منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.


  • مرد واقعی کیست؟

    مریدان شیخ ابوسعید ابی الخیر عارف و شاعر بزرگ از وی خواهان کرامات اعجازانگیز ظاهری بودند . روزی به وی گفتند : 

    " ای شیخ ! فلان مرد بر روی آب راه می رود بی آن که غرق شود ! "

    شیخ گفت : " کار ساده ای است چرا که وزغ نیز چنین می کند ! "
    باز گفتند : " کسی را سراغ داریم که در هوا پرواز می کند ! "
    شیخ گفت : " این نیز کار ساده ای است، چرا که مگس و پشه هم چنین می کنند ! "
    یکی دیگر از مریدان صدا کرد که : 

    " ای شیخ و ای مراد ! من کسی را می شناسم که در یک چشم بر هم زدن از شهری به شهری می رود ! "

    شیخ ابوسعید تبسمی کرد و گفت :

    " این کار از کارهای دیگر آسان تر است، چرا که شیطان نیز در یک چشم به هم زدن از مشرق به مغرب می رود . چنین اموری را هیچ ارزشی نیست "

    آنگاه بپا خاست و به طوری که همگان بشنوند، گفت :

    " مرد آن بود که در میان همنوعان بنشیند و برخیزد و بخوابد و بخورد و در میان بازار بین همنوعان داد و ستد کند . با مردم معاشرت نماید و یک لحظه هم دل از یاد خدا غافل نسازد.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • داستانک زیبا و خواندنی درباره سواری دادن!

    گاو به پدر بزرگش:
    پدر بزرگ، آدما مارو می کشن، همه جامونو می خورن.
    اما خر هارو نمی کشن و هیچ جاشونم نمی‌خورن .
    یعنی‌ واقعا اونا خوردنی نیستن؟ چرا این همه اختلاف؟
    گاو پدر بزرگ:
    پسرم اون ها به مزرعه دارها سواری‌ میدن، پس زنده می‌مونن،
    یادت باشه، راز زنده موندنِ در مزرعه اینه !!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • اتمام حجت از روز اول !

    ژاپنی ها همان کلاس اول دبستان، با بچه هایشان اتمام حجت می کنند . درس اول هم جغرافیاست ؛ نقشه ژاپن را می گذارند جلوی بچه ها و می گویند :

    این ژاپن کوچولوی ماست ، ببینید ! ژاپنِ ما نفت ندارد ، معدن ندارد ، زمینش محدود است و جمعیتش زیاد و ... 

    و به این ترتیب لیستِ « نداشته ها »را به بچه ها گوشزد می کنند ،خیلی خودمانی بچه هایشان را می ترسانند ... نظام آموزشی ژاپن فهرست مشاغل مورد نیاز جامعه را از همان اول کار ، به « بچه ها » گوشزد می کنند ، حتی حجم کتاب های درسی ژاپن یک سوم اروپاست ، چون ژاپنی ها معتقدند« عمیق اندیشیدن» بهتر از« حجم کتاب هاست » است !

    حالا این را مقایسه کنید با کتاب های درسی و حتی رسانه های ما – که از همان اول مدام در گوش بچه ها می خوانند : 

    « ای ایران ای مرز پر گهر ، سنگِ کوهت پر از دُر و گوهر است » و ... 

    در دبستان هم ، اولین درس ما تاریخ است ، نه برای عبرت ، بلکه برای شرح « افتخارات گذشته » ، اگر نقشه جغرافیایی را هم بگذارند جلوی بچه ها ، با غرور می گویند: 

    «بچه ها ببینید! ایران همه چیز دارد ! نفت دارد ، گاز دارد ، جنگل دارد ، دریا دارد و ... » نتیجه اش می شود احساس « داشتن » و « غنای کامل » و ایجاد ترکیبی از تنبلی اجتماعی و حتی طلب کاری ، که به اشتباه به آن می گوییم غرور ملّی . با این وصف کودکان و نوجوانان و مدیران و نسل جدید ما باید برای « چه چیزی » تلاش کنند ؟


    این می شود که بچه های ما فکر و ذکرشان ، می شود دکتر شدن ، مهندس شدن و خلبان شدن . یعنی شغل های رویایی و به شدت مادی – که نفع و رفاهِ « شخص » در آن حرف اول و آخر را می زند ، نه نیاز کشور .

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • ده میلیون دلار بابت آموزش

    داستان معروفی از تام واتسون، بنیان گذار شرکت « آی . بی . ام » نقل می کنند که:
    یکی از کارکنانش اشتباه بزرگی مرتکب شد و مبلغ ده میلیون دلار به شرکت ضرر زد. این کارمند به دفتر واتسون احضار شد و پس از ورود گفت:

    « تصور می کنم باید از شرکت استعفا دهم.»


    تام واتسون گفت:

    شوخی می کنید! ما همین الان مبلغ ده میلیون دلار بابت آموزش شما پول دادیم!!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • کارگر مسئول

    یكی از مدیران آمریكایی كه مدتی برای یك دوره آموزشی به ژاپن رفته بود، تعریف كرده است كه:

    كه روزی از خیابانی كه چند ماشین در دو طرف آن پارك شده بود، می گذشتم. رفتار جوانكی نظرم را جلب كرد. او با جدیت و حرارتی خاص مشغول تمیز كردن یك ماشین بود. بی اختیار ایستادم. مشاهده فردی كه این چنین در حفظ و تمیزی ماشین خود می كوشد، مرا مجذوب كرده بود. مرد جوان پس از تمیز كردن ماشین و تنظیم آیینه های بغل، راهش را گرفت و رفت چند متر آن طرف تر، در ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاد. رفتار وی گیجم كرد.

    به او نزدیك شدم و پرسیدم: 
    «مگر آن ماشینی را كه تمیز كردید، متعلق به شما نبود؟»

    نگاهی به من انداخت و با لبخندی گفت:

    «من كارگر كارخانه ای هستم كه آن ماشین از تولیدات آن است. دلم نمی خواهد اتومبیلی را كه ما ساخته ایم، كثیف و نامرتب جلوه كند.»

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    انگیزه

    روزی حاكم شهری دستور داد تا باغبان قصر را در میدان شهر گردن بزنند. وزیر حاكم كه مردی خردمند بود، پیش حاكم رفت تا علت را جویا شود و جان باغبان بیچاره را نجات دهد.

    وزیر پس از انجام تشریفات معمول پرسید:

    «حاكم به سلامت باد، چه گناهی از این نگون بخت سر زده كه چنین عقوبتی بر او رواست؟»

    حاكم با نگاهی خشمگین به وزیر گفت:

    «این نگون بخت كه می گویی، چند باری است كه چون دزدان، به قصر دست درازی می كنند و از دیوار باغ راه فرار می جویند، هر چه در پی دزدان می دود، بدان ها نمی رسد. بار اول و دوم و سوم را بخشیدیم، ولی به حتم او را عمدی در كار است. تردید ندارم كه این باغبان رفیق قافله و شریك دزدان است.»

    وزیر از شنیدن این موضوع لبخندی زد و گفت: 

    «نه این مرد باغبان و نه هیچ باغبان دیگری دزدان را دست نتوان یافت. چون او برای حاكم می دود و دزدان برای خود.»

    حاكم از پاسخ وزیر خوشش آمد و از خون باغبان گذشت.

    ------------

    اگر كاركنان، سازمان را از خود بدانند علاوه بر انجام تمام و كمال وظایف محوله، از انگیزه های لازم برای پیشبرد اهداف و تعالی سازمان نیز برخوردار خواهند بود.


    مطالب بیشتر:

    کیفیت پس از فروش

    قاطر پیر

    مدیریت و انگیزش

    نیازی به مدیریت نیست اگر...

    خوشحال برو سر کار

    ثروت سازمانی

    نجار

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • اى که در پورشه ایراد گرفتى به سبد!

     ناصر فیض نوشت:

    «نیت خیر مگردان که مبارک فالی است»

    اعتدال سبدى را که خوش استعدالی است!*

    آخرین ویرایش: سه شنبه 22 بهمن 1392 07:32 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  • این خود ما هستیم که زندگی را می سازیم

    مرد ثروتمند بدون فرزندی که به پایان زندگی اش رسیده بود، کاغذ و قلمی برداشت تا وصیت نامه خود را بنویسد :
    “تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم نه برای برادر زاده ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران”...

    اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند ، پس تکلیف آن همه ثروت چه می شد ؟

    برادر زاده او تصمیم گرفت آن را این گونه تغییر دهد :
    “تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم ؟ نه ! برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.”
    خواهر او که موافق نبود، آن را این گونه تغییر داد :
    “تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم. نه برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.”
    خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد و آن را به نفع خود تغییر داد :
    “تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم ؟ نه. برای برادرزاده‌ام ؟ هرگز. به خیاط.هیچ برای فقیران.”
    پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند :
    “تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم ؟ نه. برای برادر زاده‌ام ؟ هرگز. به خیاط ؟ هیچ. برای فقیران”
    نکته اخلاقی :
    خدا نسخه ای از هستی و زندگی به ما می دهد که در آن هیچ نقطه و ویرگولی نیست و ما باید به روش خودمان آن را علامت گذاری کنیم ؛ از زمان تولد تا مرگ. این خود ما هستیم که زندگی را می سازیم !!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  •  بال هایت را کجا جا گذاشتی؟


    پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :


    - اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی .

    پرنده گفت :

    - من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .

    انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت :
    - راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟

    انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت :

    - نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

    انسان دیگر نخندید.  انگار ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .پرنده گفت :

    - غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود .

    پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
    آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :

    - یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟

    انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست .


    منبع:ata mohammadi

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • نکته ای از انجیل


    در Malachi آیه 3:3 آمده است:

    "او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست".

    این آیه برخی از خانم های کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آن ها نمی‌دانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می‌تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانم ها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.

    همان هفته با یک نقره‌کار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.

    وقتی طرز کار نقره کار را تماشا می‌کرد، دید که او قطعه‌ای نقره را روی آتش گرفت و گذاشت کاملاً داغ شود. او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی که داغ تر از همه جاست نگه داشت تا همه ناخالصی‌های آن سوخته و از بین برود.

    زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته می‌شویم. بعد دوباره به این آیه که می‌گفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست» فکر کرد. از نقره‌کار پرسید: آیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟

    مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگه دارد، بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد. اگر در تمام آن مدت، لحظه‌ای نقره را رها کند، خراب خواهد شد.

    زن لحظه‌ای سکوت کرد. بعد پرسید:

    «از کجا می‌فهمی نقره کاملاً خالص شده است؟» مرد خندید و گفت: 

    «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.»


    اگر امروز داغی آتش را احساس می‌کنی، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات