منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 07:23 ق.ظ نظرات ()

    آن چه با پول نمی توان خرید

     
    مجله موفقیت: شما فرد ثروتمندی نیستید مگر این که مالک چیزی باشید که با پول نمی توان آن را خرید. «گرت بروکس»

     
    ثروت هایی كه با پول نمی توان آن ها را خرید عبارتند از:

    *مفهوم واقعی عشق: گرمای حاصل از عشق سال ها زندگی مشترک با کسی که می دانید انتخاب مناسبی برای شما بوده است.
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  مهد کودک

    مهد گلهای باغستان

    خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار می کرد، می خواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه، ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. او بعد از کلی فشار...و خم و راست شدن، بچه رو بغل می كنه و می ذاره روی میز، بعد روی زمین بالاخره باهزار جابه جایی و فشار، چکمه ها رو پای بچه می کنه و یه نفس راحت می کشه که ...

    هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه می گه این چکمه ها لنگه به لنگه است .

    خانم ناچار با هزار بار فشار و این ور و اون ور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته، هرچه تونست کشید تا بالاخره
    چکمه های تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد .

     

    ادامه این ماجرا ی جالب را با کلیک بر روی ادامه مطلب مطالعه بفرمایید

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • لذت یك لحظه مادر داشتن  

     www.nazpatogh.com | کارت پستال های زیبای روز مادر

     

    تاج از فـــــرق فلك برداشــــــتن

     جاودان آن تاج بر ســــــر داشتن

     

    در بهشــــــــت آرزو  ره یافــــــتن

     هر نفس شهدی به ساغر داشتن

     

    روز در انـــــــواع نعـــــمت ها و ناز

     شب بتی چون مــــاه دربر داشتن

     

    صبح، از بام جــــــــهان چون آفتاب

     روی گیتــــــی را منـــــــور داشتن

     

    شامـــگه ، چون مـــــاه رویا آفرین

     ناز بر افـــــــــلاك و اخــــتر داشتن

     

    چون صـــــبا در مـــــزرع سبز فلك

     بال در بال كـــــبوتر داشــــــــــــتن

     

    حشـــــــمت و جاه سلیمان یافتن

     شـــــوكت و فر سكـــــندر داشتن

     

    تا ابد در اوج قـــــدرت زیســـــــتن

     ملك هســـــتی را مسخر داشتن

     

    بر تو ارزانی كه ما را خوش تر است

     لذت یك لحــــظه مادر داشــــــــتن

     

      

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 28 اردیبهشت 1391 08:21 ق.ظ نظرات ()

    میمون ها

    بومیان آمازون روش جالبی برای شکار میمون دارند. بدین صورت که نارگیل را از دو طرف سوراخ می کنند، یک طرف کوچک تر در حدی که بتوانند یک طناب را از آن عبور دهند و یک طرف کمی درشت تر در حدی که دست یک میمون به زور از آن رد شود. از طرف کوچک تر طنابی که انتهایش را گره زده اند، رد می کنند و بعد طناب را به تنه درخت می بندند تا این طوری میمون نتواند جر بزند و نارگیل را با خودش ببرد. سپس توی نارگیل خالی شده چند تا سنگریزه می اندازند و چند بار تکانش می دهند تا صدایش خوب در جنگل بپیچد. تله آماده است!

    میمون ها که شهوت کنجکاوی دیوانه شان کرده تا ببینند این چیست که این جوری صدا می دهد، می آیند و دستشان را می کنند توی نارگیل و سنگریزه ها را توی مشتشان می گیرند تا بیرونشان بیاورند، اما مشت بسته شان از سوراخ رد نمی شود. میمون ها اگر فقط مشتشان را باز کنند و از سنگریزه های بی ارزش دل بکنند، آزاد می شوند؛ ولی به هیچ قیمتی حاضر نیستند چیزی را که به دست آورده اند، از دست بدهند. آن قدر تقلا می کنند و خودشان را به زمین و آسمان می زنند که فردا وقتی صیاد می آید بدن های بی حالشان را به راحتی (عین آب خوردن) جمع می کند و توی قفس می اندازد.

    این میمون ها چند خاصیت جالب دیگر هم دارند. اولا وقتی می بینند یک هم نوعشان گیر کرده و دارد جیغ و ویغ می کند، باز هم برای کنجکاوی می روند سراغ نارگیل بغلی و چند دقیقه بعد خودشان هم در حال جیغ و ویغ اند. 

      ثانیا بومی ها اگر میمونی اضافه بر تعداد مورد نیازشان گیر افتاده باشد، آزادش می کنند ؛ اما وقتی فردا دوباره برای شکار می آیند، باز همین میمون ها گیر می افتند و جیغ و ویغشان در می آید.

    این داستان قرن هاست که در جریان است ! اما حق ندارید فکر کنید که این میمون ها از خنگیشان است که هر روزه توی این دام ها می افتند، اتفاقا خیلی هم ادعای هوش و استعدادشان می شود.

    اگر خوب فکر کنیم، آیا دور و بر خود ما پر از نارگیل های سوراخ داری نیست که صدای تلق و تولوق جذابشان از شدت وسوسه دیوانه مان می کند؟ آیا دستمان را به خاطر بسیاری از چیزهایی که حقیقتا نمی دانیم ارزشی دارند یا نه، چندین و چند بار در هر مدخل سوئی داخل نمی کنیم؟ آیا دستمان جاهایی گیر نیست که به خاطرش از صبح تا شب جیغ و ویغ می کنیم و خودمان را به زمین و آسمان می کوبیم؛ در حالی که فقط کافی است از یک سری چیزها دل بکنیم و برویم خوش و شاد روی درخت ها، بی دغدغه این جور چیزها، تاب بازیمان را بکنیم؟ آیا صدای جیغ و ویغ مذبوحانه اکثر دور و بری هایمان را نمی شنویم که خودشان را اسیر کرده اند؟

    منبع: آسمان سبز

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 28 اردیبهشت 1391 08:23 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 26 اردیبهشت 1391 07:11 ق.ظ نظرات ()
    پاسخ های جالب یک دانش آموز زیرک! 
    سوال ها و جواب ها را بخوانید.

    پاسخ های جالب این دانش آموز باعث شد تا نمره صفر نگیرد! سوال ها و جواب ها را بخوانید.

    ۱ - ناپلئون درکدام جنگ مرد؟
    ج - در آخرین جنگش!

    ۲ - اعلامیه استقلال امریکا در کجا امضا شد؟
    ج - در پایین صفحه.

    ۳ - چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید، بدون آن که ترک بردارد؟
    ج - زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد!

    ۴ - علت اصلی طلاق چیست؟
    ج - ازدواج!

    ۵ - علت اصلی عدم مردود شدن دانش آموزان چیست؟
    ج - امتحانات.

    ۶ - چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟
    ج - ناهار و شام!

    ۷ - چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟
    ج - نیمه دیگر آن سیب!

    ۸ - اگر یک سنگ قرمزی را در دریای آبی بیندازید، چه خواهد شد؟
    ج - خیس خواهد شد!

    ۹ - یک فرد چگونه می تواند هشت روز نخوابد؟
    ج - مشکلی نیست، شب ها می خوابد!

    ۱۰ - چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟
    ج - شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنید که یک دست داشته باشد!

    ۱۱ - اگر در یک دست خود سه سیب و چهار پرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید، کلا چه خوهید داشت؟
    ج - دست های خیلی بزرگ!

    ۱۲ - اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند، چهار نفر آن را در چند ساعت خواهند ساخت؟
    ج - هیچ! چون دیوار قبلا ساخته شده!

    منبع:http://max690.blogfa.com/post-896.aspx

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 06:11 ق.ظ نظرات ()

     چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

    پرسیدم..... ،
    چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
    با كمی مكث جواب داد :
    گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
    با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
    وبدون ترس برای آینده آماده شو .
    ایمان را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز .
    شک هایت را باور نکن ،
    وهیچ گاه به باورهایت شک نکن .
    زندگی شگفت انگیز است ، در صورتی كه بدانی چطور زندگی کنی .


    پرسیدم ،
    آخر .... ،
    و او بدون این كه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
    مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
    قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
    كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود می داند آیین بزرگ كردنت را ..
    بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
    موفقیت پیش رفتن است، نه به نقطه ی پایان رسیدن ..


    داشتم به سخنانش فكر می كردم كه نفسی تازه كرد وادامه داد ...
    هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار می شود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا می چرد ،
    آهو می داند كه باید از شیر سریع تر بدود ، در غیر این صورت طعمه شیر خواهد شد ،
    شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا می گردد ، كه می داند باید از آهو سریع تر بدود ، تا گرسنه نماند ..
    مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ... ،
    مهم این است كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی ..

    به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود، ولی می خواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،

    كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد :
    زلال باش .... ،‌ زلال باش .... ،
    فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی ، یا دریای بیكران ،
    زلال كه باشی ، آسمان در تو پیداست
    دو چیز را همیشه فراموش كن:
    خوبی كه به كسی می كنی
    بدی كه كسی به تو می كند


    دنیا دو روز است:
    یك روز با تو و یك روز علیه تو
    روزی كه با توست مغرور مشو و روزی كه علیه توست، مایوس نشو. چرا كه هر دو پایان پذیرند.

    به چشمانت بیاموز كه هر كسی ارزش نگاه ندارد.
    به دستانت بیاموز كه هر گلی ارزش چیدن ندارد.
    به دلت بیاموز كه هر عشقی ارزش پرورش ندارد.

    در دنیا فقط 3 نفر هستند كه بدون هیچ چشمداشت و منتی و فقط به خاطر خودت خواسته هایت را بر طرف می كنند، پدر و مادرت و نفر سومی كه خودت پیدایش می كنی، مواظب باش كه از دستش ندهی و بدان كه تو هم برای او نفر سوم خواهی بود.

    چشم و زبان ، دو سلاح بزرگ در نزد تواند، چگونه از آن ها استفاده می كنی؟ مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب، زندگی گیر یا زندگی بخش؟

    بدان كه قلبت كوچك است ،پس نمی توانی تقسیمش كنی، هرگاه خواستی آن را ببخشی با تمام وجودت ببخش كه كوچكیش جبران شود.

    هیچ گاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یكی ندان، همه این ها اجزای كوچك تر عشق هستند، نه خود عشق.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 05:57 ق.ظ نظرات ()

    ۱۰ جمله و نقل قول به مناسبت روز مادر

     روز مادر  روزی است كه گل ها می شكفند . همان طور كه شكفتن گل ها را جشن می گیریم، نباید مهم ترین جشن زنانه را فراموش كنیم . بدون حضور مادرها ما نمی توانستیم پا بر این دنیا نهیم و از نعمت زندگی لذت بریم . این موجودات دوست داشتنی مادران ما هستند و برای نه ماه ما را در بطن خودشان حمل كرده اند و حتی وقتی هم كه بزرگ می شویم باز هم مراقب ما هستند . برای روز مادر امسال 10 جمله و نقل قول برتر درباره مادر ، فداكاری و دلبستگی مانایشان نسبت به فرزندان را مرور می كنیم .

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • پیامک های ویژه روز مادر

    در آسمان آبی دلم، جایی برای ابرها نیست

    مادرم! دعایم کن که با دعایت، دلم خانه دردها نیست

    (معصومه)

     http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

    مادرم هستی من ز هستی توست 

    تا هستم و هستی دارمت دوست !

    (ماندگار)

     http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

    تو بهترین گل، میان شهر گل هایی

    تو رنگ آفتابی،

    شب که می رسد، مثل ستاره،

    گویا مهتابی...

    (یاشار)

     http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

    مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد.

    (علی)

     http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

    آسودگی از من ندارد مادر

    آسایش جان و تن ندارد مادر

    دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش

    ورنه غم خویشتن ندارد مادر

    (فاطمه)

     http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

    مادر:

    کاشکی می شد بهت بگم

    چقدر صدات و دوست دارم

    لالایی هات و دوست دارم

    بغض صدات و دوست دارم

    (تنها)

     http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

    مادرم، خواستم خوشبوترین گل دنیا را برایت هدیه بیاورم، اما دیدم تو خوشبوترین گل دنیا هستی...

    (سینا)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  چگونه زنم را خوشحال کنم؟ / طنز

    یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم می زد و زیر لب ، دعایی را هم زمزمه می کرد . نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: - خدایا ! می شود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟ 

      ناگاه ، ابرى سیاه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق ، صدایى از عرش اعلى به گوش رسید که می گفت : 

      چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟ 

     مرد ، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت : 

     - اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !! از جانب خداى متعال ندا آمد که : 

      - اى بنده ى من ! من ترا به خاطر وفادارى ات بسیار دوست می دارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم ، اما ، هیچ می دانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ می دانى که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ می دانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ . من همه ى این ها را مى توانم انجام بدهم، اما ، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟ 

     مرد ، مدتى به فکر فرو رفت ، آنگاه گفت : 

     - اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم ! می شود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند ؟ می شود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا می شود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟ 

      صدایی از جانب باری تعالى آمد که : 

      اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى ، دو باندى باشد یا چهار باندى؟

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 05:48 ق.ظ نظرات ()

    کاسب محل

    پیرزن گفت: آخه مادر ،روش نوشته هزار تومان تو چرا هزار و پونصد میگی ؟ دیروزم یه پفک پونصد تومنی رو هفتصد تومن به نوه ام فروختی.

    گفتم :حاج خانوم ،همینه که هست. می خوای بخواه، نمی خوای بذار سرجاش. بیخودی سر درد نده.

    دوباره گفت : خدارو خوش نمیاد مردمو این طور اذیت می کنی و ازشون سوء استفاده می کنی .خدا قهرش می گیره.

    گفتم :خرج بالاست.پول آب ،پول برق،پول گاز، هزارتا کوفت و مرض .

    پیرزن بالاخره از روی ناچاری هزار و پونصد تومان داد و جنسشو برداشت و رفت.

    من تنها مغازه اون محله بودم و تا مغازه بعدی حدود ۵۰۰ متر فاصله بود.اهل محل مجبور بودن از من خرید کنن. واسه همین هر طور که دوست داشتم جنسامو می فروختم. هر چقدر دوست داشتم روشون می کشیدم. بعضی وقتا، ترازو رو دستکاری می کردم تا جنس و بیشتر از وزن واقعیش نشون بده.جنس نو و کهنه رو با هم مخلوط می کردم و به قیمت جنس نو، بلکه بیشتر می فروختم. قربونش برم نظارت هم که نبود .خلاصه هر کاری دوست داشتم می کردم .غافل از این که....

     

    ادامه این داستان زیبا و آموزنده را با کلیک بر روی ادامه مطلب مطالعه بفرمایید

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات