منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  

    دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۱)

     

    من هر انسانی را دیدم ،اندوهی در دل و باری از مشکل داشت؛ بنابراین دانستم كه باید برایشان شادی خواست و از اندوهشان کاست و نباید از آنان اندوهی به دل گرفت؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛

     تنهایند، ولی از خود می گریزند؛ زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس باید دوستشان بداریم، اگر چه دوستمان نداشته باشند . . .

    من شب را دیدم كه هر چه به پگاه و سحرگاه نزدیك تر می شد، تاریك تر به نظر می رسید؛ بنابراین دانستم تاریک ترین ساعت شب درست در ساعات پیش از طلوع خورشید است؛ پس از شدت تاریکی نترسیم و همیشه امید داشته باشیم . . .

    من چون ژرفای اقیانوس آفرینش و مبنای قاموس بینش را دیدم ،فهمیدم كه نباید آگاهی ها و  اطلاعات را با عقل اشتباه گرفت ،  نیز عشق را با هوس و حقیقت را با واقعیت.   

    من واژه « زندگی» را دیدم که با « زن » آغاز می شود و واژه « مردن » را که با « مرد » !!

     آیا شگفت نیست؟!!

     

     من دنیا را از نگاه کودکی پاک و معصوم نگریستم ، وه كه چه زیبا و دوست داشتنی بود. او بر سر راه خود نه دست اندازی می دید و نه سوز و گدازی.دنیای او به عصمت سپیده بود و به  طراوت آب دیده....

    ادامه دارد.... 

                   شفیعی مطهر

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • حافظ
    اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
    به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

    صائب تبریزی

    اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را 
    به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
    هر آن کس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
     
    نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

    شهریار

    اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
     
    به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
    هر آن کس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
     نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
    سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
     
    نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را

    فاطمه دریایی
    اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
     خوشا بر حال خوشبختش، به دست آورد دنیا را
    نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
     مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
    و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ 
    که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
    نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را 
    فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را..؟؟؟



    کامران سعادتمند

    اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
    نه او را دست و پا بخشم نه شهری چون بخارا را
    همان دل بردنش کافی، که من را بی دلم کرده
    نمی خواهم چوطوطی من، بگویم آن غزل ها را
    غزل از حافظ و صائب و یا دریایی بی ذوق
    و یا آن شهریار ترک که بخشد روح اجزا را
    میان دلبر و دلدار نباشد حرفِ بخشیدن
    اگر دلداده می باشید مگویید این سخن ها را
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • کسی که شیطان را به حیرت انداخت

    روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تا زمانی که  انسانی نیابم که بتواند مرا به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردم.

     نیم دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جوی بر داشت و به راه افتاد.
     رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا این که تردید در دلش جوانه بست که شاید تصمیم غلطی گرفته باشد.
    در هیچ کدام از جاده های دنیا به هیچ بنده ای که توجه او را جلب کند و یا حتی کنجکاوی او را بر انگیزد، بر نخورد.

    بقیه این داستان جالب را با کلیک بر روی ادامه مطلب مطالعه بفرمایید



    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • داستان ویس و رامین

    از فخرالدین اسعد گرگانی

    لطفا متن كامل داستان را در ادامه مطلب بخوانید

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۰)

    من شاد بودن را تنها انتقامی دیدم که می توان از دنیا گرفت ، پس باید همیشه و در هر حال شاد باشیم . . .

     

    من كوشیدم هیچ گاه از دوست داشتن كسی انصراف ندهم ، حتی اگر به من دروغ گفته باشد ؛ زیرا باید بازهم به او فرصت جبران را داد . . .

     

     من  زندگی را پیمودن راهی برای رسیدن به خدا دیدم ؛ بنابراین باید همیشه یادمان باشد که قدم ها را طوری برداریم که حتی مورچه دانه کشی زیر پای ما له نشود . . .

    من، پرواز را در قاموس فرومایگان لفظی بیهوده و واژه ای ناستوده دیدم ؛ زیرا برای آنان که مفهوم پرواز را نمی فهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچک تر می شوی . .

     

    آتنا ایزدبانوی عقل ، خرد ، منطق ، تدبیر ، باوقار و زیبا

    من، عقل و خرد را در نگاه ناهشیار و نهانگاه پندار آن گونه دیدم كه اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند، ما همه به خیال این که زیادی داریم، فروشنده خواهیم بود. 

    ادامه دارد.... 

                       شفیعی مطهر

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • همسر زیبا

    یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا بود، ازدواج کرد.
    اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آن ها از هم جدا شدند.
    طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی بود.

    اما به نظر می‌رسید که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.

    بعضی از اطرافیان از او می پرسیدند:

     فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟ 
    دوستم با قاطعیت به آن ها جواب می‌داد: 

      نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی می شد و فریاد می زد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید.
    اما هسمر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است. 
    وقتی این حرف را می‌زند، دوستانش می‌خندند و می‌گویند : کاملا متوجه شدیم...

    می‌گویند :  
    زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.

    بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛ 
    سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند.
    اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید.
    اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آن ها را زیبا هم خواهید یافت.  
    زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ... 

    با تشکر از omid2011 

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • داستان عبرت انگیز غرق کشتی تایتانیک 

    و دانستنی هایی جالب درباره آن

     

     

    99 سال پیش، در شب 14 و بامداد 15 آوریل سال 1912 میلادی ، کشتی غول پیکر مسافربری تایتانیک و شاهکار صنایع کشتی سازی آن زمان در سفر افتتاحیه اش از بندر ساوتهامپتون انگلستان به مقصد نیویورک به یک کوه یخ برخورد کرد و در اعماق آب های سرد اقیانوس اطلس غرق شد.

    این فاجعه دریایی رسانه ای ترین فاجعه دریایی تمام دوران ها و یکی از مرگبارترین آن ها محسوب می شود.

    ساخت کشتی تایتانیک به طول 269 متر در روز 31 مارس سال 1909 میلادی در حوضچه خشک کارخانه کشتی سازی انگلیسی هارلند اند وولف در بلفاست آغاز شد. این کشتی به سفارش شرکت کشتی رانی وایت استارلین ساخته شد.

    تایتانیک در آن زمان به عنوان مجلل ترین و بزرگ ترین کشتی مسافربری تاریخ جهان معرفی گردید.سازندگان تایتانیک این کشتی غول آسا را غرق ناپذیر می دانستند ، سرانجام ساخت کشتی خاتمه یافت.

    در روز 10 آوریل سال 1912 میلادی در ساعت 13 و 30 دقیقه کشتی تایتانیک نخستین سفر خود را از بندر سوتهامپتون انگلستان به سوی نیویورک با 2207 سرنشین آغاز کرد.

    در شب یکشنبه 14 آوریل در ساعت 22 و 55 دقیقه کشتی کالیفرنین که در طول سواحل کانادایی (تر نوو) ایالت کبک حرکت می کرد، از فاصله نه چندان دور از تایتانیک عبور کرد و ناخدای آن وجود یک کوه یخ را به ناخدای تایتانیک اطلاع داد.

    اما ناخدا و نیز صاحب کشتی که می خواستند رکورد سرعت در عبور از اقیانوس اطلس را از خود برجا بگذارند، به این هشدار توجه نکردند.

    فاجعه در ساعت 23 و 40 دقیقه رخ داد. دیده بان بسیار دیر متوجه کوه یخ شد و دیگر برای حرکت به عقب دیر شده بود.

    تایتانیک به کوه یخ برخورد کرد و شکاف هایی در بدنه آن ایجاد شد که بزرگ ترین آن ها 4 متر طول و یک سانتی متر عرض داشت.اندک اندک آب سرد اقیانوس وارد کشتی تایتانیک می شود بی آن که بتوان کاری برای نجات آن انجام داد.

    سرانجام این غول دریایی پس از آن که بدنه آن به دو نیم شد، 4 ساعت بعد به اعماق یخ زده اقیانوس اطلس فرو می رود. تنها کشتی کارپاتیا که در نزدیکی محل حادثه بود، توانست به کمک تایتانیک بشتابد و فقط موفق شد 705 نفر از بازماندگان را نجات دهد.

    به این ترتیب ، در شب 14 و بامداد 15 آوریل سال 1912 میلادی ، کشتی غول پیکر تایتانیک و شاهکار صنایع کشتی سازی آن زمان پس از برخورد با یک کوه یخ بدنه اش به دونیم شد و در اعماق اقیانوس اطلس ناپدید شد.

    به دلیل بی تدبیری ناخدا و افسران تایتانیک قایق های نجات بدون آن که ظرفیت آن ها کامل شوند، به آب انداخته شدند.

    اغلب مسافران بخت برگشته قسمت درجه سه که در بخش تحتانی تایتانیک قرار داشت ، شانسی برای نجات خود نمی یابند و از مجموع 2207 سرنشین فقط 705 نفر جان سالم به در می برند.

    تایتانیک غول دریایی آن زمان که تصور می شد غرق ناپذیر باشد، به دلیل خودخواهی ناخدا و مالکش سرنوشت شومی داشت.

      

    در اینجا قصد داریم به ده نکته در ارتباط  با این کشتی که شاید قبلا نمی دانستید و اطلاع چندانی از آن نداشتید ،اشاره کنیم :

     10- هیچ گربه ای در کشتی تایتانیک وجود نداشت. آن زمان اغلب اوقات گربه ها را به خاطر این که نماد خوش شانسی بودند، به کشتی ها می بردند. همچنین برای از بین بردن موش ها از آن ها استفاده می کردند.

     9- طول تایتانیک حدودا به بلندی ارتفاع ساختمان سلطنتی نیویورک بود.

     8- در میان نجات یافتگان کشتی تایتانیک دو سگ هم بودند.

     7- مورگان رابرتسون نویسنده سال 1898 حدودا 14 سال پیش از فاجعه تایتانیک رمانی به نام «بیهودگی» نوشت، در این رمان او در مورد یک کشتی به نام «تیتان» نوشته که بزرگ ترین کشتی است که تا به حال ساخته شده و در یک شب سرد ماه آپریل به توده یخی در اقیانوس اطلس برخورد می کند. هر دو کشتی هم تایتانیک و هم کشتی داستانی از نظر طراحی شبیه به هم بودند و هر دو هم لقب «غرق نشدنی» را یدک می کشیدند!

     6- 13 زوج درون کشتی برای جشن ماه عسلشان آمده بودند.

     5- وزن بار و چمدان مسافران در تایتانیک 900 تن بود.

     4- در کشتی هر 24 ساعت 14.000 گالن آب نوشیدنی و هر روز 825 تن ذغال سنگ مصرف می شد.

     3- فاصله زمانی از اولین مشاهده توده یخی تا اصابت کشتی به آن حدود 30 ثانیه طول کشید.

     2- بعد از اصابت کشتی به توده عظیم یخی 2 ساعت و 40 دقیقه طول کشید تا آب تمام کشتی را فرا گرفت.

     1- قیمت بلیت کشتی تایتانیک در سال 1912 به قرار زیر بود:

    درجه 1: 4.350 دلار (قیمت عالی ترین آپارتمان یک خوابه)

    درجه 2: 1.750 دلار

    درجه 3: 30 دلار

     

    منبع :

    - جالب ترین ها

    - www.khabaronline.ir

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  
    مردم چی میگن؟  


    می خواستم به دنیا بیام ، تو زایشگاه عمومی ، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی.
     مادرم گفت: چرا ؟...گفت: مردم چی میگن ؟!...
     می خواستم به مدرسه بروم ، مدرسه سر کوچه مان. مادرم گفت: فقط مدرسه غیر انتفاعی! 
    پدرم گفت: چرا ؟... مادرم گفت: وا؟! مردم چی میگن ؟!... 
    به رشته انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا ؟...گفت: بچه ! مردم چی میگن ؟!... 
    با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت:
     مگر من بمیرم. گفتم: چرا ؟... 
    گفت: آخه پسر ! مردم چی میگن ؟!... 
    می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا ؟...گفتند: 
    مردم چی میگن ؟!... 
    می خواستم به اندازه جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا ؟... 
    گفت: وای خدا! مردم چی میگن ؟!... 
    اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم  گفت:
     شکست ،به همین زودی ؟!... گفتم: چرا ؟... گفت:
     زری و پری و نازی و بیتا و مردم چی میگن ؟!... 
    می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم ، در حد وسعم ، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد! گفتم: چی شد ؟ چرا ؟... گفت: مردم چی میگن ؟!...
    بچه ام حالا می خواست به دنیا بیاید ، تو زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...
    گفت: پسر جان !مردم چی میگن ؟!... 
    بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته تحصیلی اش را برگزیند ، ازدواج کند... سال ها بعد که می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان خوب و ارزان است. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده ؟...گفت: 
    ای وا ! خاک بر سرم ، مردم چی میگن ؟!......
     
    مُردم .!!!!!! 

    برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت:
     وای داداشی !مردم چی میگن ؟!... 
    از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: ای بابا مردم چی میگن ؟!...  
    خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. 
    حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چی میگن ؟!...
      
     مردمی که من و تو عمری نگران حرف هایشان بودیم ، لحظه ای نگران الان من نیستند .و افسوس تمام لحظه هایی که بر ما رفت ... رفت ... رفت. ( چرا داری نفس عمیق می کشی ؟)
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • فرستنده: aliedrisi@gmail.com

     
    سال ها پیش مدتی را در جایی بیابان گونه بسر می بردم. عزیزی چهار دیواری خود را در آن بیابان در اختیار من قرار داد. یك محوطه بزرگ با یك سرپناه و یك سگ. سگ پیر و قوی هیكلی كه برای بودن در آن محیط خلوت و ناامن دوست مناسبی به نظر می رسید. 
      ما مدتی با هم بودم و من بخشی از غذای خود را با او سهیم می شدم و او مرا از دزدان شب محافظت می كرد. 
      تا روزی كه آن سگ بیمار شد.به دلیل نامعلومی بدن او زخم بزرگی برداشت و هر روز عود كرد ، تا كرم برداشت. دامپزشك، درمان او را بی اثر دانست و گفت كه نگه داری او بسیار خطرناك است و باید كشته شود. صاحب سگ نتوانست این كار بكند. از من خواست كه او را از ملك بیرون كنم تا خود در بیابان بمیرد. 
      من او را بیرون كردم. ابتدا مقاومت می كرد، ولی وقتی دید مصر هستم، رفت و هیچ نشانی از خود باقی نگذاشت. هرگز او را ندیدم. 
     تا این كه روزی برگشت از سوراخی مخفی وارد شده بود، این راه اختصاصی او بود. بدون آن زخم وحشتناك. او زنده مانده بود و برخلاف همه قواعد علمی هیچ اثری از آن زخم باقی نمانده بود. نمی دانم چه كار كرده بود و یا غذا از كجا تهیه كرده بود؛ اما فهمیده بود كه چرا باید آنجا را ترك می كرده و اكنون كه دیگر بیمار و خطرناك نبود ، بازگشته بود.
    در آن نزدیكی چهاردیواری دیگری بود كه نگهبانی داشت و چند روز بعد از بازگشت سگ، آن نگهبان را ملاقات كردم و او چیزی به من گفت كه تا عمق وجودم را لرزاند.
    او گفت كه سگ در آن اوقاتی كه بیرون شده بود، هر شب می آمده پشت در و تا صبح نگهبانی می داده و صبح پیش از این كه كسی متوجه حضورش بشود، از آنجا می رفته. هرشب ...

    من نتوانستم از سكوت آن بیابان چیزی بیاموزم؛ اما عشق و قدرشناسی آن سگ و بی كرانگی قلبش مرا در خود خرد كرد و فرو ریخت. او همیشه از استادان من خواهد بود.
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۹)

    گروه اینترنتی درهم | www.darhami.com

     من آدمی را ساخته افکار خویش دیدم ، انسان همان خواهد شد که به آن می اندیشد . . .

    من امروز را برای ابراز احساس به عزیزان غنمینت شمردم ؛زیرا

    شاید فردا احساس باشد، اما عزیزی نباشد . . .

    من هیچ گاه به خدا نگفتم :یك مشکل بزرگ دارم

    به مشکل گفتم: من یك خدای بزرگ دارم . . .

    من چون صخره و سنگ را در مسیر رودخانه زندگی دیدم، دانستم كه اگر آن ها نباشند،

    صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد . . .

     

     

    من كوشیدم کسی را که امیدوار است، هیچ گاه نا امید نکنم ، شاید امید تنها دارایی او باشد . . . 

    ادامه دارد....

                   شفیعی مطهر

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات