منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  حجاب دانایی!

     

    آن یکی نحوی به  کشتی در نشست
    رو به کشتیبان نمود آن خود پرست


    گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا
    گفت نیم عمر تو شد در فنا


    باد کشتی را به گردابی فکند
    گفت کشتیبان به آن نحوی بلند


    هیچ دانی آ شنا کردن بگو
    گفت نی ای خوش جواب خوب رو


    گفت کل عمرت ای نحوی فناست
    زآن که کشتی غرق این گرداب هاست

    (مولانا)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  ﺧﺪﺍﯼ ﮔﺮگ ها!! 

     

    ﻧﺎﻧﻮﺍﯾﯽ ﺷﻠﻮﻍ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﯾﻦ ﭘﺎ ﻭ ﺁﻥ ﭘﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ...
    ﻧﺎﻧﻮﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨ ﻘﺪﺭ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ؟ !
    ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﻧﺎﻥ ﺑﺨﺮﻡ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
    ﮔﺮگ هاﺷﮑﻤﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﻨﺪ ...
    ﻧﺎﻧﻮﺍ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺴﭙﺮﺩﻩ ﺍﯼ ؟ !
    ﮔﻔﺖ :
    ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺍﻡ ، ﺍﻣﺎ " ﺍﻭ ﺧﺪﺍﯼ ﮔﺮگ ها ﻫﻢ ﻫﺴﺖ !!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  چند حکایت جبهه ای!

     

    به مادرقول داده بود برمی گردد..
    چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد، لبخند تلخی زد و گفت : 

    بچه ام سرش می رفت، ولی قولش نمی رفت! 
    ........................................
    من می خواهم درآینده شهید شوم ..
    معلم پرید وسط حرف علی و گفت : 

    ببین علی جان موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چکاره شوید ، باید درمورد یه شغل یا کار توضیح می دادی. مثلا پدرت چکاره است ؟ 

    -آقا اجازه ؟! شهید !!
    ........................................
    گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت. امیدوار بودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه... نوشته بود: 

    اگر برای خداست . بگذار گمنام بمانم.
    ........................................
    هم قد گلوله توپ بود!
    گفتن : چه جوری اومدی اینجا؟
    گفت : با التماس !
    گفتن: چه جوری گلوله روبلند می کنی میاری؟
    گفت: با التماس  !
    به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
    لبخند زد و گفت : با التماس ..
    وقتی تکه های بدنشو جمع می کردن ، فهمیدم چقدرالتماس کرده بود!!
    ........................................

    گردان پشت میدون مین زمین گیر شد، چند نفر رفتن معبرو باز کنن. پانزده ساله بود. چند قدم که رفت، برگشت . گفتن حتما ترسیده .... پوتین ها شو داد به یکی از بچه ها و گفت : تازه ازگردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله... 

    و پابرهنه رفت .
    ........................................
    پیشونی بندها رو با وسواس زیرو رو می کرد.  پرسیدم :دنبال چه می گردی ؟
    گفت: سربند یا زهرا ! گفتم :یکیش رو بردار ببند دیگه ،چه فرق داره ؟
    گفت : نه! آخه من مادر ندارم!!
    شادی روح همه شهدا و همه اموات فاتحة مع الصلواة.یازهرا!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • معیار 

     

    قصه های شهر هرت

    قصه پنجاه و ششم

     

     

    مردم شهر هرت از روزگاران قدیم ،هیچ ملاک و معیاری برای اندازه گیری طول و عرض،ارتفاع،وزن و حجم اشیاء و کالاها نداشتند؛ بنابراین مفاهیمی چون «بلند»، « کوتاه»،«سبک» ، « سنگین»، « پهن»و« باریک» تعاریف و مصادیق معین و مشخصی نداشت. بدیهی است در این بحران معیار، مردم در داد و ستد و معاملات اغلب درباره کمی و زیادی،سبکی و سنگینی، درازی و کوتاهی کالاها و املاک با یکدیگر درگیری و نزاع داشتند.

    سال ها و قرن ها گذشت و این بحران ادامه داشت.تا این که روزی فرد فرزانه ای از دیار  فرهیختگان از شهر هرت گذر می کرد. این حکیم نیز با این مشکل روبه رو شد. ایشان برای حل این مشکل پیشنهاد کرد برای تعیین طول و عرض اشیا و زمین ها و پارچه ها و...لااقل از اندازه دست خود استفاده کنند. بنابراین از آن روز « وجب» به عنوان یکی از معیارهای تعیین اشیاء و املاک و....مرسوم شد.در آن زمان طرح ابتکاری این حکیم به عنوان یک ابتکار عجیب و شگفت آور و خارق العاده مطرح شد. حتی شاعران درباره این کرامت عجیب شعرها سرودند. از جمله:

    از کرامات شیخ ما چه عجب!              دست خود باز کرد و گفت«وجب»!!

    از آن پس برای اندازه های بزرگ تر از واحد«ذراع» (1)یا «ارش»(2) استفاده کردند. 

    این مرد فرزانه برای تعیین وزن اشیاء نیز سنگی نسبتا کروی از کنار رودخانه برداشت و اسم ان را «من» گذاشت. این پیشنهادها، انقلابی عظیم و گامی مهم در حل بحران تلقی شد.  

    ولی بر اثر مرور زمان این ضعف و مشکل کم کم خود را نشان داد که اندازه دست های همه مردم مساوی نیست. لذا به این فکر افتادند که باید معیار واحدی در نظر گیرند که در همه جا و همیشه و برای همه افراد یکسان و برابر باشد.

    سرانجام به این نتیجه رسیدند که برای اندازه گیری طول و عرض و ارتفاع و وزن و حجم اشیاء باید واحدهای ثابت و دقیقی را مشخص کنند و اصل آن را در موزه ای نگه دارند و همه مردم واحدهای اندازه گیری خود را با واحدهای معیار بسنجند.

    به این ترتیب مشکل و بحران معیار به صورت ظاهر برای همیشه حل شد؛ ولی مشکلی که می ماند و تا کنون هم حل نشده - و من نیز نمی دانم کی و چگونه حل خواهد شد!!!- این است که اکنون به تعداد همه افراد جمعیت شهر هرت « متر» و « میزان» در دست مردم است که هیچ یک با دیگری برابر نیست!!

    و عجیب تر این که هر کس میزان و متر خود را درست می داند و میزان دیگران را نادرست!!

    و هیچ کس حاضر نیست به خود زحمت دهد و متر و میزان خود را با متر و میزان معیار بسنجد!!!

    -----------------------------------------------------------------------------------              

    1 -ذراع: بازو،آرنج، واحد طول و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست(مرفق) تا سر انگشتان

    2 - ارش: گز،واحدی است برای اندازه گیری طول، از آرنج تا سر انگشت ،معادل شش قبضه(مشت) که با انگشتان (غیر انگشت شست) با یکدیگر متصل ساخته ملاحظه نمایند و این مجموع به قدر بیست و چهار انگشت خواهد بود که از جانب پهنا به یکدیگر گذارند.(فرهنگ معین)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  اوه.. مای گاد…!!! 

     

    ز دست “لاین” و “وایبر” هر دو فریاد!
    که ما را بد رقم کردند معتاد!

    امان از “واتساپ” و “بی تالک” و “تانگو”
    “اینستاگرام” که دیگر کرده بیداد..

    چنان درگیر دنیای مجازیم
    که دنیای حقیقی رفت از یاد

    چه شد آن گوشیای ساده  قبل؟
    “اریکسون” ، “موتورلا” روحتان شاد!

    ز “نوکیا” و آن “یازده دو صفرش”
    گرفته تا به “شصت و شیش، هشتاد”!

    چو آمد “اندرویید” و “سیم بی ان” رفت
    برفت از دست دیگر، وقت آزاد..

    چنان درگیر “استاتوس″ و “پستیم”
    که در “پیس″ و “کپی” گشتیم استاد!

    مدیر خانه و شغلم کمم بود!
    مدیر این گروهم گشت مازاد!!!!

    از آن روزی که گوشی گشت تعویض!
    شدم بنده پنیر و همسرم کارد!!

    اگر چه صد فرند ” اد کرده” ما را
    “بلاک” زندگی گشتیم: ای داد ..

    خودم دانم نصیحت کار من نیست
    “که خرما خورده را منع است ایراد”

    تلف کردم همه وقتم به این شعر
    “گروپی” تازه آن سو گشت ایجاد

    هزاران “پی ام” ناخوانده را من
    کنون باید بخوانم: اوه.. مای گاد…!!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  تغییر!

    از «تنهایی » می ترسیدم،
    یاد گرفتم «خود را دوست بدارم»

    از « شکست »می ترسیدم
    یاد گرفتم «تلاش نکردن یعنی شکست »

    از «نفرت مردم » می ترسیدم
    یاد گرفتم « به هرحال هر کسی نظری دارد »

    از «درد » می ترسیدم
    یاد گرفتم «درد کشیدن برای رشد روح لازم است »

    از « سرنوشت » می ترسیدم،

    یاد گرفتم «من توان تغییر آن را دارم »

    از« آینده » می ترسیدم
    یاد گرفتم « می توان آینده بهتری ساخت »

    از «گذشته» می ترسیدم
    فهمیدم «گذشته دیگر توان آسیب رساندن به من را ندارد »

    و بالاخره از« تغییر » می ترسیدم
    تا این که یاد گرفتم

    حتی زیباترین پروانه ها هم ،قبل از پرواز کرم بودند و


    و *** تغییر *** آن ها را زیبا می کند.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • خیزید و خــر آرید که هنگام فرار است 

    طنز بی قانون


    خیزید و خــر آرید که هنگام فرار است
    اهـواز پر از خاک و خس و گرد و غبار است

    آن قدر غبار است که آمار وخامت
    خارج شده از حیطه آمار و شمار است

    در هر نفسی چون که فرورفت ؛ گل و لای
    وز هر نفسی آن که برآرند ؛ دمار است

    هم صبح چو سیمای فلق سرخ و مشوش
    هم روز چونان نیمه  شب تیره و تار است

    بسیار عجیب است که این ابر سیه روی
    با این همه تمهید و کنش ، باز «نبار» است

    از بخت بد مردم این خطه ؛ به نوبت
    جنگ و غم و درد و خس و خاشاک ، قطار است

    از جانب بغداد گهی بمب و گلوله
    گاهی مرض و خاک به این سوی ، نثار است

    یک عده چنانند که انگار نه انگار
    کاین خطه خونین ز همین دار و دیار است

    ای دولت تدبیر ؛ نشستی به چه امید؟
    گر منتظر معجزه ای ؛  کار تو زار است

    با این که بدیهی است که این وضع مزخرف
    از تحفه  آن دولت پرمهر «بهار» است

    تعجیل بفرما حسن آقا ؛ که به سختی  
    این خطه  دلسوخته در زیر فشار است

    یک هفته سفر کن که ز نزدیک ببینی       

      اوضاع ؛ چگونه است و غبار از چه قرار است

    آلوده ترین شهر جهان شد ( چه رکوردی!)       

      این شهر به اورژانس ترین حال دچار است 


    (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
    علی هدیه لو

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  انسان خوب هر جا باشد ٫ آنجا بهشت است!! 

     


    چقدر هفتاد ٬ هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا!!!
    برای بودن با تمام مردم دنیا!!!
    چقدر حیف است که من می میرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمی کنم!!!
    می میرم و حداقل یک بار زمین را از روی کره ماه نمی بینم!!
    دلم می خواست چند کلیسا معبد و مسجد بزرگ جهان را می دیدم !!!
    و دلم می خواست یک بار هم که شده از ارتفاعی بلند پرواز می کردم!!
    دلم می خواست های من زیادند٬
    بلندند٫
    طولانی اند٫
    اما مهم ترین دلم می خواست های من این است که:
    انسان باشم٬ انسان بمانم و انسان محشور شوم!!!
    چقدر وقت کم است تا وقت دارم باید مهر بورزم ٫ وقت کم است. باید خوب باشم!!!مهربان باشم!!!
    و دوست بدارم همهٔ زیبایی ها را!!!
    می گویند : انسان های خوب به بهشت می روند٫ 

    اما من می گویم٫ انسان خوب هر جا که باشد ٫ آنجا بهشت است!!!!!
     

    (فروغ فرخزاد )
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •     سوءاستفاده از دین و قرآن


    شغالی از خانه شیخی مرغی به دندان گرفت ، در حال فرار شنید که زن شیخ فغان سر داد و گفت: 

    حاج آقا شغال، مرغ را برد !
    شیخ با خونسردی گفت : ملالی نیست قرآن را بیاور . 

    گربه با شنیدن این سخن بلافاصله مرغ را رها کرد وگریخت ، از او پرسیدند : 

    تو را چه پیش آمد که مرغ را رها کردی ؟ گفت :

    شما این ها را نمی شناسید، الان یک آیه از قرآن پیدا می کند و فردا بالای منبر گوشت شغال را حلال اعلام می کند.

    (عبید زاکانی،با اندکی دخل و تصرف)

    آخرین ویرایش: چهارشنبه 22 بهمن 1393 08:20 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •     سوءاستفاده از دین و قرآن


    شغالی از خانه شیخی مرغی به دندان گرفت ، در حال فرار شنید که زن شیخ فغان سر داد و گفت: 

    حاج آقا شغال، مرغ را برد !
    شیخ با خونسردی گفت : ملالی نیست قرآن را بیاور . 

    گربه با شنیدن این سخن بلافاصله مرغ را رها کرد وگریخت ، از او پرسیدند : 

    تو را چه پیش آمد که مرغ را رها کردی ؟ گفت :

    شما این ها را نمی شناسید، الان یک آیه از قرآن پیدا می کند و فردا بالای منبر گوشت شغال را حلال اعلام می کند.

    (عبید زاکانی،با اندکی دخل و تصرف)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات