منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  خردباوری یا وهم گرایی؟!


     در معبدی گربه ای زندگی می کرد که هنگام عبادت راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد. بنابراین استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد، یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد.
    این روال سال ها ادامه پیدا کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد. 

    سال ها بعد استاد بزرگ درگذشت.گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام عبادت به درخت ببندند تا اصول عبادت را درست به جا آورده باشند. 

    سال ها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت درباره اهمیت بستن گربه هنگام عبادت!!
    بسیاری از باورهای ما این گونه به اصل و قانون تبدیل می شوند.
    اگر نتوانی روی زمین ،بهشت را پیدا کنی ، در آسمان ها نیز نمی توانی آن را بیابی …
    خانه خدا همین نزدیکی است و تنها اثاث آن مهربانی است !

    آیا وقت آن نرسیده که باورها را از موهومات بزداییم و به خردورزی بگراییم؟!

    (؟)
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  قوی ترین انسان ها!!


    شیخی را گفتندی:
     قوی ترین انسان های سیاره کدامندی؟
    شیخ قدرى بیندیشیدندی، سپس بفرمود:
    اهالی ایران زمین!!
    مریدی بپرسید: از چه رو یا شیخ؟
    شیخ بگفتی:
    آب نیترات دار
    نان جوش شیرین دار
    برنج آرسنیک دار
    سبزیجات با فاضلاب
    میوه ها با کود شیمیایی و سموم دوز بالا
    لبنیات با روغن پالم گوشت تاریخ مصرف گذشته
    سوسیس کالباس مورد دار
    مرغ هورمونی
    آلودگی هوا
    پارازیت
    پراید
    سقوط هواپیما
    و کماکان زنده اند و می خندند و جوک همی پراکنند.
    کرگدن و اسب آبی بودندی، تا به حال تركیده بودندی....

    (؟)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  نیش ناسپاسی!


    روزی مردی عقربی را دید درون آب افتاده و برای نجات خود دست و پا می زند.
    مرد تصمیم گرفت عقرب رانجات دهد،
    اماعقرب انگشت اورانیش زد،
    مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بکشد،
    اما عقرب بار دیگر او را نیش زد. رهگذری او را دید و پرسید :
    برای چه اصرار داری عقربی را که مدام تو را نیش می زند ،نجات دهی؟
    مردپاسخ داد :
    این طبیعت عقرب است که نیش بزند، ولی طبیعت من عشق ورزیدن است. 

    نیش عقرب نه از ره کین است

    اقتضای طبیعتش این است

    آنان که پرچم روشنگری برافراخته اند،راه سوختن و ساختن را خوب شناخته اند.

    اینان نیش ناسپاسی را تحمل می کنند ،اما ضمن استمرار روشنگری و آگاهی بخشی، اندیشه خود را تحمیل نمی کنند!
    تقدیم به کسانی که نیش ناسپاسی عقرب ها را خوردند و باز هم عشق ورزیدند...!!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 27 اسفند 1393 08:01 ب.ظ نظرات ()

     ما به خالی بندیِ اخبار، عادت کرده ایم!

    ***********************

    ● ما به مسمومیّت افکار، عادت کرده ایم
    ما به حرف زشت در گفتار، عادت کرده ایم

    این مکانِ مردها و آن مکانِ بانوان
    ما به حایل بودن دیوار، عادت کرده ایم

    می گذاریم آخر هر جمله «بی معنی»، چرا؟
    چون به صحبت های معنادار، عادت کرده ایم

    خط قرمز روی شعر و روی شاعر می کشیم
    ما به بی انصافیِ خودکار، عادت کرده ایم

    هر بلایی بر سر ما آمده دیروزی است!
    ما به مجرم کردن «قاجار»، عادت کرده ایم

    «شینِ» خود را می کشد تا این که گردد با کلاس
    ما به این لحن و به این اطوار، عادت کرده ایم

    چندسالی می شود در پرده های سینما
    ما به عکس رنگی «گلزار»، عادت کرده ایم

    بی سوادی، فقر فرهنگی، همه شد ریشه کن!
    ما به نشر کاذب آمار، عادت کرده ایم

    ما به صحبت کردنِ «دارا» توجه می کنیم
    چون به آه و ناله‌ «نادار»، عادت کرده ایم

    در خبرها آمده من شاعر برتر شدم!
    ما به خالی بندیِ اخبار، عادت کرده ایم!


    "امیرحسین خوشحال"

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 27 اسفند 1393 10:36 ق.ظ نظرات ()

    مردم شهر به هوشید...؟



    هر چه دارید و ندارید، بپوشید وبرقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست.

    روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست.

    نه یک بار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست...خدا هست.

    سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است...خدا هست.

    پشت دیوار گلی پیرزنی گفت:خدا هست.

    آن جوان با همه خستگی و در به دری ها سر تعظیم فرو برد و چنین گفت:

    خدا هست.

    کودکی رفت کنار تخته...

    گوشه تیره این تخته نوشت:

    در دل کوچک من درد زیاد است، ولی یاد خدا هست.

    مادری گفت:دلم می لرزد!کودکانم چه بپوشند؟!

    چه بگویم که بدانند نداری درد است!

    پدر از شرم سرش پایین بود....

    زیر لب زمزمه می کرد:خدا هست!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  آهای چارشنبه سوری! 

    رسیدی و پر از شادی و شوری                   

      آهای چارشنبه سوری!

    شنیدم با جوانان جفت و جوری                    

    آهای چارشنبه سوری!

    بساط «سرخی تــو، زردی من»                   

      سر هر کوی  وبرزن

    تو هم چون مردمــان غرق سروری              

      آهای چارشنبه سوری!

    مش اصغر توی چادر دیدنی شد                  

      پی قاشق زنی شد

    که باشد استتار اینجا ضروری!                      

      آهای چارشنبه سوری!

    یکی از جیغ و داد  اهل کوچه                    

      کند  دندان قروچه

    بگوید: داد از این حد بی شعوری!                

      آهای چارشنبه سوری!

    بر اعصــــــابش زند یک ریز تقّه                      

      هیاهــــــــوی ترقّه

    ندارد بیش از این تاب صبــوری                     

      آهای چارشنبه سوری!

    مقصــر من نمی گویم تـو هستی                 

    ولی از  بمب دستی

    چه چشمانی که شد محکوم کوری              

      آهای چارشنبه سوری!

    امید است این که  با شادی معقول                

      همه خوشحال و شنگول

    کنیم از شیوه‌ این  عده   دوری                  

      آهای چارشنبه سوری

    (؟)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • چهارشنبه سوری را قدر بدانیم



    دست آوردهای فرهنگی و آیینی گذشتگان را لگد مال نکنبم. حاکمیت ،این روز و آیین را باید پاس بدارد و به سوی صحیحی هدایتش کند و از همه ابزارها استفاده کند تا به بیراهه نرویم، نه این که فقط محکوم کند و رد کند و مانع تراشی!

    مردم نیز باید در رفتار خود به ویژه نونهالان و جوانان بازنگری و کنترل نمایند و دست به هر کاری نزنند ؛ به لجن کشیدن آیین گذشتگان ؛ قضاوت تلخ و بی رحمانه آیندگان را از ما در پی خواهد داشت.
    افراط و تفریط، آتشی ویرانگر برای هر فکر و عمل و داشته و منشی است.

    کمی اقتصادی فکر کنیم، چه تعداد گردشگر خارجی علاقمندند به یک آیین ملی و کشوری عازم شوند و در گستره تمام کشور، جشن های  ملی ما را شاهد باشند. پتانسیل های ما بسیار بالاست، قدر بدانیم!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • آزادگان اسیر و فرومایگان امیر! 


    هر که او را مسیح در نفس است
    جای او در میانه قفس است


    هر کجا مرغک خوش الحانی است
    مبتلا و اسیر و زندانی است


    ماهی از رقص دلفریب خودش
    می کند تّنگ را نصیب خودش


    برّه چون مزّه اش لذیذتر است
    نزد قصّاب خود عزیزتر است


    هر که حُسنی به طالعش دارد
    روزگارش چنین بیازارد


    سیه آواز و چهره ای چو کلاغ
    به رهایی پرد میانه باغ...


    هر قناری چو قار قار کند
    خویش را از قفس کنار کند


    یا کلاغ و رهایی و یلگی
    یا قناری و این قفس زدگی


    باز در تُنگ،در قفس بودن
    بهتر از زشت و بد نفس بودن... 


    (زنده یاد مجتبی كاشانی)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  یک کلمه سه حرفی!! 

     

    توی یک جمع نشسته بودم. بی حوصله بودم. طبق عادت همیشگی مجله را برداشتم، ورق زدم. مداد لای آن را برداشتم .

    همین که توی دلم خواندم :سه عمودی.
    یکی گفت: بگو بلند بگو.
    گفتم :یک کلمه سه حرفیه ،از همه چیز برتر است.
    حاج آقا گفت : پول
    تازه عروس مجلس گفت : عشق
    شوهرش گفت : یار
    کودک دبستانی گفت : علم
    حاج آقا پشت سر هم گفت : پول، اگه نمیشه طلا ، سکه .
    گفتم : حاج آقا این ها نمیشه .
    گفت : پس بنویس مال
    گفتم : حاج آقا بازم نمیشه
    گفت : جاه
    خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه
    دیدم ساکت شد .
    مادر بزرگ پیر گفت :عمر
    سیاوش که تازه از سربازی آمده بود، گفت : کار
    محسن خندید و گفت : وام
    یکی از آن وسط بلند گفت : وقت
    یکی گفت : آدم
    دوباره یکی گفت : خدا
    خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش، اما فهمیدم تا همه شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی، حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید. 

    باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی. بدون آن همه چیز بی معناست .هرکس جدول زندگی خود را دارد. 

    هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر می کنم،،،،،،،
    شاید کودک پابرهنه بگوید: کفش
    کشاورز بگوید: برف
    لال بگوید :حرف
    ناشنوا بگوید :صدا
    نابینا بگوید :نور
    و من هنوز درفکرم؛ فکر!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  فرق بین آدم ها وموش ها 

     

    دکتر اسپنسر جانسون، نویسنده کتاب چه کسی پنیر من را برداشت، فرق بین آدم ها وموش ها را این طور توصیف می کند:
    وقتی یک موش حس می کند تلاش هایش به نتیجه نمی رسد، روش خود را عوض می کند،اما وقتی آدم ها حس می کنند کاری که انجام می دهند، به نتیجه نمی رسد، عصبانی وخسته می شوند و دوست ندارند روش خود را عوض کنند.حتی گاهی اگر کسی راهکار تازه ای رابه آن ها نشان دهد،حالت دفاعی به خود می گیرند و می گویند :
    "من همیشه این کار را این همین طور انجام داده ام!!"
    یا "من آدمی این مدلی هستم!"
    در اصل این آدم ها از پذیرفتن راهکار تازه و انجام آن می ترسند و حس می کنند ترسشان به این معناست که دیگر روش ها اشتباه است.
    همیشه آنچه به نظر ما طبیعی وصحیح به نظر می رسد، در اصل محصول باورهایمان است و به ندرت نشان دهنده همه احتمالات و امکانات پیش رویمان یا تخمین صحیحی از توانایی هایمان است.
    اگر می خواهید در زندگی خود نتایج متفاوتی به دست بیاورید، باید از حصاری که به منظور راحتی دور خود کشیده اید،پا را فراتر بگذارید و راهکارهای متفاوتی را امتحان کنید.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 4 1 2 3 4
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات