منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • داستان بسیار زیبای پدری که تا دیر وقت کار می کرد

     

    Pedar-Bose[WwW.Kamyab.IR]

    مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. - بابا! یک سوال از شما بپرسم؟ - بله حتماً. چه سوال؟ - بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول می‌گیرید؟ مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی نداره. چرا چنین سوالی می‌پرسی؟ - فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول می‌گیرید؟ - اگر باید بدانی، می گویم. ۲۰ دلار. - پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت: می‌شود لطفا ۱۰ دلار به من قرض بدهید؟ مرد بیشتر عصبانی شد و گفت :‌ اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا این قدر خودخواه هستی. من هر روز کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم. پسر کوچک آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد. بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی خشن رفتار کرده است. شاید واقعا او به ۱۰ دلار برای خرید چیزی نیاز داشته است. به خصوص این که خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش پول درخواست کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد. - خواب هستی پسرم؟ - نه پدر بیدارم. - من فکر کردم پاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این هم ۱۰ دلاری که خواسته بودی. پسر کوچولو نشست خندید و فریاد زد : متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله بیرون آورد. مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته، دوباره عصبانی شد و گفت :‌

    با این که خودت پول داشتی، چرا دوباره تقاضای پول کردی ؟

      پسر گفت : برای این که پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من ۲۰ دلار دارم. آیا می‌توانم یک ساعت از کار شما را بخرم، تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ چون دوست دارم با شما شام بخورم !!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • غفلت کنی شاهرگت پاره می شود!!!‎

    داشتم وب گردی می کردم که به این دیالوگ از سریال مختار نامه برخوردم ، البته شاید هزار بار دیده باشید و خوانده باشید ، ولی خواندن دوبارش خالی از لطف نیست،

    بیشتر از این توضیح نمی دم.
    .
    .
    .
    عمره : چند وقت است به آینه نگاه نکردی ؟
    مختار : چطور ؟
    عمره : موهای سر وصورتت دارد همرنگ دندان هایت می شود .
    مختار : به نظرت نشان چیست ؟
    عمره : نشانه آن است که بر اسب سرکش قدرت لگام زده ای ، تو سوار بر قدرتی، نه قدرت سوار تو .مردان بزرگ زیر بارهای گران کمر خم نمی کنند ، مویی سپید می کنند ، تو غم عدالت داری مختار، پس به خودت ظلم نکن ؛کمی هم به فکر خودت باش .
    مختار : بر عدل حکومت کردن مثل گردن نهادن بر لبه تیز شمشیر است. لحظه ای غفلت کنی شاهرگت پاره می شود . هر چه در کار حکومت جلو می روم، مظلومیت علی برایم ملموس تر می شود . درک غم و رنج علی جانکاه است عمره ، کمترین اثرش سپید کردن موی است.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • حامد کمیلی در متنی که با عنوان "نامه سرگشاده به رئیس جمهور امروز ایران جناب آقای دکتر روحانی" در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده، مسائلی را با بیان شاعرانه با یازدهمین رییس جمهور ملت ایران در میان گذاشته است.
    خبرگزاری مهر: حامد کمیلی در متنی که با عنوان "نامه سرگشاده به رئیس جمهور امروز ایران جناب آقای دکتر روحانی" در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده، مسائلی را با بیان شاعرانه با یازدهمین رییس جمهور ملت ایران در میان گذاشته است.


    در این نامه آمده است:
    لبخند، اولین هدیه شما به مردم ایران بود. نفسی گرم از اعتمادی دوباره...

    آقای رئیس جمهور!

    از حال و هوای امروز ایران سخن می‌گویم. بی پرده می‌گویم، بی پرده بشنوید...

    اینجا ایران است...

    گویی امروز اینجا همه چیز متفاوت شده است...

    من مدت‌هاست کوهی را می‌شناسم، امروز به عظمتش می‌بالید...

    مدت‎هاست جویباری خفته در کابوس مرداب را می‎شناسم که امروز حرف از دریا می‎زد...

    تفاوت فاحشی است میان لبخند و نیش خند...

    من امروز در خیابان لبخند را دیدم، به دنبال لب‎ها می‎گشت...

    امید را دیدم که دوباره به معنای خود فکر می‎کرد...

    عشق را دیدم، خود را می‎تکاند، بین خودمان باشد گویی زیباتر شده بود..

    هنر را دیدم، زخم خود را با عشق پانسمان می‎کرد...

    اندیشه را، رخصت می‎طلبید...

    آرزویی که از حضورش خجل نبود...

    راهی که خود را آماده می‎کرد...

    چشمی را دیدم، برق می‎زد...

    صدایی که در فکر خواندن بود...

    سخنی که مجال حضور می‎یافت...

    دستی را دیدم، دست ِ دیگری می‎جست...

    پایی پینه بسته را که گویی رمق یافته بود...

    و مردی خسته را که زیر چشمی به کلید شما نگاه می‎کرد...

    زنی را دیدم که امروز سرش را بالا گرفته بود...

    من دانه‎ای را دیدم که دیگر از جوانه سبز خود هراسی نداشت...

    و پرنده‎ای منتظر به درهای قفسش خیره بود...

    آقای رئیس جمهور!

    از همت ما تا تدبیر شما دیگر راهی نیست...

    یا علی

    با احترام و امید

    حامد کمیلی

    خرداد 92

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 29 خرداد 1392 05:27 ق.ظ نظرات ()


    هیزم شكن تنومند اما بدخلقی در نزدیكی دهكده شیوانا زندگی می كرد. هیزم شكن بسیار قوی بود و می توانست در كمتر از یك هفته یك صد تنه تراشیده درخت قطور را تهیه و تحویل دهد، اما چون زبان تلخ و تندی داشت، با اهالی شهرهای دور قرار داد می بست و برای مردم دهكده خودش كاری نمی كرد.

    برای ساختن پلی روی رودخانه نیاز به تعداد زیادی تنه درخت و الوار بود و چون فصل باران و سیلاب هم نزدیك بود، اهالی دهكده مجبور بودند به سرعت كار كنند و در كمتر از دو هفته پل را بسازند. به همین خاطر لازم بود كسی نزد هیزم شكن برود و از او بخواهد كه كارهای جاری خودش را متوقف كند و برای پل دهكده تنه درخت آماده كند.

    چند نفر از اهالی نزد او رفتند ،اما جواب منفی گرفتند. برای همین اهالی دهكده، نزد شیوانا آمدند و از او خواستند به شكلی با مرد هیزم شكن سرصحبت را باز كند و او را راضی كند تا برای پل دهكده تنه درخت آماده كند.

    شیوانا صبح روز بعد اول وقت لباس كارگری پوشید. تبری تیز را روی شانه گذاشت و به سمت كلبه هیزم شكن رفت. مردم از دور نگاه می كردند و می دیدند كه شیوانا همپای هیزم شكن تا ظهر تبر زد و درخت اره كرد و سرانجام موقع ناهار با او سر گفتگو را باز كرد و در خصوص نیاز اهالی به پل و باران شدیدی كه در راه است برای او صحبت كرد. بعد از صرف ناهار هیزم شكن با شادی و خوشحالی درخواست شیوانا را پذیرفت و گفت از همین بعد از ظهر كار را شروع می كند. شیوانا هم كنار او ایستاد و تا غروب درخت قطع كرد.

    شب كه شیوانا به مدرسه برگشت، اهالی دهكده را دید كه با حیرت به او نگاه می كنند و دلیل موافقیت هیزم شكن یك دنده و لجباز را از او می پرسند. شیوانا با لبخند اشاره ای به تبر كرد و گفت:

     «این هیزم شكن قلبی به صافی آسمان دارد. منتهی مشكلی كه دارد این است كه فقط زبان تبر را می فهمد. بنابراین اگر می خواهید از این به بعد با هیزم شكن هم كلام شوید ،چند ساعتی با او تبر بزنید. در واقع هر كسی زبان ابزار شغل خودش را بهتر از بقیه می فهمد و شما هر وقت خواستید با كسی دوست شوید و رابطه صمیمانه برقرار كنید، باید از طریق زبان ابزار شغل و مهارت او با او هم كلام شوید.»

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • کارخانه پودر مرغ کنتاکی و سرهنگ ساندرس

    سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود در این میان نوه اش آمد و گفت: بابابزرگ، این ماه برایم یک دوچرخه می خری؟

    او نوه اش را خیلی دوست می داشت، گفت: حتماً عزیزم، حساب کرد ماهی۵۰۰دلار حقوق بازنشستگی می گیرم و حتی در مخارج خانه هم می مانم. شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت.

    در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود: قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید. او شروع کرد به نوشتن.

    دوباره نوه اش آمد و گفت: بابا بزرگ، داری چه کار می کنی؟

    پدربزرگ گفت: دارم کارهایی را که بلدم ، می نویسم. پسرک گفت: بابابزرگ، بنویس مرغ های خوشمزه درست می کنی. درست بود؟

    پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها می زد، مزه مرغ ها شگفت انگیز می شد.

    او راهش را پیدا کرد. پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد، اما صاحب آنجا قبول نکرد، دومین رستوران نه، سومین رستوران نه، او به۶۲۳رستوران مراجعه کرد و ششصد و بیست و چهارمین رستوران حاضر شد از پودر مرغ استفاده کند.

    امروز کارخانه پودر مرغ کنتاکی در۱۲۴کشور دنیا نمایندگی دارد و اگر در آمریکا کسی بخواهد عکس سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را جلوی در رستورانش بزند، باید200هزار دلار به این شرکت پرداخت کند.

    http://collection.loxtarin.com/

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • اینجا زمین است ...

    قیمت یک عشق تا عشق دیگر یک قهر ساده است ...!

     

    گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

    سیب می خواهـــد دلــش ...
    آن که بی حساب عاشـــق است ...
    امــا نمی داند ...!
    کـــرم دارد روزگـــار مـا !

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  خدا از تو چه می خواهد؟!

    شبی از شب ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
    در همین حال مدتی گذشت، تا آن که استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
    استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
     

    شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
    استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
    شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
    استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
    شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آن که از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
    استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
    شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
    استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
    شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخم ها، برایم مهم تر و با ارزش تر ، خواهند بود!
    استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
    همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
    تلاش کن تا آن قدر برای انسان ها،  همه هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
    تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، به دست آوری .
    خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
    او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد،
    نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  •   زندگی چه می گوید؟/طنز

    امروز که از خواب بیدار شدم از خودم پرسیدم: زندگی چه می گوید؟

    جواب را در اتاقم پیدا کردم،

    سقف گفت: اهداف بلند داشته باش.

    پنجره گفت: دنیا را بنگر.

    ...ساعت گفت: هر ثانیه با ارزش است.

    آیینه گفت: قبل از هر کاری به بازتاب آن بیندیش.

    تقویم گفت: به روز باش.

    در گفت: در راه هدف هایت سختی ها را کنار بزن.

    زمین گفت: با فروتنی نیایش کن.

    و در آخر، تخت خواب گفت: ولش کن بابا، بگیر بخواب!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  گزیده ای از سخنان حکیمانه امام سجاد(ع)

     ضمن عرض تبریک فرخنده زادروز حضرت امام زین العابدین علی بن حسین(ع)،گزیده ای از سخنان ناب آن حضرت را با هم می خوانیم:


    امام سجاد علیه السلام فرمود:

    سه حالت و خصلت در هر یك از مؤمنان باشد، در پناه خداوند خواهد بود و روز قیامت در سایه رحمت عرش الهی می باشد و از سختی ها صحرای محشر در امان است:

    اوّل آن كه در كارگشایی و كمك به نیازمندان و درخواست كنندگان دریغ ننماید.

    دوّم آن كه قبل از هر نوع حركتی بیندیشد كه كاری را كه می خواهد انجام دهد یا هر سخنی را كه می خواهد بگوید، آیا رضایت و خوشنودی خداوند در آن است یا مورد غضب و سخط او می باشد.

    سوّم قبل از عیب جویی و بازگویی عیب دیگران، سعی كند عیب های خود را برطرف نماید. (1)
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • ضمن عرض تبریک و تهنیت به مناسبت فرخنده زادروز حضرت ابوالفضل العباس(ع) لحظاتی گوش جان بسپاریم به برگزیده ای از سخنان کوتاه ایشان در لحظات حساس زندگی شان.

     

    او اولین‌ فرزند علی‌(ع) از ام‌ البنین‌ است‌، علی‌(ع) در مورد علت‌ ازدواج‌ خود با مادر ابوالفضل‌(ع) می‌فرماید:

     «فتلد لی‌ غلاماً فارساً یكون‌ عوناً لولدی‌ الحسین‌ فی‌ كربلا» 

    به‌ خاطراین‌ كه‌ برایم‌ پسر شجاعی‌ به‌ دنیا آورد تا در كربلا یاور فرزندم‌ حسین‌ باشد».

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات