منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.

  • گاهی استاندارد ها این گونه به وجود می آیند :

    ماست مختارالسلطنه!

    روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده است. مختارالسلطنه دستور داد که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد. چون چندی بدین منوال گذشت، برای اطمینان خاطر با قیافه ناشناخته به یکی از دکان های لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.
    ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید:

    «چه جور ماستی می خواهی؟ ماست معمولی یا ماست مختارالسلطنه؟!»

    مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو ماست پرسید. ماست فروش گفت: 

    «ماست معمولی همان است که از شیر می گیرند و بدون آب است و با قیمت دلخواه. اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان می بینید و یک ثلث ماست و باقی آب است و به نرخ مختار السلطنه می فروشیم و بدان نیز این لقب را دادیم. حال کدام را می خواهی؟»
    مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کرده و بند تنبانش را محکم ببندند. سپس طغار دوغ را از بالا در دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوارش را از بالا به مچ پاهایش بستند. سپس به او گفت:

    «آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آب هایی که داخل این ماست کردی، از شلوارت خارج شود که دیگر جرات نکنی ماست داخل آب بکنی!»

    چون سایر لبنیات فروش ها از این ماجرا با خبر شدند، همه ماست ها را "کیسه" کردند.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 30 مرداد 1392 06:38 ق.ظ نظرات ()

    کاش اینو زودتر خونده بودم

    Bache2[WwW.Kamyab.IR]

    طلا یا نقره ؟
    اگر ارزش سخنان تو به اندازه نقره است ، یقین بدار که سکوتت طلاست …

    اندازه واقعی انسان ها
    اندازه شما را ، اندازه‌ آرزو هایتان مشخص می کند
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • سه داستان

    Dastan1[WwW.Kamyab.IR]
    داستان مفهومی
    شیـر و رفقـاش نشسته بودن و خوش می گذروندن…..
    بین صحبت شیره نگاهی به ساعتش میندازه و میگه:

    آُه! اُه! ساعت ۱۱ شده! باید برم! خانم خونه منتظره!”

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • من روی دیوار نشسته بودم. کار همیشگیم بود که روی دیوار خونه بشینم و هی تخمه بخورم و مردم رو دید بزنم .

    اما اون روز نمی دونید چی دیدم. یک دختر بود، نه یک شاه پری بود، وحشتنناک خوشگل. انقدر که از رو دیوار پرت شدم و بعد فهمیدم آدم یا زن نگیره یا اگر بگیره خوشگل ترینش رو بگیره .

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • گـلواژه های مانـدگار از دیـدگاه بـزرگان

    KamYab.Ir | کمیاب‌ترین های وب فارسی


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • ضرب المثل زندگی سگی

    زندگی توأم با رنج و درد و الم و فقر و مسكنت و تنگ دستی را در اصطلاح عامه زندگی سگی گویند كه از آن كاهش جان زاید و فرسایش تن.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • تفاوت عشـق با ازدواج / داستان کوتاه

    Dastan-Kotah[WwW.KamYab.IR]

    یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی بسیار گرون قیمت و با ارزش. وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم.

    چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی ؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید: چرا ؟گفتم: گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت.

    همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود، برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش می نداختم که گفت: این مال من نیست، امانته باید ببرمش.

    به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی می کردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.

    در آخرین لحظه که پدر بزرگ می خواست از خونه بره بیرون ،تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت: ازدواج مثل اون کتاب و عشق مثل اون روزنامه می مونه!

    یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش، مال خود خودت، اون موقع هست که فکر می کنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران کنم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم.

    اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی این کارو می کنم. حتی اگر هرچقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکرمی کنی که خوب این که تعهدی نداره می تونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شیء با ارزش ازش نگه داری می کنی و همیشه ولع داری که تا جایی که ممکنه ازش لذت ببری. شاید فردا دیگه مال من نباشه. 
    درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه … و این طوره که آدم ها یه دفعه چشماشون رو باز می کنن می بینن که اون کسی رو که یه روز عاشقش بودن، از دست دادن و دیگه مال اون ها نیست ( و این تفاوت عشـق است با ازدواج )


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • چشم هایم را که دکتر معاینه کرد، لب و لوچه ای بالا انداخت و گفت: عجب! این چشم های شما خیلی عجیبه!آنچه خوبان همه دارند، تو همه رو یک جا داری ! توی دلم غنج زدم وگفتم بالاخره ما هم یه چیزیمون با همه فرق کرد ! دکتر ادامه داد که: این چشم های مست و دلربای جناب عالی هم آستیگماته، هم ضعیفه هم حساسه وهم چند تا هم دیگر . . . ! که دیگر گوش نکردم
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 23 مرداد 1392 08:10 ق.ظ نظرات ()

    دزد راستین

    در یک دزدی بانک در، گانک ژو چین، دزد فریاد کشید:
     « همه شما در بانک، حرکت نکنید. پول مال دولت است و زندگی به شما تعلق دارد
    . »
     
    همه در بانک به آرامی روی زمین دراز کشیدند. 
    این «شیوه تغییر تفکر» نام دارد، تغییر شیوه معمولی فکر کردن.
     
    هنگامی که دزدان بانک به خانه رسیدند، جوانی که (مدرک لیسانس مدیریت بازرگانی داشت) به دزد پیرتر(که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت: « برادر بزرگ تر، بیا تا بشماریم چقدر به دست آورده ایم».
    دزد پیرتر با تعجب گفت: «تو چقدر احمق هستی، این همه پول شمردن زمان بسیار زیادی خواهد برد. امشب تلویزیون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزدیده ایم».
     
    این را می گویند: «تجربه» این روز ها، تجربه مهم تر از ورقه کاغذ هایی است که به رخ کشیده می شود!
     
    پس از آن که دزدان بانک را ترک کردند،مدیر بانک به رییس خودش گفت: فوری به پلیس خبر بدهید. اما رییس اش پاسخ داد: «تامل کن! بگذار ما خودمان هم 10 میلیون از بانک برای خودمان برداریم و به آن 70 میلیون میلیون که از بانک ناپدید کرده بودیم، بیفزاییم».
    این را می گویند «با موج شنا کردن» پرده پوشی به وضعیت غیرقابل باوری به نفع خودت!  
     
    رییس کل می گوید: «بسیار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدی بشود».
    این را می گویند «کشتن کسالت» شادی شخصی از انجام وظیفه مهم تر می شود.
    روز بعد، تلویزیون اعلام می کند 100 میلیون دلار از بانک دزدیده شده است. دزد ها پول ها را شمردند و دوباره شمردند، اما نتوانستند 20 میلیون بیشتر به دست آورند. دزدان بسیار عصبانی و شاکی بودند:
     «ما زندگی و جان خودرا گذاشتیم و تنها 20 میلیون گیرمان آمد. اما روسای بانک 80 میلیون را در یک بش کن به دست آوردند. انگار بهتر است انسان درس خوانده باشد تا این که دزد بشود.»
     
    این را می گویند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد».
    رییس بانک با خوشحالی می خندید؛ زیرا او ضرر خودش در سهام را در این بانک دزدی پوشش داده بود.
    این را می گویند؛ «موقعیت شناسی» جسارت را به خطر ترجیح دادن.
    در اینجا کدام یک دزد راستین هستند؟

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • پسرک مادرش را در حال گریه دید. با پاهای کوچکش دوان دوان نزد او رفت و علت گریستنش را جویا شد. مادر جواب داد:

     عزیزم من برای این که یک زن هستم، گریه می کنم.

    پسرک تعجب کرد و به اتاق خود بازگشت. او هیچ گاه نتوانست بفهمد که چرا زن ها گریه می کنند. او دیگر بزرگ شده بود.

    روزی در خواب از خدا پرسید: خدای مهربان! چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟ خدا در جواب گفت: من زن ها را به صورت خاصی آفریده ام.

    شانه های آن ها را آن قدر قوی خلق کردم که بتوانند بار زندگی را به دوش بکشند و آن قدر نرم که صورت کودکشان را در هنگام آغوش گرفتن، آزار ندهند.

    به آن ها صبر و تحملی ویژه دادم تا کودکان خود را به دنیا آورند. به آن ها توانی دادم تا بتوانند در هر شرایطی حتی در هنگام بیماری از اطرافیان خود مراقبت کنند ،بدون این که شکایتی از زبان آن ها جاری شود.

    به آن ها قلبی رئوف دادم تا بتوانند خطاهای شوهرانشان را ببخشند. به آن ها اشک اعطا کردم که در هنگام نیاز از آن استفاده کنند.

    فرزندم بدان که زیبایی زن به چهره و لباسی که می پوشد، نیست. زیبایی زن در چشمان او نهفته است. چون چشمان زنان که هر از گاهی از اشک تر می شود، دریچه قلب مهربان آن هاست.

    گردآوری: مجله اینترنتی زیگیل

    دست نوشته: مجید نوری

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات