منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  انتخاب وزیر اعظم

    پادشاهی می خواست وزیر اعظمش را انتخاب کند...
    چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
    آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: 

     «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید، نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید، می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید»...
    پادشاه بیرون رفت و در را بست. س
    ه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
    نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود!

    آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،باز شد و بیرون رفت!!!
    و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفت !
    وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: 

    «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من وزیر اعظمم را انتخاب کردم».
    آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: 

      «چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟»
    مرد گفت: «مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته  اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم، فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟
    نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد؟ چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت و هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه ؟ و دیدم قفل باز است».

    پادشاه گفت: «آری، نکته انحرافی در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد. در حالی که شما شروع به حل آن کردید و در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید، نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت دشوار هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد».

    با تشکر از omid2011


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  چهارده قرن مظلومیت !!

     

    دکتر شریعتی:یک روز بازجوی زندان(ساواک) مرا از سلولم احضار کرد.دردفتر زندان پدرپیر و زجرکشیده ام را دیدم که دوران زندانی اش به پایان رسیده بود .دست پدرم رابوسیدم. چشم هایش نمی دید و مرا نمی شناخت.گفتم: «بابا!من علی ام ! » و سپس دستش را بوسیدم. اشک هایش به رویم چکید.

    سپس بقچه اش رازیر بغل گرفت و آهسته و ناتوان به راه افتاد. من همچنان نگاهش می کردم. بازجو پرسید: کجا را نگاه می کنی؟گفتم:

    «چهارده قرن تشیع مظلوم را ! » 

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۲)

    من جاده های صاف و مستقیم زندگی را كسالت بار و خواب آور دیدم و جاده های پردست انداز و پرپیچ و خم را هشیار كننده و بیدارگر. 

    من بهترین مترجم را كسی دیدم كه سكوت دیگران را ترجمه كند. 

    مهارت های حل مسئله را بیاموزیمشما در مقابل مشکلات چگونه اید؟

    من هفتاد درصد حل هر مسئله ای را در فهم دقیق صورت آن مسئله دیدم. 

     

    من همت های عالی و شخصیت های متعالی را دیدم و از خدا خواستم تا بگذارد هماره خواهان انجام كاری بیش از توانم باشم. 

    من تنها كسی را كه دیدم تا كنون اشتباهی نكرده، کسی بود كه هیچ كشفی نكرده و چیز تازه ای هم نفهمیده بود. 

    ادامه دارد... 

                             شفیعی مطهر

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • این چهار جمله شما را تکان نمی دهد..؟

     

    زاهدی گوید:
    جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت: 
     ای شیخ ! خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!
    دوم مستی دیدم که ...
    افتان و خیزان راه می رفت. به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت: 
      تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
    سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت. گفتم: این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت:
    تو که شیخ شهری، بگو که این روشنایی کجا رفت؟
    چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد . گفتم: اول رویت را بپوشان ،بعد با من حرف بزن .
    گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم ، چنان از خود بی خود شده ام که از خود خبرم نیست .تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
     
    مجله تفریحی سرگرمی لیلی- نویسنده:بیتا  
     
    ...و این دو بیت را نیز بخوانید: 
     
    شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی
    هر لحظه به آغوش یكی پیوســـــتی
    گفــــتا كه من آنچه می نمایم هستم
    آیا تو چنان چه می نمایی هســـتی؟!
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۱)

     من هیچ فرهنگ و تمدنی را ندیدم که از بیرون درهم شکسته شود، پیش از آن که قبلا از درون نابود شده باشد.  

    کتاب مردان سبز

    من شیطان را دیدم كه در پاسخ به علت سجده نكردن بر آدم هماره و همیشه در متن اعصار و قرون فریاد می زد: آدمی بیابید تا بر او سجده كنم!! 

     

    من در بی کرانه زندگی دو گستره افسونگر دیدم: یکی آبی آسمان که می دیدم و می دانستم که نیست ، و دوم خدایی كه نمی دیدم و می دانستم كه هست! 

     brain6.jpg

     من ذهن خالی را دیدم و گفتم: ای كاش ذهن خالی هم چون شكم خالی سر و صدا می كرد تا انسان ها ناگزیر بیشتر به دنبال دانش افزایی می رفتند!! 

     

     من انسان های بی هدف را دیدم كه در همه عمر برای انسان های هدفمند كار می كردند.

    من انسان هایی را دیدم كه دست هایشان كار می كرد، نه مغزهایشان و همه عمر در خدمت انسان هایی بودند كه مغزهایشان كار می كرد، نه دست هایشان. 

    ادامه دارد.... 

                       شفیعی مطهر

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • پیامك های عاشقانه

    لطفا در ادامه مطلب بخوانید

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه تُست

    پرونده:Hafizie1.JPG

    از مخالفت های روحانیون قشری با حافظ، رساله ای حجیم می توان نوشت.
     ملا سید عبدالله تبریزی که از بس سمج بود به ملا مگس شهرت داشت، هر دو پایش را در یک نعلین کرده بود که شاه اسماعیل صفوی را به تخریب آرامگاه حافظ وادارد.

    شاه اسماعیل هم این سماجت ملا مگس را نمی توانست نادیده بگیرد.  او که بنیاد پادشاهیش را بر تشیع نهاده بود، اعتراضات روحانی شیعی سرشناسی چون ملا مگس را نمی توانست ناشنیده بگیرد. مثلاً اعتراض به این که حافظ دشمن شیعیان علی است و یا بیتی از یزید بن معاویه ملعون را در صدر دیوانش جای داده است، یا اعتراضاتی مانند آن.

      بگذریم از این که دیوان حافظ در زمان خود او گردآوری نشد که او غزلی را در مقدمه آن بگذارد. نیز بگذریم از این که دوستان حافظ دیوان او را پس از مرگش بر پایه حرف آخر قافیه هر غزل تدوین کردند. پس طبیعی بود که غزل « الا یا ایهاالساقی ادر کاساً و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها»، به حکم ترتیب حروف الفبا، در صدر دیگر  غزل های او جای گیرد. و باز نیز بگذریم که یزید بن معاویه هرگز چنین بیتی نگفته، هیچ، هیچ کس دیگری هم، غیر از خود حافظ چنین بیتی نسروده است. باری، شاه اسماعیل که خود طبع شعری هم داشت، برای از سر باز کردن ملا مگس، به او پیشنهاد داد که پیش از تخریب آرامگاه حافظ، نظر خود خواجه را با تفالی جویا شوند. ملا مگس با این پیشنهاد شاهانه مخالفتی نتوانست کرد. "فال هم نمی تواند جلو زیر و زبر کردن  مقبره ملعون از خدا برگشته یی چون حافظ را بگیرد." ملا مگس امیدوار بود.

    پس فالی از دیوان خواجه زدند و غزلی پاسخ نیتشان را داد که این بیت در آن می درخشید:  

    «قــــــدم دریغ مـــــــدار از جــــــنازه حافــــــظ
    که گر چه غرق گناه است، می رود به بهشت»
    اما مگر ملاسیدعباس تبریزی- ملا مگس- دست بردار بود؟ گفت قبول نیست،یک بار دیگر فال بگیریم. ناچار باز فالی زدند که غزلی آمد با این بیت دندان خرد کن در آن:
     «ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه تُست
     عِــــرض خود می بری و زحمت ما می داری»

    به این می گویند«تو دهانی محکم»، از شاعری که زمانی گوته و نیچه به احترام او کلاه از سر برمی گرفتند و به فهم کلام او پز می دادند تا امروز که ما ایرانی ها پز می دهیم که دو آلمانی، یک رشته تسبیح انگلیسی، چند قطار فرانسوی و آمریکایی و چند فلان جایی دیگر حافظ ما را به بزرگی ستوده اند.

     
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سه داستان از استیو جابز مرحوم در سخنرانی دانشگاه استنفورد

    لطفا در ادامه مطالب بخوانید

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

     دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۰)

    من ،جاذبه مرد را در قدرت او ، و قدرن زن را در جاذبه او دیدم. از شیر حمله خوش بود و از غزال رم!

     

      من قاضی را چونان فرد نادانی دیدم در بین دو دانا: شاكی و متشاكی. آن دو می دانند و نمی توانند تا حكم برانند؛ اما قاضی نمی داند و باید داوری كند....پس چه سخت است داوری ، آن هم همراه با دادوری!

    گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net 

     من جنگ را دیدم ویرانگر و ضد بشر. انسان ها آن چه را که سال ها با خون دل و هزار مشکل برساخته اند ، در لحظاتی دیوانه وار ویران می كنند .

    گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

     من آب را دیدم كه هم فرصتی است برای ساختن ، عمران و آبادی، و هم تهدیدی برای ویرانی و خرابی. همه چیز بستگی دارد به نوع نگاه و تلقی انسان از نیروی شگرف آب . این خردورزی انسان و دانش ارزی ایمان اوست كه آن را یك فرصت تلقی كند یا تهدید و مرارت؟! 

    گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

    من در آستانه هزاره سوم و در عصر رایانه و اینترنت و در دوران انفجار اطلاعات شیادی را دیدم که هنوز به جای نگارش واژه مار ، تصویر رخسار را ترسیم می كرد....و شگفت این كه هنوز هم فریفتگان تصویر بیش از شیفتگان تنویر بود! 

    ادامه دارد....

                                شفیعی مطهر

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  مراتب ایمان !!/ طنز

    روزی چهار مرد و یک زن کاتولیک در  باری ، مشغول نوشیدن قهوه بودند.

       یکی از مردها گفت : من پسری دارم که کشیش است. هرجا که می رود، مردم او را "پدر" خطاب می کنند.

     مرد دوم گفت : من هم پسری دارم که اسقف است و وقتی جایی می رود، مردم به او می گویند: " سرورم"!

     مرد سوم گفت " پسر من کاردینال است و وقتی وارد جایی می شود، مردم او را "عالی جناب" صدا می کنند.

     مرد چهارم گفت  : پسر من پاپ است و وقتی جایی می رود ، او را "قدیس بزرگ" خطاب می کنند!

     زن حاضر در جمع نگاهی به مردان کرد و گفت :

     من یک دختر دارم. 178 سانت قدش است ، بسیار خوش هیکل ، دور کمرش 61، دور باسنش 92 سانت ، با موهای بلوند و چشم های روشن .

       وقتی وارد جایی می شود همه می گویند : " خدای من ! "

     

    ********************************************************

    فریاد را همه می شنوند، هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات