منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  

    نجات معدنچیان شیلی و درسی از مفهوم مدیریت

     اکنون دیگر  ۳۳ نفر معدنچیان شیلی که حدود ۷۰ روز در ژرفای زمین محبوس شده بودند، همه نجات یافتند و با خیر و خوشی به آغوش گرم خانواده های خود بازگشتند. اما در بین صدها خبری كه روزانه توسط ده ها خبرگزاری به سراسر دنیا مخابره شد، یك خبر كوچك توجه مرا به خود جلب كرد و آن این بود كه وقتی پس از ۶۹ نوروز اسارت در عمق زمین وسیله ای برای نجات فراهم شد و آن وسیله در هر ساعت می توانست یك نفر را نجات دهد، بدیهی است همه محبوس شدگان عجله داشتند جزو نخستین رهاشدگان باشند. در اینجا رئیس معدنچیان اعلام كرد: من آخرین نفر خواهم بود!!

      من از این حسن تدبیر و ایثار رئیس معدنچیان خیلی خوشم آمد و رویدادی تاریخی از شیوه " مدیریت اسلامی" - كه امروزه ما خیلی داعیه اجرای آن را داریم - به خاطرم آمد.

      بوعلی رباطی گوید:

      با عبدالله رازی همراه شدم در بادیه. او گفت: امیر من باشم در راه یا تو؟ گفتم : تو . گفت: باید كه به هرچه بگویم طاعت داری. گفتم : سمعا و طاعتا. گفت: آن توبره بیاور .بیآوردم و زاد و توشه هر چه هر دو داشتیم در آنجا نهاد و بر پشت خود نهاد و می برد. هر چند كه گفتمی : مرا ده ، مانده شوی ! گفتا : نه ، با تو بگفته ام كه امیر منم . تو فرمانبردار باش ! دیگر شب باران آمد . تا روز بر پای ایستاد و گلیمی زبر من می داشت تا باران بر من نیاید . و چون حدیث می كردم ، گفتی: امیر منم ! تو طاعت دار باش ! گفتم : كاشكی هرگز او را امیر نكردمی !

    (كیمیای سعادت ، امام محمد غزالی)

    ktev51uhpl2tvu49n62.jpg

    برای دیدن در مقیاس بزرگ تر روی عکس کلیک کنید

    توضیح هر قسمت در ادامه ذکر شده

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
    وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

    وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشــــــید
    وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

    من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
    چیزی نمـی دانم از این دیوانگی و عاقـــــــــلی

    یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان لحظه بود
    آن دم که چشمانت مرا از عمق چشـــمانم ربود

    وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
    آدم زمینـــــی تر شد و عالم به آدم ســـــــــــجده کرد

    من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
    چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقــلی

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •            دو پیام از پیشوای هشتم

     امروز ۲۷ مهرماه برابر با ۱۱ ماه ذیقعده و فرخنده زادروز حضرت علی بن موسی الرضا امام هشتم(ع) است. ضمن عرض تبریک و تهنیت به همه حق باوران و حقیقت یاوران گیتی ، می كوشیم طبق معمول همیشه از بین آموزه های زندگی ساز ایشان ،چند پیام پویا و رهنمود راهگشا را با هم مرور كنیم:

    پیام ۱ - چه کسی بهترین انسان است؟!

    حرم امام رضا علیه السلام 
      همه ما موظف به انجام « کار صالح » هستیم و به هر کار خوب و مفیدی کار صالح نمی گویند. کار صالح یعنی بهترین کار. به دیگر سخن این کفایت نمی کند که هر انسان از بین صدها کازر خوب یکی را برگزیند و همه عمر خود را صرف انجام همان کار کند ِ بلکه هر انسان هوشمند و خردورز موظف است در هر زمان و هر مکان با همه توان عقلی و فکری خود بکوشد و بهترین و ضروری ترین کار را برگزیند و آن را رسالت خود بداند و با تمام توان به انجام آن رسالت بپردازد.

    مردی به امام رضا علیه السلام گفت:

    به خدا قسم در روی زمین از لحاظ پدر، کسی شریف‎تر از تو نیست. امام فرمود: 

    تقوا و پرهیزکاری به آنان شرافت بخشیده و فرمانبرداری خداوند سودمندشان کرده است.

    دیگری به آن حضرت گفت: به خدا قسم! تو بهترین انسان‎ هستی .

    حضرت به او فرمودند:

      ای بنده خدا ! سوگند یاد مکن . بهتر از من کسی است که برای خدا پرهیزکارتر و فرمانبردارتر بوده است . (بحار الانوار، ج 49، ص 95 ) 

    پیام ۲ - شكر؛ یعنی بهره‎برداری درست از نعمت‎ها

     
       بسیاری از مردم « شکرگزاری» را محدود به بیان های لفظی چون «الحمدلله» و «شکرا لله» و امثال آن می پندارند و یا برخی تعدد آن را نشانه بسیاری سپاسگزاری از منعم می دانند . مثلا می گویند : خدایا صدهزار بار تو را شکر می گوییم! اما ببینیم امام رضا(ع) ، شكرگزاری را چگونه معنا می كنند:

    امام رضا علیه السلام می‎فرماید:

    «ان صاحب النعمة علی خطر انه یجب علیه حقوق الله فیها؛ والله انه لتكون علی النعم من الله ـ عز و جل ـ فما ازال منها علی و جل ... حتی اخرج من الحقوق التی تجب لله علی فیها ... فقلت: جعلت فداك انت فی قدرك تخاف هذا ؟ قال: نعم فاحمد ربی علی ما من به علی( اصول کافی، ج 3، ص 503  )؛ 

    صاحب نعمت در خطر است، چون حقوقی خدایی در آن نعمت‎ها واجب گردیده است. به خدا سوگند كه نعمت‎هایی از خداوند به من می‎رسد و من همواره از آن بیمناكم تا حقوق واجب الهی آن را ادا كنم. (راوی حدیث می‎گوید)، گفتم: فدایت شوم، تو با مقامی كه داری از این امر هراسناكی؟ امام گفت: آری، و خدای را بر این كه مرا نسبت به ادای تكلیف حساس كرده است سپاس می‎گزارم.»

     و باز در جای دیگر امام رضا علیه السلام فرمود:

    «واعملوا انكم لا تشكرون الله تعالی بشی بعد الایمان بالله، و بعد الاعتراف بحقوق اولیاء الله من آل محمد [صلی الله علیه و آله و سلم]، احب الیه من معاونتكم لاخوانكم المومنین، علی دنیا هم التی هی معبر لهم الی جنان ربهم ... قیل یا رسول الله هلك فلان یعمل من الذنوب كیت و كیت. فقال رسول الله [صلی الله علیه و آله و سلم] ، بل قد نجی و لا یختم الله عمله الا بالحسنی، سیمحوا الله عنه السیئات و یبدلها من حسنات، انه یمر مرة فی طریق عرض له مومن قد انكشف عورته و هو لا یشعر، فسترها علیه و لم یخبره بها مخافه ان یخجل ...

     (  عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 169 / مسند الامام الرضا (علیه السلام)، ج 1، ص 95 .) ؛

     بدانید كه پس از ایمان به خدا و پذیرش حقوق اولیای او از آل محمد (ص)، سپاسگزاریی محبوب‎تر نزد خداوند از یاری‎رسانی به برادران مومن نیست، یاری‎رسانی به زندگی دنیای آنان كه راهی است برای رسیدن ایشان به بهشت. كسانی كه چنین یاریی برسانند از خاصان درگاه الهی‎اند. پیامبر (ص) در این باره سخنی گفته است كه اگر نیك در آن دقت شود و بدان عمل كنند، شایسته نیست كسی از این فیض الهی خود را محروم سازد.

     فقیه و عالم بزرگ، ملا محمد مهدی نراقی می‎گوید:

     "كسی كه از هر چیز بدان گونه كه هدف و منظور از آفرینش آن است بهره‎برداری كند، نعمت خدای را شكر گزارده است. و اگر چیزی را به گونه‎ای مصرف كرد كه به هدف و مقصود از آن رهنمون نشد، یا در جهتی كه برای آن آفریده شده است نبود، نعمت خدا را ناسپاسی كرده است ... ."

     (جامع السعادات، ج 3، صص 195 و 197، چاپ چهارم، دارالنعمان، نجف اشرف )

    آخرین ویرایش: سه شنبه 27 مهر 1389 07:56 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

     

    هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد                       هم رونق زمان شما نیز بگذرد

     وین بوم محنت ازپی آن تا کند خراب                  بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

     باد خزان نکبت ایام ناگـــــــــــــهان                    بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

     آب اجل که هست گلوگیر خاص وعام                بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

     ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز                     این تیزی سنان شما نیز بگذرد

     چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد                 بیداد ظالــــــمان شما نیز بگذرد

     در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت          این عوعو سگان شما نیز بگذرد

     آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست            گرد سم خران شما نیز بگذرد

     بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت                هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

     زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت                ناچار کاروان شــــــما نیز بگذرد

     ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن                   تاثیر اختران شما نیز بگــــــــذرد

     این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید              نوبت ز ناکســـان شما نیز بگذرد

     بیش از دو روز بود از آن دگر کسان               بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

     بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم                       تا سختی کمـــان شما نیز بگذرد

     در باغ دولت دگــــــــران بود مدتی                  این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

     آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه               این آب ناروان شــــــما نیز بگذرد

     ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع                این گرگی شبان شما نیز بگذرد

     پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست                        هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

     ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف       یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

     

    منبع:http://rostamimajid.blogfa.com
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •     زندگی به من آموخت...


    ********************************

    زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم؛ اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم…..

    تو نیز به من آموختی چگونه دوستت بدارم؛ اما به من نیاموختی که چگونه تو را فراموش کنم!

    ********************************


    هیچ کس تنهاییـــم را حس نکرد          برکه طوفانیــــــم را حس نکرد

    او که سامان غزل هایم از اوست        بی سر و سامانیم را حس نکرد . . .

    ********************************

    بلند ترین شاخه درخت ، یک واژه را می فهمد ، و آن هم تنهایی است . . .

    ********************************

    ای کاش زندگی مثل فوتبال بود ، که خوشی را پاس ، جدایی را شوت ،

    بی وفایی را فول ، غم را آفساید و محبت را گل می کردیم . . . ! 

    ********************************

    اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند! 

      اگر روزی خیانت دیدی،بدان قیمتت بالاست! 

      اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد.

    ********************************


    خواستم خودم را گول بزنم ؛ همه  خاطراتم را انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش ؛ یك چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه

    ********************************


    زمان ! به من آموخت که : دست دادن معنی رفاقت نیست … بوسیدن قول ماندن نیست … و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست …


    ********************************


    دلم می خواست بهانه‌ای باشی برای فراموش کردن همه چیز…

    اما حالا دلم می‌خواهد بهانه‌ای باشد برای فراموش کردن” تو” !…

    ********************************


    برقص ، گویا هرگز کسی تو را نمی بیند.

    عاشق شو ، گویا هرگزکسی دلت را نشکسته

    و زندگی کن ، گویا بهشت اینجاست .

    ********************************


    عادتم داده خیال تو که تنها نشوم

    یاد من هم نکنی باز به یادت باشم .

    ********************************


    نگاه ، زبان مخصوصی است که احتیاج به ترجمه ندارد .

    ********************************


    تواناترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند.

    شاید سکوتی تلخ گویای دوست داشتنی شیرین باشد .


    ********************************


    فریاد من از داغ توست ، این گونه خاموشم نکن ،

    حالا که یادت می کنم ، دیگر فراموشم نکن . .

    منبع:http://1taghas1.blogfa.com/

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •                        آخر قصّه


    کهنه صـــــــرّافان دنیا از تصرّف می خورند
    از عدالت می نویسند، از تخلّف می خورند

    می نویسم دوستان! معیار خوبی مرده است
    دوســــــتان خوب من تنها تأسّف می خورند!

    این که طبع شاعران خشکیده باشد عیب کیست؟
    ناقــــــــدان از سفرۀ چرب تعـــــــارف می خورند

    عاشقان هم گاه گاهی ناز عرفان می کشند
    عارفــــــــان هم دزدکی نان تصوّف می خورند

    یوسف من! قحطی عشق است، اینان را بهل!
    کلفت دین اند و دنیا، از تکلّـــــــف می خورند

    آخــــــــــــر این قصّه را من جور دیگر دیده ام
    گــرگ ها را هم برادرهای یوسف می خورند! 

    غلیرضا قزوه

    آخرین ویرایش: سه شنبه 5 بهمن 1389 12:04 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • زوج خوشبخت

     

    روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آن ها در شهر مشهور شده بودند، به خاطر این که در طول ۲۵ سال از زندگی مشترکشان حتی کوچک ترین اختلافی با هم نداشتند. در این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشان و راز خوشبختی آنان را بفهمند.

    سردبیر می گوید: آقا ! واقعا باور کردنی نیست؟ چنین چیزی چطور ممکن است؟

    مرد روزهای ماه عسل را به یاد می آورد و می گوید: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. آنجا برای اسب سواری، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظرم کمی سرکش بود.

    سر راهمان اسب ناگهان پرید و همسرم را از زین انداخت. همسرم خودش را جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" بعد از چند دقیقه دوباره همان اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت : " این بار دومته "‌و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم.

    وقتی که اسب برای سومین بار همسرم را انداخت؛ همسرم  خیلی با آرامش تفنگش را از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و آن اسب را کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم :

      " چکار کردی ؟ روانی! دیوونه شدی؟ حیوان بیچاره را چرا کشتی؟ "

    همسرم  نگاهی به من کرد و گفت : " این بار اولته " !

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • ای خداوند!
    به علمای ما مسئولیت
    و به عوام ما علم
    و به مومنان ما روشنایی
    و به روشنفکران ما ایمان
    و به متعصبان ما فهم
    و به فهمیدگان ما تعصب
    و به زنان ما شعور
    و به مردان ما شرف
    و به پیران ما آگاهی
    و به جوانان ما اصالت
    و به اساتید ما عقیده
    و به دانشجویان ما نیز عقیده
    و به خفتگان ما بیداری
    و به بیداران ما اراده 

    و به مبلغان ما حقیقت
    و به دینداران ما دین
    و به نویسندگان ما تعهد
    و به هنرمندان ما درد
    و به شاعران ما شعور
    و به محققان ما هدف 

     و به نشستگان ما قیام
    و به راکدان ما تکان
    و به مردگان ما حیات
    و به کوران ما نگاه
    و به خاموشان ما فریاد
    و به مسلمانان ما قرآن
    و به شیعیان ما علی(ع)
    و به فرقه های ما وحدت
    و به حسودان ما شفا
    و به خودبینان ما انصاف
    و به فحاشان ما ادب
    و به مجاهدان ما صبر
    و به مردم ما خودآگاهی
    و به همه ملت ما همت، تصمیم
    و استعداد فداکاری
    و شایستگی نجات

    و عزت ببخش

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • فکر نان کن که خربزه آب است

    (ضرب المثل ایرانی)

     

     

    در روزگاران قدیم دو دوست بودند که کارشان خشت مالی بود . از صبح تا شب برای دیگران خشت درست می کردند و اجرت بخور و نمیری می گرفتند . آن ها هر روز مقدار زیادی خاک را با آب مخلوط می کردند تا گل درست کنند ، بعد به کمک قالبی چوبی ، از گل آماده شده خشت می زدند .

        یک روز ظهر که هر دو خیلی خسته و گرسنه بودند ، یکی از آن ها گفت :

       " هرچه کار می کنیم ، باز هم به جایی نمی رسیم . حتی آن قدر پول نداریم که غذایی بخریم و بخوریم . پولمان فقط به خریدن نان می رسد . بهتر است تو بروی کمی نان بخری و بیاوری و من هم کمی بیشتر کار کنم تا چند تا خشت بیشتر بزنم . " دوستش با پولی که داشتند ، رفت تا نان بخرد . به بازار که رسید ، دید یک جا کباب می فروشند و یک جا آش، دلش از دیدن غذاهای گوناگون ضعف رفت . اما چه می توانست بکند ، پولش بسیار کم بود . به سختی توانست جلوی خودش را بگیرد و به طرف کباب و آش و غذاهای متنوع دیگر نرود . وقتی که به سوی نانوایی می رفت ، از جلوی یک میوه فروشی گذشت . میوه فروش چه خربزه هایی داشت! مدت ها بود که خربزه نخورده بود . دیگر حتی قدرت آن را نداشت که قدم از قدم بردارد . با خود گفت : 

      کاش کمی بیشتر پول داشتیم و امروز ناهار نان و خربزه می خوردیم . حیف که نداریم . 

       او تصمیم گرفت از خربزه چشم پوشی کند و به طرف نانوایی برود. اما نتوانست. این بار با خود گفت: اصلا ً چه طور است به جای نان، خربزه بخرم. خربزه هم بد نیست، آدم را سیر می کند. با این فکر ، هرچه پول داشت، به میوه فروش داد و خربزه ای خرید و به محل کار ، برگشت.

    در راه در این فکر بود که آیا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر می کرد کار مهمی کرده که توانسته به جای نان، خربزه بخرد. وقتی به دوستش رسید ، او هنوز مشغول کار بود . عرق از سر و صورتش می ریخت و از حالش معلوم بود که خیلی گرسنه است . او درحالی که خربزه را پشت خودش پنهان کرده بود ، به دوستش گفت : " اگر گفتی چی خریده ام؟ "

    دوستش گفت : " نان را بیاور بخوریم که خیلی گرسنه ام . مگر با پولی که داشتیم ، چیزی جز نان هم می توانستی بخری؟ زود باش . تا من دست هایم را بشویم، سفره را باز کن."

    مرد وقتی این حرف ها را شنید ، کمی نگران شد و با خود گفت: " نکند خربزه سیرمان نکند. " دوستش که برگشت ، دید که او زانوی غم بغل گرفته و به جای نان ، خربزه ای درکنار اوست. در همان نگاه اول همه چیز را فهمید . جلوی عصبانیت خودش را گرفت و گفت:

       " پس خربزه دلت را برد؟ حتما ً انتظار داری با خوردن خربزه بتوانیم تا شب گل لگد کنیم و خشت بزنیم ، نه جان من ، نان قوت دیگری دارد . خربزه هرچقدر هم شیرین باشد ، فقط آب است. "

    آن روز دو دوست خشتمال به جای ناهار ، خربزه خوردند و تا عصر با قار و قور شکم و گرسنگی به کارشان ادامه دادند . از آن پس ، هر وقت بخواهند از اهمیت چیزی و درمقابل ،بی اهمیت بودن چیز دیگری حرف بزنند ، می گویند : 

     " فکر نان کن که خربزه آب است . "

     

    منبع:سنی نیوز

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •     ازدواج در نگاه بزرگان 
     
     
    سروانتس: برای یک زندگی سعادتمندانه ، مرد باید «کر» باشد و زن «لال» .

    کریستین: ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ «شجاعت» می‌خواهد.

    تن: ازدواج عبارت است از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل!

    بالزاک: عشق ، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق.

    لرد لوچستر: قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم ، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم.

    بن بیکر: مردانی که می کوشند زن ها را درک کنند ، فقط موفق می شوند با آن ها ازدواج کنند.

    سینکالویس: با ازدواج ، مرد روی گذشته‌اش خط می‌کشد و زن روی آینده‌اش.

    سقراط: ازدواج کنید، به هر وسیله ای که می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد ،بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شوید، فیلسوف بزرگی می شوید.

    دانشمند لهستانی: قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن .

    کارول بیکر: مطیع مرد باشید، تا او شما را بپرستد.

    آگاتا کریستی: من تنها با مردی ازدواج می کنم که عتیقه شناس باشد، تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم .

    شاو: اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود که آن ها بر سر مسائل کوچک با هم مشکل پیدا می کنند.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات