونه اى اسیر این جهان

    نام خود کردى امیر این جهان‏

    اى تو بنده‏ این جهان محبوس جان

    چند گویى خویش را خواجه‏ جهان‏

     

    (مثنوى‏معنوى، دفتر چهارم، صفحه‏ 584)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    بهلول و مجلس هارون الرشید

    روزی بهلول، پیش خلیفه " هارون الرشید " نشسته بود . جمع زیادی از بزرگان خدمت هارون الرشید بودند . طبق معمول ، هارون هوس كرد سر به سر بهلول بگذارد. در این هنگام صدای شیهه اسبی از اصطبل بلند شد.
    هارون به مسخره به بهلول گفت: 
       «برو ببین این حیوان چه می گوید ، گویا با تو كار دارد.»
    بهلول رفت و بر گشت و گفت: 
      «این حیوان می گوید: مرد حسابی حیف از تو نیست با این" خر ها "نشسته ای. زودتر از این مجلس بیرون برو, ممكن است كه :" خریت " آن ها در تو اثر كند.»
     «منبع : مسلم»
     
    *************************************************************

     آماری از کتاب : آیابه ازاین نمی توان بود؟ 

    زنده یاد دکتر حسین عظیمی:

     اقتدار ملی در تولید سرانه است ؛ بنابراین وقتی تولید سرانه ۱۵۰۰دلاری یك شهروند ایرانی را با تولید سرانه  ۳۸ هزار دلاری یك فرد ژاپنی  مقایسه می كنیم ، وضعیت ایران و جایگاه آن در اقتصاد جهانی كاملا مشخص خواهد بود.

        هر فرد در یك اقتصاد پیشرفته ۴۰برابر یك فرد ایرانی تولید می كند . اگر از این زاویه به مسائل نگاه كنیم ، خواهیم دید كه اقتدار ملی كشور چقدر آسیب پذیر است! ایران در اقتصاد جهانی عددی نیست!!

       ( نقل از كتاب : آیا به از این نمی توان بود؟ ، ج۱ ، ص ۱۹۵)

     معرفی این كتاب در لینك زیر:

    http://modara.blogfa.com/post-1512.aspx 

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 06:57 ق.ظ نظرات ()

    چه دلی است این دل من


    که ز یک لرزش اشک


    بر رخ رهگذری


    یا ز نالیدن مادر به فراق پسری

    دل من می شکند چه کنم ؟

    دلم از سنگ که نیست

    گریه در خلوت دل ننگ که نیست


    چه دلی است این دل من


    که ز تردی چو یکی ساقه تاک


    به شتابی که تگرگ

    بشکند ساقه و از هم بدرد پیکر برگ


    یا به آسانی یک شاخه گل می شکند


    چه دلی است این دل من


    هر کجا اشک یتیمی رنجور


    می چکد بر سر مژگان سیاه

    دل من می شکند


    چه کنم ؟


    دلم از سنگ که نیست


    گریه در خلوت دل ننگ که نیست

    چه دلی است این دل من

    در مزاری که زنی ناله کند در عزای پسرش


    یا یتیمی که کند گریه به سوگ پدرش


    جانم آید به خروش



    دل من می شکند

    حالت دخترکی کوچک و تنها و فقیر


    که به حسرت کند از شیشه اشک


    به عروسک نگه گاه به گاه


    وز دل تنگ کند ناله و آه



    دل من می شکند


    چه کنم ؟


    دلم از سنگ که نیست


    گریه در خلوت دل ننگ که نیست

    ناله پیرزنی غمزده و دست تهی


    که ندارد نفسی


    ضجه مرغ اسیر که کند ناله به کنج قفسی


    هق هق مرد غریبی که بلا دیده بسی


    حالت دختر زشتی که ز شرم


    رو ندارد به کسی

    دل من می شکند


    چه دلی است این دل من

    دلم از ناله مرغان چمن می شکند


    ز خیال غم مردم دل من می شکند



    چه کنم ؟

    دلم از سنگ که نیست


    گریه در خلوت دل ننگ که نیست



    چه کنم ؟

    دل من می شکند!!!!!

     

    فروغ فرخراد

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 21 اردیبهشت 1389 06:27 ق.ظ نظرات ()

    بازیچه بودن ...

    چیزی وحشتناک تر از این نیست که کار های

    انسان، تابع اراده انسان دیگری باشد.

    (این یعنی بازیچه دست دیگرن سدن )

    ***************************

     سرانه مصرف نان در کشور 160 کیلوگرم است ؛ در حالی که این شاخص در آمریکا 20 کیلوگرم، مکزیک 31 کیلوگرم، فنلاند 40 کیلوگرم، جمهوری چک 50 کیلوگرم، روسیه 60 کیلوگرم و هلند 60 کیلوگرم است و این شاخص‌ها نشان می‌دهد که با اصلاح زنجیره تأمین نان مصرف گندم در کشور باید 8 میلیون تن باشد.
        نقل از کتاب : آیابه ازاین نمی توان بود؟

    معرفی کتاب در لینک زیر:

    http://modara.blogfa.com/post-1512.aspx 

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 06:19 ق.ظ نظرات ()

                                         انگشت و انگشتر

        « عمرو بن معدی کرب » که از سلحشوران نامدار عرب بود شمشیری موسوم به «صمصامه » داشت که در برندگی زبانزد بود. خلیفه دوم « عمر » آن را خواست و چون کارایی مطلوب را در آن شمشیر نیافت ، به عمرو نوشت :

      - صمصامه تو ، بر خلاف شهرتی كه دارد ، برندگی لازم را ندارد.

       عمرو نیز در پاسخ خلیفه نوشت :

       من شمشیر برایت فرستادم ، نه ساعد . شهرتی كه صمصامه در برندگی دارد، مرهون بازوی توانمند من است.

                                                         ( عقد الفرید، ج۱ ، ص۱۹۹)

        گر انگشت سلیمانی نباشد            چه خاصیت دهد نقش نگینی

    آخرین ویرایش: دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 06:31 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 06:08 ق.ظ نظرات ()

                           مدیر !!

    مردی به یك مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یك طوطی كرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره كرد و گفت: 

      «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.» 

    مشتری: «چرا این طوطی این قدر گران است؟» 

    صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.» 

    مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌ 

    صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای این كه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای را  دارد كه در هر مسابقه ای پیروز شود .» 

    و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار.» 

    مشتری: «این طوطی چه كاری می تواند انجام دهد؟» 

    صاحب فروشگاه جواب داد:‌ 

       «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم،  ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.»

    منبع:آشنای غریب
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  سهم مسلمانان در تولید ناخالص ملی دنیا

    مسلمانان ۲۰درصد جمعیت دنیا را دارند ، ولی فقط ۵ درصد  تولید ناخالص ملی دنیا متعلق به آن هاست !! یعنی حتی كمتر از كشور فرانسه!!!  ( ص ۲۱۲ كتاب)

     این نمونه ای  است از آمار مقایسه ای  ایران با سایر كشورهای جهان در كتاب :

     آیا به از این نمی توان بود؟

    در دو جلد جمعا ۱۱۰۰صفحه با جلد گالینگور و قطع وزیری  - قیمت روی جلد قبل از تخفیف : ۱۲۰۰۰تومان

    معرفی كتاب در لینك زیر: http://modara.blogfa.com/post-1512.aspx 

       ******************************************************

       فروتنی

    روزی خواجه مظفر در نوقان می گفت که مثل ما با شیخ ابوسعید (ابوالخیر) آن چنان است که در پیمانه  ارزن , یک دانه شیخ ابوسعید است و باقی من !

    یکی از مریدان شیخ ابوسعید آنجا حاضر بود ; از سرگرمی برخاست و پیش شیخ ابوسعید آمد و آنچه از خواجه مظفر شنیده بود , بگفت , شیخ گفت :

    برو خواجه مظفر را بگوی که آن یکی هم تویی , ما هیچ نیستیم!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات