منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •   خصلت های ما ایرانیان در نگاه صادق هدایت

    صادق هدایت در کتاب بوف کور خود می نویسد : 

    .. سی و هفت درد و عیب اساسی ما ایرانیان که هیچ وقت درمان نشد..! 

    در زندگی درد هایی است که روح انسان را از درون مثل خوره می خورد و می تراشد،این درد ها را نه می شود به کسی گفت و نه می توان جایی بیان کرد..! 

    به قسمتی از درد های اجتماعی ما ایرانیان توجه کنید:

    1-اکثر ما ایرانی ها تخیل را به تفکر ترجیح می دهیم. 

    2-اکثر مردم ما در هر شرایطی منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح می دهیم. 

    3-با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم. 

     4-به بدبینی بیش از خوش بینی تمایل داریم. 

    5-بیشتر نواقص را می بینیم؛ اما در رفع آن ها هیچ اقدامی نمی کنیم. 

    6-در هر کاری اظهار فضل می کنیم، ولی از گفتن « نمی دانم» شرم داریم. 

    7-کلمه «من »را بیش از «ما» به کار می بریم. 

    8-غالبا مهارت را به دانش ترجیح می دهیم. 

    9-بیشتر در گذشته به سر می بریم تا جایی که آینده را فراموش می کنیم. 

    10-از دوراندیشی و برنامه ریزی عاجزیم و غالبا دچار روزمرگی و حل بحران هستیم. 

    11-عقب افتادگی مان را به گردن دیگران و توطئه آن ها می اندازیم،ولی برای جبران آن قدمی بر نمی داریم. 

    12-دائما دیگران را نصیحت می کنیم،ولی خودمان هرگز به آن ها عمل نمی کنیم. 

    13-همیشه اخرین تصمیم را در دقیقه 90 می گیریم. 

    14-غربی ها دانشمند و فیلسوف پرورش داده اند،ولی ما شاعر و فقیه! 

    15-زمانی که ما مشغول کیمیا گری بودیم ،غربی ها علم شیمی را گسترش دادند. 

    16-زمانی که ما با رمل و اسطرلاب مشغول کشف احوال کواکب بودیم، غربی ها علم نجوم را بنا نهادند. 

    17-هنگامی که به هدف مان نمی رسیم،آن را به حساب سرنوشت و قسمت و بد بیاری می گذاریم،ولی هرگز به تجزیه تحلیل علل آن نمی پردازیم. 

    18-غربی ها اطلاعات متعارف خود را در دسترس عموم قرار می دهند،ولی ما آن ها را برداشته و از همکارمان پنهان می کنیم. 

    19-مرده هایمان را بیشتر از زنده هایمان احترام می گذاریم. 

    20-غربی ها و بعضا دشمنان ما،ما را بهتر از خودمان می شناسند. 

    21-در ایران کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد. 

    22-فکر می کنیم با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه خود بیمه می کنیم. 

    23-برای تصمیم گیری بعد از تمام بررسی های ممکن، آخر کار استخاره می کنیم. 

    24-همیشه برای ما مرغ همسایه غاز است. 

    25-به هیچ وجه انتقاد پذیر نیستیم و فکر می کنیم که کسی که عیب ما را می گوید، بدخواه ماست. 

    26-چشم دیدن افراد برتر از خودمان را نداریم. 

    27-به هنگام مدیریت در یک سازمان زور را به درایت ترجیح می دهیم. 

    28-وقتی پای استدلالمان می لنگد، با فریاد می خواهیم طرف مقابل را قانع کنیم. 

    29-در غالب خانواده ها فرزندان باید از والدین حساب ببرند،به جای این که به آن ها احترام بگذارند. 

    30-اعتقاد داریم که گربه را باید در حجله کشت. 

    31-اکثرا رابطه را به ضابطه ترجیح می دهیم. 

    32-تنبیه برایمان راحت تر از تشویق است. 

    33-غالبا افراد چاپلوس بین ما ایرانیان موقعیت بهتری دارند. 

    34-اول ساختمان را می سازیم، بعد برای لوله کشی،کابل کشی و غیره صد ها جای آن را خراب می کنیم. 

    35-وعده دادن و عمل نکردن به آن یک عادت عمومی برای همه ما شده است. 

    36-قبل از قضاوت کردن نمی اندیشیم و بعد از آن حتی خود را سرزنش هم نمی کنیم. 

    37-شانس و سرنوشت را برتر از اراده و خواست خود می دانیم.

     
    آخرین ویرایش: شنبه 31 خرداد 1393 11:43 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 28 خرداد 1393 06:41 ق.ظ نظرات ()

     

    مینی، پسر کوچولوی خیال‌پرداز، یک روز مثل همیشه، روی تختش دراز کشیده بود و فکرهای جورواجور می‌کرد تا خوابش برد. در خواب، وارد جنگل سرسبزی شد که در آن، همه حیوانات، با هم دوست بودند و بازی می‌کردند.

    آخرین ویرایش: چهارشنبه 28 خرداد 1393 06:41 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  •  
    شرق: پوریا عالمی در  نوشت:

    سخنگوی وزارت امورخارجه گفت: مذاکرات آمریکا و ایران صریح و شفاف بود.

    ما چون در قالب گلدان در این جلسات شرکت داشتیم و مذاکرات را شنود می‌کردیم، متن منتشرنشده مذاکرات را منتشرشده می‌کنیم.

    ایران: سلام آمریکا.
    آمریکا: سلام ایران. چطوری؟ (دستش را دراز می‌کند تا دست بدهد.)

    ایران: نه... نه... من نمی‌توانم به تو دست دوستی بدهم.
    آمریکا: بیا دستم را برایت رو می‌کنم.

    ایران: نه‌نه... من نمی‌توانم به تو دست بدهم. دیپلماسی خارجی ما این طوری است که به آمریکا دست ندهیم، مگر این که قضیه از دست گذشته باشد و مادر طرف را بغل کنیم.
    آمریکا: خیلی‌خب. بیا مذاکره کنیم.

    ایران: من پیش‌شرط دارم که شرطی وجود نداشته باشد.
    آمریکا: اوکی (و انگشت شستش را به علامت موفق باشید، نشان داد)

    ایران: ئه؟ نه‌بابا. بفرما. مذاکرات به حالت شست‌شست درآمد و معلق می‌ماند.
    آمریکا: نه عزیزم. ما اختلاف فرهنگی داریم.

    ایران: شانس آوردی برزیل نیستی. چون چندسال پیش یکی توی برزیل دچار اختلاف فرهنگی شد، جام‌جهانی را تحت‌الشعاع قرار داد.
    آمریکا: قربان، شما چی میل دارین؟

    ایران: من یه سالاد کلپچ.
    آمریکا: ئه... خودم حدس زدم، آیا زیاد حرف زدم؟

    آمریکا: پس اون همسایه‌تون چی؟
    ایران: راستش دختر همسایه شب‌های تابستون گاهی می‌اومد روی بوم هر دفعه یک گلی پرت می‌کرد واسه خاوری، خاوری هم عصبانی شد سه‌هزارمیلیارد برداشت رفت کانادا، بغل سلین دیون، همسایه شد.

    آمریکا: کانادا چه ربطی به آمریکا دارد؟
    ایران: از نظر علمی خارج، خارج است و چیزی که خارج است، خارج است، [...].

    آمریکا: ما که نفهمیدیم شما دقیقا چی می‌گویید.
    ایران: تازه به تفاهم رسیدیم [...].

    در اینجا در حالی که آمریکا زارزار گریه می‌کرد و می‌گفت: تو باز هم قلب من را شکستی... دوید و رفت و در افق گم شد.

    دقیقا در این لحظه بود که سخنگوی وزارت امور خارجه به نقل از ایسنا گفت: «مذاکرات آمریکا و ایران صریح و شفاف بود.» a
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  مرده قلابی!!

    ‏مسافری در شهرِ بلخ جماعتی را دید كه مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد كه والله بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاك بسپارید؟
اما چند ملا كه پشتِ سرِ تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم كرده و می‌گویند: پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده.
مسافر حیرت زده حكایت را پرسید. گفتند: این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش كه به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند كه ُمرده و قاضی نیز به مرگِ او گواهی داد. پس یكی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یكی دیگر اموالش را تصاحب كرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می كند. حال آنكه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است كه به حکمِ قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا كه دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا" جایز نیست.

_از قصه های کتابِ کوچه_احمد شاملو_‏

    مسافری در شهرِ بلخ جماعتی را دید كه مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد كه : 

    والله بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاك بسپارید؟
    اما چند ملا كه پشتِ سرِ تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم كرده و می‌گویند: پدرسوخته ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده.
    مسافر حیرت زده حكایت را پرسید. گفتند: 

    این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش كه به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند كه ُمرده و قاضی نیز به مرگِ او گواهی داد. پس یكی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یكی دیگر اموالش را تصاحب كرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می كند. حال آن كه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است كه به حکمِ قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا كه دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا" جایز نیست.

    (از قصه های کتابِ کوچه احمد شاملو)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  آدم های خاکستری!!

    از گورخره پرسیدم : 


    " توسفیدی و راه راه سیاه داری،
    یا این که سیاهی و راه راه سفید داری ؟!

    گوره خره به جای جواب دادن پرسید :

    " تو خوبی، فقط عادت های بد داری ،
    یا بدی و چند تا عادت خوب داری ؟!

    ساکتی ، بعضی وقت ها شیطونی ،
    یا شیطونی بعضی وقت ها ساکت می شی ؟!

    ذاتاً خوشحالی ، بعضی روزها ناراحتی ،
    یا ذاتاً افسرده ای، بعضی روزها خوشحالی ؟!

    لباس هات تمیزن ، فقط پیرهنت کثیفه ،
    یا کثیفن و شلوارت تمیزه ؟!

    و گورخر پرسید و پرسید و پرسید ... و بعد رفت

    دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره ی راه راهاشون چیزی نمی پرسم !

    (شل سیلور استاین)

    ‏از گورخره پرسیدم : 
" توسفیدی و راه راه سیاه داری، 
یا اینکه سیاهی و راه راه سفید داری ؟!

گوره خره به جای جواب دادن پرسید :

" تو خوبی، فقط عادت های بد داری ، 
یا بدی و چند تا عادت خوب داری ؟!

ساکتی ، بعضی وقت ها شیطونی ، 
یا شیطونی بعضی وقت ها ساکت می شی ؟!

ذاتاً خوشحالی ، بعضی روزها ناراحتی ، 
یا ذاتاً افسرده ای بعضی روزها خوشحالی ؟!

لباس هات تمیزن ، فقط پیرهنت کثیفه ، 
یا کثیفن و شلوارت تمیزه ؟!

و گورخر پرسید و پرسید و پرسید ... و بعد رفت

دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره ی راه راهاشون چیزی نمی پرسم !

شل سیلور استاین‏


    آخرین ویرایش: یکشنبه 25 خرداد 1393 05:28 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  •  انسان ها هیچ کدام کامل نیستند!


    یک روز، زنی با یک مجله در دست پیش شوهرش می‌آید و می‌گوید: 

    " عزیزم، این مقاله فوق‌العاده است، یک فعالیتی را توضیح می‌دهد که هر دوی ما می‌توانیم برای بهتر کردن رابطه مان آن را انجام دهیم. موافقی امتحانش کنیم؟ "
    همسرش می‌گوید، حتماً!
    زن توضیح می‌دهد، این مقاله می‌گوید که یک روز هر کدام از ما یک لیست جداگانه از چیزهایی در مورد همدیگر که دوست داریم تغییر دهیم، تهیه کنیم. چیزهایی که اذیتمان می‌کنند، اشکالات کوچک و از این قبیل، و بعد فردای آن روز این لیست را به همدیگر بدهیم، موافقی؟
    شوهر لبخند زده می‌گوید: «موافقم!»
    آن روز مرد کاغذی برداشته و در اتاق نشیمن نشست، زن به اتاق خواب رفت و همان کار را کرد.
    روز بعد، سر میز صبحانه، زن گفت، «شروع کنیم؟ اشکالی ندارد اگر من اول شروع کنم؟»
    مرد گفت: شروع کن.
    زن سه ورق درآورد، لیست بلند بالایی بود، شروع به خواندن لیستش کرد. 

    " عزیزم اصلاً دوست ندارم وقتی…" 

    و همین طور لیست را که از کارهای کوچکی در مورد همسرش که او را اذیت می‌کرد، تشکیل شده بود، ادامه داد.
    مرد احساس کرد خنجری به قلبش وارد شده است. زن متوجه این قضیه شد و پرسید: 

    " دوست داری ادامه بدم؟ "
    مرد گفت: اشکالی ندارد، ادامه بده، می‌تونم تحمل کنم.
    زن به خواندن ادامه داد.
    آخر کار زن گفت: خوب تمام شد، حالا تو شروع کن.
    مرد ورقی را از جیبش درآورد و گفت: 

    دیروز از خودم پرسیدم دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم. هر چقدر فکر کردم، حتی یک چیز به ذهنم نرسید. 

    بعد کاغذ را که سفیدِ سفید بود ،به همسرش نشان داد، بعد ادامه داد: 

    چون به نظر من تو در نقص‌هایت کاملاً بی‌نقصی. من تو را آن طور که هستی، قبول کرده‌ام، با همه نقاط مثبت و منفی که داری. من کل این مجموعه را دوست دارم. تو آدم فوق‌ العاده‌ای هستی و من واقعاً عاشقتم.

    زن ناراحت شد، سه ورق کاغذ را در دستانش مچاله کرد و محکم خود را به آغوش همسرش انداخت.

    .
    .

    نکته: انسان ها هیچ کدام کامل نیستند! ما باید یکدیگر را آن گونه که هستیم دوست بداریم، همراه با نواقص و نکات مثبتی که در ما وجود دارد.

    آخرین ویرایش: شنبه 24 خرداد 1393 04:58 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  افتاده دست آدم ظالم، طناب خر

    ‏چون عالی است، طاقت بی حدو، تاب خر
افتاده دست آدم ظالم، طناب خر

بی منطق است، اهل حساب وکتاب نیست
یعنی جداست، ازهمه عالم حساب خر

پالان، طویله، یک خرماده، وکاه وجو
این هاست، فکروزندگی وخوردوخواب خر

خیلی خراست، بردگی اش راندیده است
این صورت بزرگ به زیرنقاب خر

خر، درتمام زندگی خودچه دیده است
درعالم خریت خود، جزعذاب خر....؟

ازتیترروزنامه، مپرسیدهیچ ازاو
چون عرعراست، هرچه بپرسی جواب خر

خرقانع است، فکربه ویلا نمی کند
باسنگ وگل، طویله بسازیدباب خر

پالانی ازطلا، که بسازیدمیشود
یک عمر، مایه ی غم ورنج وعذاب خر

خرارزشی، دوباره گرفته است این زمان
همسفره است، چون که چلو، باکباب خر
.......................ا
بااین همه، جهان خران ساده است چون
یک دم، فقط شده است، تمام حجاب خر

هرگزمیان شهرک خرها، ندیده ایم
یک خر، به نام حضرت عالیجناب خر

بادزدی وکلک، نشده جورسفره اش
یعنی حلال محض بود، نان وآب خر‏

    چون عالی است، طاقت بی حد و، تاب خر
    افتاده دست آدم ظالم، طناب خر

    بی منطق است، اهل حساب وکتاب نیست
    یعنی جداست، ازهمه عالم حساب خر

    پالان، طویله، یک خرماده، و کاه و جو
    این هاست، فکر و زندگی وخورد وخواب خر

    خیلی خراست، بردگی اش راندیده است
    این صورت بزرگ به زیر نقاب خر

    خر، درتمام زندگی خودچه دیده است
    درعالم خریت خود، جز عذاب خر....؟

    از تیتر روزنامه، مپرسید هیچ از او
    چون عرعراست، هرچه بپرسی جواب خر

    خر قانع است، فکر به ویلا نمی کند
    باسنگ و گل، طویله بسازید باب خر

    پالانی از طلا، که بسازید می شود
    یک عمر، مایه  غم و رنج و عذاب خر

    خر ارزشی، دوباره گرفته است این زمان
    همسفره است، چون که چلو، با کباب خر
    .......................ا
    بااین همه، جهان خران ساده است چون
    یک دم، فقط شده است، تمام حجاب خر

    هرگز میان شهرک خرها، ندیده ایم
    یک خر، به نام حضرت عالیجناب خر

    بادزدی و کلک، نشده جور سفره اش
    یعنی حلال محض بود، نان و آب خر

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • معصومیت كودكانه
     

    یك انسان شناس به تعدادى از بچه هاى آفریقایى یك بازى را پیشنهاد كرد:

    او سبدى از میوه را در نزدیكى یك درخت گذاشت و گفت هر كسى كه زودتر به آن برسد، آن میوه هاى خوشمزه را برنده می شود.هنگامى كه او فرمان دویدن را داد، تمام بچه ها دستان یكدیگر را گرفتند و با یكدیگر دویده و كنار درخت، خوشحال نشستند.

    هنگامى كه انسان شناس از این رفتار آن ها پرسید، در حالی كه یك نفر می توانست به تنهایى همه میوه ها را برنده شود، آن ها گفتید: 

    "آبونتو" (UBUNTU), چگونه یكى از ما می تونه خوشحال باشه ؛ در حالی كه دیگران ناراحتند.
    (آبونتو در فرهنگ ژوسا یعنى من هستم، چون ما هستیم.)
    اى كاش همه ما تلاش كنیم این گونه باشیم تا دیگر از كنار مشكلات انسانى دیگر به سادگى گذر نكنیم و خود را در گرسنگى، مریضى و غم و غصه دیگران شریك بدانیم.
    به امید دنیایى زیباتر كه همه با هم و در كنار هم بسازیم.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • از کرامات شیخ ما این است 

    شیره را خورد و گفت شیرین است! 

    ******************


    *با دو تا گوشم شنیدم شیخ شهر / روز جمعه بر فراز منبری
    شیره ها را خورد و حكمت در نمود / گفت ای شیره سراپا شكری
    بعد از آن فرمود این طوفان و سیل / در اروپای به این پهناوری
    هست از بی بند وباری زنان / بی حجابی ، لخت و عوری ، دلبری
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 22 خرداد 1393 03:55 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 21 خرداد 1393 06:56 ق.ظ نظرات ()

     ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟


    ضربه خوردیم و شکستیم و نگفتیم چرا؟

    ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟

    جای "بنشین" و "بفرما" "بتمرگی" گفتند

    ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟

    "تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم هنوز

    ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟

    دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست

    دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟

    چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا

    ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات