منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 31 تیر 1389 11:08 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •               چند طنز ادبی

    فتحلی شاه و زنان شاعرش:

               فتحلی شاه روزی میان دو  نفر از زنانش نشسته بود به نام های جهان و حیات .

      شاعری این چنین گفت :

       نشسته ام به میان دو دلبر و دو دلم 

                                        که را به مهر ببندم در این میان خجلم

      جهان گفت :   تو پادشاه جهانی جهان تو را باید

      حیات گفت :    اگر حیات نباشد جهان چه کار آید

      در این میان زنی به نام بقا این شعر را خواند :

       حیات و جهان هر دوشان بی وفاست       بقا را طلب کن که آخر بقاست .




     

     خواجه همام و کنیز زیبا روی :

                خواجه همام الدین تبریزی از غزل سرایان ولطیفه گویان قرن هشتم  آذربایجان است .گویند شبی در دربار یکی از سلاطین حضور داشت. کنیزی زیبا که نامش خورشید بود

       خواست سر شمع را اصلاح کند تا روشنی بهتر دهد که ناگاه آتش شمع دستش را سوزاند .همام فی البداهه خواند:

         با روی تو شمع بر فروزد عجب است        با چشم تو دیده بر فروزد عجب است

        دیدم که زشمع سوخت دستت ناگاه     خورشید که از شمع بسوزد عجب است


     شوخی با جامی و عاقبتش :

                           روزی جامی شاعر بزرگ در مجلسی شعری می خواند تا به این بیت  

       رسید که:

                 بس که در جان فکار و چشم بیدارم تویی  

                  هر که پیدا می شود از دور پندارم توئی

       یکی از حاضران گفت :بلکه خری پیدا شد .جامی پاسخ داد : 

          باز پندارم تویی !!

    (منبع:http://takdane.blogfa.com/)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • شباهت پسر بچه و پیرمرد
     

    پسربچه گفت: «گاهی وقت ها قاشق از دستم می افتد.»

    پیرمرد گفت: «از دست من هم.»

    پسربچه در گوشی گفت: «و شلوارمو خیس می کنم.»amstory.mihanblog.com

    پیرمرد خندید و گفت: «من هم همین طور.»

    پسربچه گفت: «واغلب گریه می کنم.»

    پیرمرد سرش را به نشانه  تایید تکان داد و

    پسربچه گفت: «وازهمه بدتر انگار بزرگ ترها به من علاقه ای ندارند.»

    و پسربچه دست پرچین و چروک پیرمردی را احساس کرد که می گفت: «منظورت را خوب می فهمم.»

     

    (منبع:3نقطه.کام)

    آخرین ویرایش: چهارشنبه 30 تیر 1389 06:17 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  • یک تست هوش 


    10 تا جعبه قند داریم.

    هر جعبه از 1000 حبه قند تشکیل شده است.

    وزن هر حبه قند 10 گرم است.

    این وضعیت تو همه جعبه ها همین طوریه ، ولی فقط یکی از جعبه ها حبه هایی با وزن 9 گرم داره.

    یه ترازو داریم که یه بار مصرفه. یعنی فقط می شه یه بار با اون وزن کرد و بعد از اون دیگه از کار می افته.

    می خوایم با استفاده از این ترازو و تنها با یک بار وزن بفهمیم کدوم جعبه وزن کمتری داره.

     

    حالا چیکار کنیم؟

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    بشین روش فكر كن.

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    مطمئنی نمی تونی  خودت  مسئله  رو حل كنی؟

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    . پس ببین.

     

     

     

     

     

    ابتدا جعبه ها را شماره گذاری می کنیم : جعبه 1 و جعبه 2 و جعبه 3 و جعبه 4 و .....

    سپس از هر جعبه به تعداد شماره جعبه ، حبه قند برمی داریم ، مثلا از جعبه اول یک حبه قند و از جعبه دوم 2 حبه قند و از جعبه سوم 3 حبه قند و .......

    جمعا 55 حبه قند می شود، قاعدتا به وزن 550 گرم

    سپس این مجموعه را با ترازو وزن می کنیم.

    فکر کنم دیگه بقیش واضح باشه .

    هر مقدار گرمی که از 550 گرم کمتر باشد، برابر با شماره جعبه ای است که حاوی حبه قند های 9 گرمی می باشد.

     

    منبع : ایران جوک

    آخرین ویرایش: سه شنبه 29 تیر 1389 05:50 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •                                             پرنده

    پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت: 

      « اما من درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانه های من آشیانه بسازی.»

    پرنده گفت: « من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و آدم ها را اشتباه می گیرم.»

    انسان خندید و به نظرش این خنده دار ترین اشتباه ممكن بود.

    پرنده گفت: « راستی، چرا پر زدن را كنار گذاشتی؟» 

     انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندید.

    پرنده گفت:« نمی دانی، توی آسمان چقدر جای تو خالی است.» 

       انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی كه نمی‌دانست چیست. شاید یك آبی دور، یك اوج دوست داشتنی.

    پرنده گفت: « غیر از تو پرنده‌های دیگری هم می‌شناسم كه پر زدن یادشان رفته است. درست است كه پرواز برای یك پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نكند، فراموش می‌شود.»

    پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال كرد ، تا این كه چشمش به یك آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش، آسمان بود. چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.

    آن وقت خدا بر شانه های كوچك انسان دست گذاشت و گفت: 

     « یادت می‌آید، تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم، زمین و آسمان هر دو برای تو بود .

    اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم، بال هایت را كجا جا گذاشتی؟»

    انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس كرد.

    آن وقت رو به خدا كرد و گریست.

    (منبع:http://www.lilipoot-f.blogfa.com/)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  
      فقر کجاست؟!

    فقر همه جا سر می كشد .......

    فقر ، گرسنگی نیست .....

    فقر ، عریانی هم نیست ......

    فقر ، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان می كند .........

    فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......

    فقر ، ذهن ها را مبتلا می كند .....

    فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتاب های فروش نرفتهء یك كتابفروشی می نشیند ......

    فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ كه روزنامه های برگشتی را خرد می كند ......

    فقر ، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند .....

    فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته می شود .....

    فقر ، همه جا سر می كشد ........

    فقر ، شب را " بی غذا " سر كردن نیست ..

    فقر ، روز را " بی اندیشه" سر كردن است ...
    (منبع:http://merysina.blogfa.com/)
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • 10درس شگفت انگیز از زندگی انیشتین



    ۱۰ درس شگفت انگیز از زندگی انیشتین

    ۱ . کنجکاوی را دنبال کنید

    “من هیچ استعداد خاصی ندارم .فقط عاشق کنجکاوی هستم “

    چگونه کنجکاوی خودتان را تحریک می کنید ؟ من کنجکاو هستم. مثلا پیدا کردن علت این که چگونه یک شخص موفق است و شخص دیگری شکست می خورد .به همین دلیل است که من سال ها وقت صرف مطالعه موفقیت کرده ام . شما بیشتر در چه مورد کنجکاو هستید ؟

    پیگیری کنجکاوی شما رازی است برای رسیدن به موفقیت.

    ۲ .پشتکار گرانبها است

    “من هوش خوبی ندارم، فقط روی مشکلات زمان زیادی می گذارم”

    تمام ارزش تمبر پستی توانایی آن به چسبیدن به چیزی است تا زمانی که آن را برساند.مانند تمبر پستی باشید ؛ مسابقه ای را که شروع کرده اید ، به پایان برسانید .

    با پشتکار می توانید به مقصد برسید.

    ۳ .تمرکز بر حال

    “مردی که بتواند در حالی که دختر زیبایی را می بوسد، با ایمنی رانندگی کند ، به بوسه اهمیتی را که سزاوار آن هست نمی دهد “

    پدرم به من می گفت نمی توانی در یک زمان بر ۲ اسب سوار شوی .من دوست داشتم بگویم تو می توانی هر چیزی را انجام بدهی، اما نه همه چیز را .یاد بگیرید که در حال باشید.تمام حواستان را بدهید به کاری که در حال حاضر انجام می دهید.

    انرژی متمرکز، توان افراد است، و این تفاوت پیروزی و شکست است .

    ۴ .تخیل قدرتمند است .

    “تخیل همه چیز است .می تواند باعث جذاب شدن زندگی شود .تخیلی به مراتب از دانش مهم تر است “

    آیا شما از تخیلات روزانه استفاده می کنید ؟ تخیل از دانش مهم تر است ! تخیل شما پیش نمایش آینده شما است .نشانه واقعی هوش دانش نیست ، تخیل است.

    آیا شما هر روز ماهیچه های تخیلتان را تمرین می دهید ؟اجازه ندهید چیزهای قدرتمندی مثل تخیل به حالت سکون دربیایند.

    ۵ .اشتباه کردن

    “کسی که هیچ وقت اشتباه نمی کند ،هیچ وقت هم چیز جدید یاد نمی گیرد “

    هرگز از اشتباه کردن نترسید .اشتباه شکست نیست .اشتباهات شما را بهتر،زیرک تر و سریع تر می کنند، اگر شما از آن ها استفاده مناسب کنید . قدرتی را که منجر به اشتباه می شود ، کشف کنید .

    من این را قبل گفته ام ،و اکنون هم می گویم ، اگر می خواهید به موفقیت برسید اشتباهاتی که مرتکب می شوید را ۳ برابر کنید .

    ۶ .زندگی در لحظه

    “من هیچ موقع در مورد آینده فکر نمی کنم ،خودش بزودی خواهد آمد”

    تنها راه درست آینده شما این است که در “همین لحظه ” باشید .

    شما زمان حال را با دیروز یا فردا نمی توانید عوض کنید .،بنابراین این از اهمیت فوق العاده برخوردار است، که شما تمام تلاش خود را به زمان جاری اختصاص دارید .این تنها زمانی است که اهمیت دارد ، این تنها زمانی است که وجود دارد .

    ۷ .خلق ارزش

    “سعی نکنید موفق شوید ، بلکه سعی کنید با ارزش شوید .“

    وقت خود را به تلاش برای موفق شدن هدر ندهید،وقت خود را صرف ایجاد ارزش کنید .اگر شما با ارزش باشید ،موفقیت را جذب می کنید

    استعدادها و موهبت هایی را که دارید ،کشف کنید ، بیاموزید چگونه آن استعدادها و موهبت های الهی را در راهی استفاده کنید که برای دیگران مفید باشد .

    تلاش کنید تا با ارزش شوید و موفقیت شما را تعقیب خواهد کرد .

    ۸ .انتظار نتایج متفاوت نداشته باشید.

    “دیوانگی : انجام کاری دوباره و دوباره و انتظار نتایج متفاوت داشتن .“

    شما نمی توانید کاری را هر روز انجام دهید و انتظار نتایج متفاوت داشته باشید ،به عبارت دیگر، نمی توانید همیشه کار یکسانی (کارهای روزمره) را انجام دهید، و انتظار داشته باشید متفاوت به نظر برسید.برای این که زندگی تان تغیر کند، باید خودتان را تا سر حد تغییر افکار و اعمالتان متفاوت کنید، که متعاقبا زندگی تان تغییر خواهد کرد.

    ۹ .دانش از تجربه می آید .

    “اطلاعات به معنای دانش نیست . تنها منبع دانش تجربه است .“

    دانش از تجربه می آید . شما می توانید درباره انجام یک کار بحث کنید ، اما این بحث فقط دانش فلسفی از این کار به شما می دهد .شما باید این کار را تجربه کنید تا از آن آگاهی پیدا کنید .تکلیف چیست ؟ دنبال کسب تجربه باشید !

    وقت خودتون را صرف یادگرفتن اطلاعات اضافی نکنید .دست به کار شوید و دنبال کسب تجربه باشید .

    ۱۰ .اول قوانین را یاد بگیرید ،بعد بهتر بازی کنید.

    “اگر شما قوانین بازی را یاد بگیرید، از هر کس دیگر بهتر بازی خواهید کرد.”

    ۲ اقداماتی هست که شما باید انجام بدهید .اولین گام این است که شما باید قوانین بازی خوذ را یاد بگیرید ،این یک امر حیاتی است. گام دوم این که شما باید بازی را از هر فرد دیگری بهتر انجام بدهید .اگر شما بتوانید این ۲ گام را انجام دهید ،موفقیت از آن شما می شود .

    منبع:یک آریایی

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •         نخست بیندیش آن گاه سخن بگو

    روزی خانمی سخنی را بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد .  او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده  و به دنبال راه چاره ای گشت که بتواند دل دوستش را به دست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند .  

       او در تلاش خود برای جبران آن ، نزد پیرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا ،‌ از وی مشورت خواست . پیرزن با دقت و حوصله  فراوان به گفته های آن خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه ، چنین گفت : 

       " تو برای جبران سخنانت لازم است که دو کار انجام دهی و اولین آن فوق العاده سخت تر از دومی است . "

      خانم جوان با شوق فراوان از او خواست که  راه حل ها را برایش شرح دهد .پیرزن خردمند ادامه داد : 

      " امشب بهترین بالش پری را که داری ، ‌برداشته و سوراخ کوچکی در آن ایجاد می کنی ،‌ سپس از خانه بیرون آمده  و شروع به قدم زدن در کوچه و محلات اطراف خانه ات می کنی و در آستانه درب منازل هر یک از همسایگان و دوستان و بستگانت که رسیدی ،‌ یک عدد پر از داخل بالش درآورده و به آرامی آنجا قرار می دهی . باید دقت کنی که این کار را تا قبل ازطلوع آفتاب فردا صبح  تمام کرده  و  نزد من برگردی تا دومین مرحله  را توضیح  دهم . "

      خانم جوان بسرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام کارهای روزمره خانه ،  شب هنگام شروع به انجام کار طاقت فرسایی  کرد که  آن پیرزن پیشنهاد نموده بود . او با  رنج  و زحمت فراوان و در دل تاریکی شهر و در هوای سرد و سوزناکی که  انگشتانش از فرط آن ،  یخ زده بودند ،  توانست کارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پیرزن خردمند بازگشت . خانم جوان با این که بشدت احساس  خستگی  می کرد ،  اما آسوده خاطر  شده  بود  که  تلاشش به نتیجه رسیده و با خشنودی گفت :‌ 

      " بالش کاملا خالی شده است ."پیرزن پاسخ داد : 

      " حال برای انجام مرحله دوم ، بازگرد  و بالش خود را مجددا از آن پرها ،‌ پر کن ، تا همه چیز به حالت اولش برگردد ! "

      خانم جوان با سرآسیمگی گفت : " اما می دانی این امر کاملا غیر ممکن است ! اینک باد بیشتر آن پرها را از محلی که قرارشان داده ام ،‌ پراکنده است ، ‌قطعا هرچقدر هم تلاش کنم ، ‌دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد ! "‌  

       پیرزن با کلامی تامل برانگیز گفت : " کاملا درست است ! هرگز فراموش نکن کلماتی که به کار می بری همچون پرهایی ست که در مسیر باد قرار می گیرند .  آگاه باش که فارغ از میزان صممیت و صداقت گفتارت ، دیگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت  ، بنابراین در حضور کسانی که به آن ها عشق می ورزی ،‌ کلماتت  را خوب انتخاب کن ".

    منبع: صائب

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سوگ سروده هایی بر مزار دل دادگان 
     
     بر مزار پروین اعتصامی:

    این که خاک سیهش بالین است
    اختر چرخ ادب پـــــــــروین است


    گرچه جز تلــــــــخی از ایام ندیـــــــــد
    هرچه خواهی سخنش شیرین است
     


    صاحب آن همه گفتار، امروز

    سائل فاتحه و یاسین است
     


    دوســـــــــتان به که ز وی یاد کنند

    دل بی دوست دلی غمگین است


    هرکه باشی و ز هــــــــــر جـــــــا برسی
    آخرین منزلـــــــــــگه هـستی ،این است

    -------------------------------------------------------------------------
    ...و دیگران :

    مرغ دل پر می زند تا زین قفس بیرون شود 

    جان به جان آمد توانش تا دمی مجنون شود

    کس نداند حال این پروانه دل سوخته 

     در بر شمع وجود دوست آخر چون شود

     

    چو رخت خویش بر بستم از این خاك 

     همه گفتند با ما آشنا بود

    ولیكن كس ندانست این مسافر 

    چه گفت و با كه گفت و از كجا بود

     

    بنویسید بعد مرگم روی سنگ  

     با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ

    این که اینجا خفته در این گور سرد  

     بودنش را هیچ کس باور نکرد

     

       خیام :
    گویند هرآن کـسان که با پرهیزند  
     زانســـان که بمـیرند چنان برخیزند

    ما با می و معشوقه ازآنیم مدام 
    باشد که به حشرمان چنان انگیزند  
     
    منبع: اشعار روی قبر - ابراهیم
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 4 1 2 3 4
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات