منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 31 فروردین 1393 07:14 ق.ظ نظرات ()

    پیامک های تبریک روز زن و روز مادر


    اگر زنی در چهل سالگی هنوز جوان است، به این دلیل است که شوهرش او را هنوز هم عاشقانه دوست دارد . . . تقدیم به همسری که روز به روز جوان تر می شود !
    آخرین ویرایش: یکشنبه 31 فروردین 1393 07:15 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  • نقش زن در پیشرفت همسر

    می گویند زن ها در موفقیت و پیشرفت شوهرانشان نقش بسزایی دارند.
    ساعد مراغه ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود:
    زمانی که نایب کنسول شدم، با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم...
    اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت:

    «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!»

    گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافه ای حق به جانب...

    باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت:

    «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»

    شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت:

    «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو...؟!»

    شدیم وزیر امور خارجه، گفت:

    «فلانی نخست وزیر است... خاک بر سرت کنند!!!»

    القصه آن که شدیم نخست وزیر و این بار با گام های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
    تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: «خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  •  

    کشاورزی آفریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی 

    را با همسر و فرزندانش داشت.

    آخرین ویرایش: جمعه 29 فروردین 1393 07:22 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 27 فروردین 1393 07:00 ق.ظ نظرات ()


    ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍین که ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﺪ

    روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍهد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰند.
    ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭ را ﺻﺪﺍ می زند، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمی شود.
    ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ، یک اسکناس 10 ﺩﻻﺭی به پایین می‌اندازد ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ کند.
    ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭا ﺑﺮمی‌دارد ﻭ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ می‌گذارد ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍین که ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند مشغول کارش می‌شود.
    ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ 50 ﺩﻻﺭ می فرستد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍین که ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند، پول را در جیبش می‌گذارد.
    ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺭا می‌اندازد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮ برخورد می‌کند.
    ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮش را ﺑﻠﻨﺪ می‌کند ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ می‌کند ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ کارش را به او می‌گوید.


    ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ،
    ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ می‌فرستد، ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺳﭙﺎﺱﮔزﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ.
    ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺮ ﺳﺮمان می‌افتد ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺪ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﻣﯽﺁﻭﺭﯾﻢ.
    بنابراین هر ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ، ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﭙﺎﺱگزاﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ ،ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍین که ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﺪ.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 26 فروردین 1393 07:14 ق.ظ نظرات ()

    حسنـی قصـه ها؛ به روایـت امـروزی، تـو دنیـای مجـازی

    1 HasaniWwW.KamYab.IR  حسنـی قصـه ها؛ به روایـت امـروزی، تـو دنیـای مجـازی

    حسنی نگو جوون بگو
    علاف و چش چرون بگو

    آخرین ویرایش: سه شنبه 26 فروردین 1393 07:14 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 25 فروردین 1393 06:51 ق.ظ نظرات ()

    گوسفند رو قربونی كنید


    یه روز گاو پاش می شکنه، دیگه نمی تونه بلند بشه.
    کشاورز دامپزشک میاره .
    دامپزشک میگه:
    " اگه تا 3 روز گاو نتونه رو پاش وایسته، گاو رو بکشید. "
    گوسفند اینو می شنوه و میره پیش گاو میگه:
    "بلند شو، بلند شو"
    گاو هیچ حرکتی نمی کنه...
    روز دوم باز دوباره گوسفند بدو بدو میره پیش گاو میگه:
    " بلند شو، بلند شو، رو پات بایست."
    بازگاو هر کاری می کنه نمی تونه وایسته رو پاش.
    روز سوم دوباره گوسفند میره میگه:
    "سعی کن پاشی ،وگرنه امروز تموم بشه و نتونی رو پات وایسی، دامپزشک گفته باید کشته بشی ."
    گاو با هزار زور پا میشه..
    صبح روزبعد کشاورز میره در طویله و می بینه گاو رو پاش وایساده، از خوشحالی بر می گرده و میگه:
    " گاو رو پاش وایساده ! جشن می گیریم ...گوسفند رو قربونی كنید... "

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 24 فروردین 1393 06:28 ق.ظ نظرات ()

    دایره‌المعارف امتحانات پایان ترم (طنز)

    01 EmtehanWwW.KamYab.IR  دایره‌المعارف امتحانات پایان ترم (طنز)

    «دایره‌المعارف امتحانات پایان ترم» عنوان یادداشت طنزی است که در روزنامه قانون منتشر شده است.

    در بخش‌هایی از این طنز می‌خوانیم:

    آخرین ویرایش: یکشنبه 24 فروردین 1393 06:29 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  • چاله ایرانی و  عبید زاکانی

    خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله ‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ایرانیان.

    خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم:

    عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏ اند؟

    گفت: می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.

    پرسیدم: اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند، چه؟

    گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند، خودمان بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  سایت دانلود کتاب های صوتی

    http://audiolib.ir/


    این روزها به دلیل شلوغی خیابان ها، وقت زیادی از ما در جابه جایی های روزانه تلف می شود. خواندن کتاب در مسیر پیاده روی، مترو و اتوبوس های پر ازدحام کار دشواری است.

    با دانلود کتاب های صوتی و استفاده از آن ها در ضبط اتومبیل یا موبایل، از این زمان مرده بیشترین سود را خواهیم برد.

    دانلود کتاب های صوتی  http://www.audiobook.blogfa.com/ 

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 21 فروردین 1393 03:34 ب.ظ نظرات ()

      قورباغه ناشنوا

    چند قورباغه از جنگلی عبور می‌کردند که ناگهان دو تا از آن ها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است، به آن دو قورباغه گفتند:  «که دیگر چاره‌ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.»

     دو قورباغه این حرف ها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه‌های دیگر مدام می‌گفتند که دست از تلاش بردارند؛ چون نمی‌توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته‌های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد. اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می‌کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد می‌زدند که تلاش بیشتر فایده‌ای ندارد، او مصمم‌تر می‌شد تا این که بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: «مگر تو حرف‌های ما را نمی‌شنیدی؟»

    معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.

     


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات