منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سوت زدن در کلاس ریاضی

    ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ می کرد : ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ كه یكی از ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺗﺎ آﻗﺎﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺷﻮ می کرد ﺳﻤﺖ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻮﺕ می زﺩ. ﯾﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺍشت ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ می کرﺩ. ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﻼﺱ 50 ﻧﻔﺮﯼ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺨﺘﻠﻂ. ﻓکر ﮐﻦ. ﯾﻬﻮ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ: می خواﻡ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﯾﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ، ﮔﻔﺖ: 
     ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﻼﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﻭﺱ ﺷﺪﻡ. ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ .

    ﺷﺒﯽﮐﻪ دﯾﮕﻪ ﻓﺎﺭﻍ ﺍﻟﺘﺤﺼﯿﻞ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺻﺒﺤﺶ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ .ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺖ. ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ: ﻋﻄﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺕ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺍﻡ! ﺑﻌﺪ ﮐﻠﯽ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ!! ﺑﺶ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺷﻪ !ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻤﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﻧمی ذﺍﺭﻡ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺶ ﺑﺮﺳﻪ. ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺷﺪ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﺳﺮﮐﻼﺳﺎﺕ ﺑﺮﺍﺕ ﺳﻮﺕ ﺑﺰﻧﻪ!!

    ﺍﻗﺎ ﺍﯾﻨﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﻼﺱ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ!!!!!!!!!!!!!!!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  دنیای مجازی!!
     
    روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.

    مدت ها بود می خواستم برای سیاحت از مکان های دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
    ...
    فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه

    نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:

    - عمو... میشه کمی پول به من بدی؟

    - فقط اونقدری که بتونم نون بخرم.

    - نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.

    - باشه برات می خرم.

    صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیام های زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.

    صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.

    عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟

    آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.

    - باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟

    غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم.

    گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.

    آن وقت پسرک روبه روی من نشست.

    - عمو ... چیکار می کنی؟

    - ایمیل هام رو می خونم.

    - ایمیل چیه؟

    - پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.

    متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای این که دوباره سوالی نپرسد گفتم:

    - اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده.

    - عمو ... تو اینترنت داری؟

    - بله در دنیای امروز خیلی ضروریه

    - اینترنت چیه عمو؟

    - اینترنت جاییه که با کامپیوتر میشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.

    - مجازی یعنی چی عمو؟

    تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.

    - دنیای مجازی جاییه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اون جا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اون طوری که دوست داریم عوض کردیم.

    - چه عالی. دوستش دارم.

    - کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟

    - آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.

    - مگه تو کامپیوتر داری؟

    - مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.

    - نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.

    - وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم.

    - و من همیشه پیش خودم همه خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتربزرگی بشم.پدرم سال هاست که زندانه...مگه مجازی همین نیست عمو؟

    قبل از آن که اشک هایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.

    صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم راهمراه با این جمله پاداش گرفتم:

    - ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.

    آنجا، در آن لحظه، من بزرگ ترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم...

    ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی توسط حقیقت ها ، عاجزیم...
    داستانش کپیه ولی چون دیدم خیلی قشنگه گذاشتم!!
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • جزئیات ریز زندگی مهم ترین چیزها در روابط ما هستند

    ازدواج کرده یا نکرده اید، این داستان واقعی رابخوانید

     

    وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز 

    دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز

                                         مرغ پر سوخته در پنجۀ باز است هنوز

    جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید

                                         دل به جان آمد واو بر سر ناز است هنوز

    گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق

                                         یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز

    خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد

                                          غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز

    گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پر آب

                                           دل سودازده در سوز و گداز است هنوز

    همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع

                                            قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز

    این چه سوداست عمادا که تو در سر داری

                                       وین چه سوزاست که در پرده ساز است هنوز

                                                                                   «عماد خراسانی»

    --
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • پیامک جالب و سرکاری نصف شب

     

    اس ام اس(پیامک) جالب و سرکاری نصف شب

    یکی از سوالایی که این موقع شب ذهنم رو درگیر خودش کرده اینه که چرا سوپرمن شرتشو روی شلوارش می پوشید؟!

      Θ.Θ.Θ.Θ.Θ اس ام اس نصف شب Θ.Θ.Θ.Θ.Θ

      سلام…. ببخشید این وقت شب مزاحم شدم ، یه سئوال مهم ازتون داشتم: چرا آدم ها از خجالت آب میشن ؟ چرا نوشابه نمیشن ؟ یا دوغ حتی ؟؟؟

      Θ.Θ.Θ.Θ.Θ اس ام اس مسخره کردن در نصف شب Θ.Θ.Θ.Θ.Θ

    سلام، ببخشید بد موقع مزاحم شدم.داری ۲ میلیون تومن به من دستی بدی… . . . می خوام ایرانسلمو شارژ کنم ۵۰۰ تومان جایزه بگیرم خخخخ

      Θ.Θ.Θ.Θ.Θ پیامک  نصف شب Θ.Θ.Θ.Θ.Θ

    سلام ، ببخشید این موقع شب اس ام اس دادم… یه سوال مهم برام پیش آمده: چرا اگه به کسی بگن جوجویِ من… پیشی من.. موشی… و ازین کلمه ها طرف خوشش میاد… امّا اگه بگن حیووون عصبی میشه…؟! مـگـه جـفـتـشـون یـکـی نـیـسـتـن….؟

      Θ.Θ.Θ.Θ.Θ اس ام اس سرکاری نصف شب Θ.Θ.Θ.Θ.Θ

    هاهاهاااااااااااا… گول وخوردی من اس ام اس نبیدم. وجدان خبیث موبایلت بیدم که خواستم از خواب نازبیدارت کنم!

    Θ.Θ.Θ.Θ.Θاس ام اس نصف شبΘ.Θ.Θ.Θ.Θ

    ببین یکی می خواست از خواب بیدارت کنه من نذاشتم. کار خوبی کردم؟

      Θ.Θ.Θ.Θ.Θ اس ام اس سرکار گذاشتن نصف شب Θ.Θ.Θ.Θ.Θ

    به لوتی میگم : آب بده دریا میده ، میگم گل بده گلستان میده ، میگم معرفت و دوستی بده همش شماره تو رو میده !!

    Θ.Θ.Θ.Θ.Θاس ام اس نصف شبΘ.Θ.Θ.Θ.Θ

    شرمنده به خدا، آره می دونم خواب بودی، خوب بابا فحش نده دیگه، کارت داشتم که بیدارت کردم. می خواستم بدونم ماهی وقتی غذا می خوره، آب نمیره تو دهنش؟

      Θ.Θ.Θ.Θ.Θ اس ام اس ضد حال نصف شب Θ.Θ.Θ.Θ.Θ

    عروسک قشنگ من قرمز پوشیده / تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده/ عروسک من چشماتو وا کن / اس ام اس تو حالا نگاه کن/ عروسکم اوسگول شدی برو لالا کن! ا

    Θ.Θ.Θ.Θ.Θاس ام اس نصف شبΘ.Θ.Θ.Θ.Θ

    مشترک گرامی این اس ام اس برای بیدار کردن شما در نیمه شب فرستاده شده است. لطفا پس از خواندنش لبخند بزنید و سعی کنید دوباره بخوابید !

    Θ.Θ.Θ.Θ.Θاس ام اس نصف شبΘ.Θ.Θ.Θ.Θ

    می خواستم ببینم شب‌ها که می خوای بخوابی، گوشیتو خاموش می‌کنی که سر کارت نزارن؟

    Θ.Θ.Θ.Θ.Θاس ام اس خنده دار نصف شبΘ.Θ.Θ.Θ.Θ

    خوابی؟ خوب اشکالی نداره، هر وقت بیدار شدی بهت می گم… بخواب

    Θ.Θ.Θ.Θ.Θاس ام اس نصف شبΘ.Θ.Θ.Θ.Θ

    نمی دونم خواب دیدم که به تو اس ام اس دادم . خواب بودم به تو اس ام اس دادم . از خواب پاشدم به تو اس ام اس دادم . تو خواب بودی بهت اس ام اس دادم . کرم داشتم تو خواب به تو اس ام اس دادم . تو کرم داشتی نصفه شب اس ام اس رو خوندی . الان خوابم دارم می نویسم . یا تو داری خواب می بینی. من بهت اس ام اس دادم . بی خیال .. بخواب

    Θ.Θ.Θ.Θ.Θاس ام اس نصف شبΘ.Θ.Θ.Θ.Θ

    ببخشید بد موقعی مزاحم شدم!!! می خواستم قربونتون برم باید از کدوم طرف برم!

    Θ.Θ.Θ.Θ.Θاس ام اس نصف شبΘ.Θ.Θ.Θ.Θ

    ببخشید مزاحم شدم .از صبح تا حالا دو تا سوال واسم پیش اومده می خواستم از شما بپرسم: ۱- خرس پاندا چه جوری می تونه عکس رنگی بگیره ؟۲- اسم پدر پسر شجاع چیه ؟

    Θ.Θ.Θ.Θ.Θاس ام اس نصف شبΘ.Θ.Θ.Θ.Θ

    من آلان تو آمریکا هستم، می خواستم ببینم راسته می گن وقتی اینجا روز باشه اونجا شبه؟

      Θ.Θ.Θ.Θ.Θ مسیج سرکاری نصف شب Θ.Θ.Θ.Θ.Θ

    پاشو لبخند بزن بعد بخواب . . . ستاد شب زنده داران مردم بیکار

      Θ.Θ.Θ.Θ.Θ اس ام اس مخصوص اذیت کردن دوستان در نصف شب Θ.Θ.Θ.Θ.Θ

    از حسن خان دو سوال پرسیدند ، تو هم کمکش کن جواب بده : سوال : ۱ – ماهی ها وقتی غذا می خورند آب نمیره توی دهانشون ؟ ۲ – ایران نفتشو که می فروشه بشکه هاشو پس می گیره ؟ با حسن فخان فکر کن جوابش رو بگو !! در ضمن یادت نره شبا که ما می خوابیم آقا پلیسه بیداره ! ( از طرف باند نعلین )

    Θ.Θ.Θ.Θ.Θ sms sare kari nesfe shabΘ.Θ.Θ.Θ.Θ

    از اون جا که شتر در خواب بیند پنبه دانه ،گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه، وظیفه خود دونستم بیدارت کنم. آخه داشتی بالشو می خوردی.

      Θ.Θ.Θ.Θ.Θ پیام کوتاه سرکاری نصف شب Θ.Θ.Θ.Θ.Θ

    ضمن عرض سلام و آرزوی اوقاتی خوش ، شما را به دیدن ادامه خوابتان دعوت می کنیم ! ( LG )

      Θ.Θ.Θ.Θ.Θ sms سرکاری نصف شب Θ.Θ.Θ.Θ.Θ

    سلام خیلی حالم گرفته! همه بهم دروغ می گن. خواهش می کنم تو دیگه راستشو بگو. گاو حسنی که نه شیر داره نه پستون پس چه جوری شیرشو بردن هندستون؟!

    Θ.Θ.Θ.Θ.Θاس ام اس نصف شبΘ.Θ.Θ.Θ.Θ

    از باد پرسیدم پایان کار عشق چیست ؟ گفت : نفرین بر جدایی. البته می بخشی ۱۱شب…مزاحم شدم.

    منبع:smsojok.com

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    بیدادگری آمد و فریادرسی رفت


    فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
    دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
    شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
    زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
    آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
    وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
    از پیش و پس قافله  عمر میندنیش
    گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
    ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
    دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
    رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
    چون ناله  مرغی که ز یاد قفسی رفت
    رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
    بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
    این عمر سبک سایه  ما بسته به آهی است
    دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
     
    ه.الف سایه
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • اعجاز امید

    بیمار سرطانی بود و سرطان روده ، او را به سمت مرگ می برد ، شانس زندگی برایش بسیار اندك بود، دكترها معتقد بودند درصد زنده ماندن و بهبود برای او ، بعد از عمل جراحی خیلی كم است . 
    مثل فردی می ماند كه اسلحه روی شقیقه اش گذاشته اند و ضامن آن را هم كشیده اند، فقط یك حركت كافی بود تا زندگی از او گرفته شود؛ اما راه نجات را پیدا كرد و برخلاف همه پیش بینی ها ، زنده ماند و دستش را برای كمك به بسیاری دیگر ، دراز كرد. 
    او" شهرزاد آیرام اروح كندی" است كسی كه اراده كرد تا خوب شود و شد ! 

    همه جا سیاه بود 
    پنج سال از آن روزها می گذرد ؛ آیرام كاملا خوب شده و مدیر موسسه "سرور مهراندیشان راستین" است كه به صورت رایگان به بیماران سرطانی كمك می كند. اما این كه چگونه این ترس تبدیل به راه بهبود و امیدواری شد را از زبان خودش بخوانید: 
    "از مرگ ترس داشتم و ترس من كه آدم سرطانی بودم مثل سرطانی های دیگر ، با ترس همه آدم های دنیا فرق داشت؛ بیمار سرطانی احساس تنهایی می كند، مثل فردی می ماند كه اسلحه روی شقیقه اش گذاشته اند و ضامن آن را هم كشیده اند ، فقط منتظر یك حركت كوچك است. 
    با این كه بیمار را همه دوست دارند و اطرافیانش مرتب به او می گویند خوب می شود اما چشم هایشان چیز دیگری می گوید ؛ مثل این كه برای او فردایی نیست. او رفتنی است ، در حالی كه یك فرد سالم می تواند به شش ماه بعد فكر كند ، برای آن برنامه ریزی كند. 
    بیمار سرطانی نمی تواند و فكر می كند باید خودش را برای خداحافظی آماده كند و در این خداحافظی تنهای تنهاست ، عزیزترین كسانش هم نمی توانند كنارش بمانند ، او باید تنها برود و تازه آن موقع است كه غمی عظیم را در دلش احساس می كند و دلتنگ می شود. 
    دلتنگ برای زییایی های زندگی ، برای خورشید كه هر روز خانه اش را روشن می كند، برای ماه كه چراغ شب هایش است ، برای جدایی از همسرش ، برای دوری از فرزندانش و انسان سرطانی در همه این دردها تنهای تنهاست... 
    پزشكان سعی می كنند با دارو جسم او را نجات دهند ، اما افسردگی چنگال سیاهش را بر روح و ذهن بیمار كشیده است . هرجا بروند تاریكی احاطه شان كرده!" 
    اتفاقی كه موجب می شود بیماران سرطانی حتی به درمان و اثر دارو بی اعتقاد شوند ، اتفاقی است كه برای من افتاد. 

    دنیا برایم عوض شد 
    اما به ناگاه همه چیز با تغییر یك فكر ، عوض می شود و او صبحش را با اندیشه ای نو آغاز می كند: 
    "از خواب كه بیدار شدم تصمیم تازه ای گرفتم . به خودم گفتم تو از شیمی درمانی هیچ آسیبی نمی بینی ، دچار عوارضی نخواهی شد ، اراده كردم و تصمیم را ملكه ذهنم كردم. مرتب به خودم این را می گفتم و تلقین می كردم... 
    شاید باور نكنید اما از آن روز دیگر حالت تهوع نداشتم و گرفتار عوارض شیمی درمانی نشدم . انگار دنیا برایم عوض شد ، به قدرت ذهن خودم پی بردم ، از داروها معذرت خواستم ، گفتم داروهای عزیز شما برای كمك به تن رنجور من وارد بدن من می شوید. آن وقت من به شما بد می كنم ، همین شد كه به جای مقابله با درمان و داروها با آن ها همراه شدم". 

    اصل ، خود تو هستی! 
    الان پنج سال از آن روزها می گذرد و بیماری شهرزاد را ترك كرده ، اما از آن بیماری برایش ثمره ای مانده و آن هم تاسیس موسسه ای است كه در آن به بیماران یادآوری می شود: 
    اصل ، خودشان هستند و روحیه و اراده شان و اگر از ته دل بخواهند با باور این كه بهبود پیدا می كنند، می توانند بر سخت ترین بیماری ها غلبه كنند و خوب شوند. 
    البته در كنار درمان های طبی ، شهرزاد آیرام درباره نگاهش به زندگی هم می گوید : 
    "زندگی می تواند سراسر سلامتی و شیرینی باشد. بیماری، در حال حاضر یك گزینش است ، طبیعت، باكتری و ویروسی را كه بتواند موجب بروز حمله ای قلبی ، سرطان ، بیماری قند و پوكی استخوان و... شود ، بر انسان ها تحمیل نكرده است . 
    همگی این ها عوارض ساخته های مشكوك دست انسان هستند ، آنچه را بشر ساخته است می توان به دست خود با خویشتن شناسی و آگاهی نسبت به توانایی ها اصلاح كرد." 

    خواننده گرامی ، دوست عزیزم ؛ اگر در اطرافتان ، عزیزی دارید كه به بیماری مبتلاست ، این داستان را بارها و بارها برایش با تمام انرژی وجودی خودت ، بخوان؛ امید است كه «شهرزاد آیرام كندی» دیگری به وجود آید!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • • حسادت؛
    خاموش کردن شمع فردی دیگر، باعث نخواهد شد شمع شما درخشان تر نور افشانی کند.

    *******
    • هیچ گاه به قدرت واقعی خود پی نخواهید برد مگر این که قوی بودن، تنها گزینه باقی برای شما باشد.

    *******
    • کتاب زندگیتان را فقط به روی اندکی بگشایید.چون در این دنیا افراد بسیار اندکی هستند که درک فصل ها برایشان اهمیت دارد. مابقی فقط کنجکاوند بدانند.

    *******
    • خوشبخت باشید. همان کسی باشید که می خواهید. اگر دیگران آن را دوست ندارند، بگذارید نداشته باشند. یادتان باشد "خوشبختی یک انتخاب است.” زندگی، راضی نگه داشتن همه نیست.

    *******
    • خدایا، امروز زندگیم را در دستان توانمندت قرار می دهم و به تو توکل می کنم که چراغ و هدایتگر راهم باشی.

    *******
    • اگر کسی با شما مشکل دارد، یادتان باشد که آن مشکل اوست، نه شما … انرژی خود را تسلیم منفی گرایی نکنید… ارزش شما خیلی بیشتر از آن است…

    *******
    • یکی از ساده ترین راه های خوشبخت ماندن این است که چیزهایی را که باعث ناراحتیتان می شود  رها کنید.

    *******
    • یک رابطه خوب زمانی است که کسی پذیرای گذشته، پشتیبان امروز و مشوق فردایتان باشد.

    *******
    • وقت خود را بیهوده تلف توضیح دادن ها نکنید؛ مردم فقط آنچه را که دوست دارند بشنوند، می شنوند.

    *******
    • هدف اصلی ما در زندگی کمک کردن به دیگران است. اگر نمی توانید کسی را یاری کنید، لااقل صدمه ای به او نرسانید.

    *******
    • گاهی خراب کردن پل ها چیز بدی نیست… چون باعث می شود نتوانید به جایی برگردید که از همان ابتدا هرگز نباید قدم می گذاشتید.

    *******
    • جایی نمانید که مجبور باشند شما را تحمل کنند، جایی بروید که بودنتان را جشن بگیرند!

    *******
    • گدای عشق نباشید، بخشنده عشق باشید، انسان های زیبا همیشه خوب نیستند، اما انسان های خوب همیشه زیبایند.

    *******
    • عیوب دیگران را نبینید. به هر چیزی که به شما گفته می شود گوش ندهید. اگر کلامتان نامهربان است آن را نگویید. همیشه به دنبال خوبی های دیگران باشید. هر چیزی واقعیت نیست. فقط حرف های محبت آمیز بزنید.
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه


  • هوشمندانه، احمق باشید !!



    ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه ( یکی طلا و دیگری نقره ) به او نشان می دادند. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.



    این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز، گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.


    تا این که مرد مهربانی از دیدن این صحنه ناراحت شد ... در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. این جوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.


    ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست. اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر پول به من نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا به حال با این کلک چه قدر پول گیر آورده ام. 


    اگر کاری که می کنی هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند ....

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • استفاده از "بی امكانی" به عنوان نقطه قوت

    یک داستان آموزنده

    كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش یك قهرمان جودو بسازد. استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشگاه ها ببیند.

    در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی كودك كار كرد و در عرض این شش ماه حتی یك فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از شش ماه خبررسید كه یك ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.استاد به كودك ده ساله فقط یك فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد .سر انجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در میان اعجاب همگان با آن تك فن همه حریفان خود را شكست دهد!
    سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تك فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات كشوری، آن كودك یك دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری كشورانتخاب گردد.
      وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد راز پیروزی اش را پرسید. استاد گفت:
      "دلیل پیروزی تو این بود كه اولاً به همان یك فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یك فن بود، و سوم این كه راه شناخته شده مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود كه تو چنین دستی نداشتی!
    یاد بگیر كه در زندگی ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده كنی.راز موفقیت در زندگی ، داشتن امكانات نیست ، بلكه استفاده از "بی امكانی" به عنوان نقطه قوت است...

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 2 1 2
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات